مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: آزردن دوستان

۱- سعدی در گلستان گفته است «آزردن دوستان جهل است» مولوی می‌گوید:

دوست را مآزار از ما و مَنت/ تا نگردد دوست خصم و دشمنت

خیر کن با خلق، بهر ایزدت/ یا برای راحت جان خودت

یعنی باید با خلق خدا نیکی کرد، اگر برای خدا هم نمی‌کنی لااقل برای راحت و آسایش جان خودت با مردم خوش‌رفتاری و در حق آنها نیک‌خواهی کن؛ تا همه با تو دوست شوند.

تا هماره دوست بینی در نظر/ در دلت نآید ز کین ناخوش صُور

چون‌که کردی دشمنی پرهیز کن/ مشورت با یار مهرانگیز کن

***

یار باشد یار را پشت و پناه/ چون‌که نیکو بنگری یاراست، راه

***

یار چشم توست ای مرد شکار/ از خَس و خاشاک او را پاک دار

هین به جاروب زبان گردی مَکُن/ چشم را از خس ره‌آوردی مکن

این تشبیه را که از مولوی شنیدید از ابتکارات طبع و فکر معنی آفرین خود اوست؛ در ادبیات فارسی و عربی تا آنجا که ما اطلاع داریم سابقه ندارد.

چون‌که مؤمن آینه‌ی مؤمن بود/ روی او زآلودگی ایمن بود

یار آیینه است جان را در حَزَن/ در رُخ آیینه‌ی جان دم مزن

***

آینه‌ی جان نیست الا روی یار/ روی آن یاری که باشد زان دیار

در حدیث است «المؤمن مرآة المؤمن» و «المؤمن مرآة اخیه المؤمن».

***

در تشبیه دوست به آیینه قطعۀ خوبی از انوری گویندۀ نامدار قرن ششم هجری به خاطرم آمد که دریغم آمد ناخوانده بگذرم.

می‌دانید که انوری علاوه بر شعر و شاعری یکی از علما و حکما و ریاضی‌دانان بزرگ عهد خود بود؛ از جمله در فن هیئت و نجوم تا حد استخراج، مهارت و استادی داشت؛ وی در جمیع اقسام و اسالیب سخن منظوم از قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و رباعی؛ و نیز در تمام فنون و ابواب شعر از مدح و هجاء و حکمت و ادب و پند و موعظه آثار بسیار گرانبها از خود به یادگار گذاشته است؛ من معتقدم که وی بعد از عنصری بزرگترین شاعر قصیده‌سرای فارسی پیش از سدۀ هفتم هجری است.

باری قطعۀ او را بشنوید که قطعۀ اخلاقی بسیار عالی است:

چهار چیزست[۱] آیین مردم‌هنری/ که مردم‌هنری زین چهار نیست بری

یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود[۲]/ به نیک‌نامی[۳] آن را ببخشی و بخوری

دو دیگر آن‌که دل دوستان نیازاری/ که دوست آینه باشد چو اندر او نگری

سه دیگر آن‌که زبان را به وقت بد گفتن[۴]/ نگاه داری تا گاه عذر غم نخوری

چهارم آن‌که کسی کو بدی بجای تو کرد[۵]/ چو عذر خواهد[۶] نام گناه او نبری

انصاف را هر چهار نصیحت او بسیار حکیمانه و عاقلانه است؛ خدا توفیق بدهد که این قبیل نصایح را بگوش هوش بشنویم و کار ببندیم.

[۱]  چهار چیز شد: خ.

[۲]  چو دسترس باشد: خ.

[۳]  به تازه‌رویی: خ.

[۴]  به وقت گفتن زشت: خ – گفتن بد: خ.

[۵]  کو به جای تو بد کرد: خ.

[۶]  چو عذر آرد: خ.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *