مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: مشورت عاقل
۲- همانطور که اشاره کردم مولوی معتقد است که مشورت کردن با عاقل کاردان در هر کاری واجب است؛ و لااقل این فایده را میبخشد که در آخر کار پشیمان نمیشویم که چرا با عقلا و ارباب خبرت و بصیرت مشورت نکردیم.
و در اینباره به آیات کریمۀ «شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ: آل عمران ج ۴ آیه ۱۵۹» و «اَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ: سورۀ شوری: ج ۲۵ آیه ۳۸»، و حدیث «المستشار مؤتمن» و «العقول مصابیح» تمثل و استناد میجوید.
مشورت ادراک و هُشیاری دهد/ عقلها مر عقل را یاری دهد
گفت پیغمبر بِکُن ای رایزن/ مشورت کَالمُستَشارُ مُؤتَمَن
***
مشورت در کارها واجب بود/ تا پشیمانی در آخر کم شود
عقل قُوّت گیرد از عقل دگر/ پیشهگر کامل شود از پیشهگر
***
مشورت کن با گروه صالحان/ بر پیمبر امر شاوِرهُم بدان
اَمرُهُم شوری برای این بود/ کز تَشاوُر سهو و کژ کمتر شود
کاین خردها چون مَصابیح اَنوَرست/ بیست مِصباح از یکی روشنترست
بو که مِصباحی فُتَد اندر میان/ مُشتعل گشته ز نور آسمان
غیرت حق پردهیی انگیخته است/ سُفلی و عُلوی به هم آمیخته است
در بَصَرها میطلب هم آن بَصَر/ که نتابد شرح آن، این مُختصر
بهر این کرده است منع آن باشکوه/ از تَرَهُب وز شدن خلوت به کوه
تا نگردد فوت این نوع اِلتِقا/ کان نظر بخت است و اکسیر لقا
اینکه مولوی فرمود «بو که مصباحی فتد اندر میان» متضمن نکتۀ بسیار دقیق عالی است که به کرات و مرات تجربه شده است؛ بدین قرار که گاهی در میان یک جمعیت بسیار که برای مقصودی انجمن کردهاند؛ یا مابین اشخاص آشنا و بیگانه که در معاشرتها و رفت و آمدها به انسان برمیخورند؛ در موضوعی که مورد عنایت و اهمیت شماست، حرف حق و رأی صائب از زبان یکی بیرون میآید؛ که اگر شنیدی و بدان توجه کردی، همه سود و صلاح و فلاح توست؛ و اگر بیالتفاتی و بیاعتنائی به آن سخن نمودی همه چیز را باختهیی!
آن گفتار صواب که از زبان آن شخص بیرون میآید، در حقیقت هدایت و الهام الهی و نور آسمانی است که به توسط آن شخص به ما میرسد؛ و همین است که مولوی میگوید:
غیرت حق پردهیی انگیخته است/ سُفلی و عُلوی به هم آمیخته است
یعنی غیرت حق نور علوی آسمانی را در پردۀ زبان و کام انسان سفلی زمینی نهفته، و سفلی و علوی را بهم درآمیخته است!
برویم بر سر گفتههای دیگر مولوی در باب مشورت:
یار را با یار چون[۱] بنشسته شد/ صدهزاران لوح سر دانسته شد
لوح مَحفوظ است پیشانی یار/ راز کَونَینَش نماید آشکار
***
یک قدم زد آدم اندر ذوق نَفس/ شد فراق صَدر جنت طَوق نَفس
گر در آن آدم بکردی مشورت/ در پشیمانی نگفتی معذرت
زانکه با عقلی چو عقلی جُفت شد/ مانع بَدفِعلی و بدگفت شد
نَفس با نَفس دگر چون یار شد/ عقل جزوی عاطل و بیکار شد
چون ز تنهایی تو نومیدی[۲] شوی/ زیر سایهی یار خورشیدی شوی
رو بجو یار خدایی را تو زود/ چون چنان کردی خدا یار تو بود
عقل با عقل دگر دوتا شود/ نور افزون گشت و ره پیدا شود
نفس با نفس دگر خندان شود/ ظلمت افزون گشت، ره پنهان شود
منظور مولوی این است که مصاحبت عاقل و عارفان صاحبدل موجب هدایت و نجات یافتن از گمراهی است؛ اما همنشینی جاهل، و پیوستن نفس بهیمی با نفس بهیمی اگرچه شادی و خندۀ موقت داشته باشد؛ سرانجامش ظلمت و ضلالت است.
توضیحاً روح عقلی انسان جنبۀ ملکوتی قدسی اوست، و روح نفسانی شهوانی او جنبۀ ابلیسی و شیطانی اوست؛ و همنشین بد و معاشر ناجنس در حقیقت شیطانی است که به صورت انسان نمودار شده؛ و دربارۀ همین قبیل مردم است که در حدیث شریف گفتهاند «انهم لشیاطین فی صور الانسان»؛ مولوی هم گفته است:
ای بسا ابلیس آدمروی هست/ پس به هر دستی نشاید داد دست
زانکه صیاد آوَرَد بانگ صَفیر/ تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
[۱] یار چون با یار خود: خ.
[۲] ناهیدی: خ.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!