مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: عوامفریبی، چون شکار خوک آمد صید عام
۳- داستان مرید و مرادبازی، و عوامفریبی، و رعونتها و خودفروشیها که در بساط شیخان سالوس ریاکار و صوفیان دکاندار رواج دارد، در دستگاه مولوی بههیچوجه راه نداشت؛ و حریم مسلک و طریقۀ قول و عمل او از این قبیل شیادیها و دغلیها به کلی پاک و منزه بود.
وی هرگز پیرامن این امور نمیگشت؛ و در محلی از قدس و نزاهت باطن و پاکی روح و صفا و یکرنگی و بیاعتنائی و استغنا از اقبال و ادبار خلق میزیست؛ و اوقات خود را چنان در مصاحبت دوستان یکدل و سرگرمی به شعر و موسیقی میگذرانید که بازار خودفروشی و تدلیس و تلبیس و شکار کردن عوام از آن سوی دیگر بود!
مولوی تمام ملک دنیا را به اهل دنیا واگذاشته، و از همه بازآمده، تنها غلامی ملک عشق و محبت بیزوال را اختیار کرده بود، و هرچه غیر حق بود آن را استدراج میشمرد.
ملک دنیا تنپرستان را حلال/ ما غُلام مُلک عشق بیزوال
***
مطرب عشق این زَنَد وقت سماع/ بندگی بند و خداوندی صُداع
***
هرچه غیر اوست اِستِدراج توست/ گرچه تخت و مُلکت است و تاج توست
در مذمت عوامفریبی و صید خلق، تمثیلات و تشبیهات عجیب بیسابقه دارد که مخلوق قدرت خلاقۀ روح و فکر زایندۀ خود اوست؛ از این قبیل که یکجا صید عوام را به شکار خوک تشبیه میکند که صید کردنش دشوار و پررنج، و خوردنش حرام است:
چون شکار خوک باشد صید عام/ رنج بیحد، لقمه خوردن زو حرام
جای دیگر عمل شیخان ریائی اهل تزویر را در فریب دادن و جمع کردن مریدان بر گرد خویش، همچون آب شوری میگوید که مریدان نادان تشنهکام از آن آب میخورند و کور میشوند:
ترک این تزویر گو شیخ نَفور/ آب شوری جمع کرده و چند کور
کاین مریدان من و من آب شور/ میخورند از من همیگردند کور
آب خود شیرین کن از بحر لَدُن/ آب بد را دام این کوران مکُن
خیز شیران خدا بین گورگیر/ تو چو سگ چو نی به زَرقی کورگیر
آب روی عوام را آب تتماج[۱] میخواند که طعمۀ سگ شیطان است:
آب تتماج است آب روی عام/ که سگ شیطان از او یابد طعام
پرهیز کردن از باد و بود سرد عوام را سخت سفارش میکند:
بو نگهدار و بپرهیز از زُکام/ تن بپوش از باد و بود سرد عام
تا نینداید مَشامت از اثر/ ای هواشان از زمستان سردتر
چون جمادند و فسرده تن شگرف/ میجهد انفاسشان از تَلّ برف
چون زمین زین برف درپوشد کفن/ تیغ خورشید حسامالدین بزن
هین برآر از شرق سَیفُ الله را/ گرم کن زان شرق این درگاه را
البته مرادش همین زکامها و سرماخوردگیهای ظاهر نیست؛ بلکه مقصود سردی و یخزدگی روحانی است که متأسفانه در اثر تلقینات و تبلیغات سوء فلسفۀ مادیگری اروپا جامعۀ بشری نسل حاضر را فراگرفته است!
در دفتر پنجم مثنوی شریف در داستان حضرت ابراهیم خلیل و کشتن چهار مرغ «بط و طاوس است و زاغ است و خروس»؛ که هرکدام از آنها نمودار و مظهر صفتی از صفات زشت ناپسند انسانی است[۲]؛ و طاوس را نمایندۀ صفت جاهطلبی و جلوهگری ریاستطلبان دنیاپرست گفتهاند که ظاهر خود را به زهد و صلاح میآرایند و تمام هم ایشان صید خلق و شکار کردن عوام است، میگوید:
همت او صید خلق از خیر و شر/ وز نتیجه و فایدهی آن بیخبر
بیخبر چون دام میگیرد شکار/ دام را چه علم از مقصود کار
ای برادر دوستان افراشتی/ با دو صد دلداری و بگذاشتی
کارَت این بوده است از وقت وِلاد/ صید مردم کردن از دام و داد
زان شکار و انبهی و باد و بود/ دست در کن هیچ یابی تار و پود
بیشتر رفته است و بیگاهست روز/ تو به جد در صید خلقانی هنوز
شب شود در دام تو یک صید نی/ دام بر تو جز صُداع و قَید نی
پس تو خود را صید میکردی به دام/ که شدی محبوس و محرومی ز کام
در زمانه صاحب دامی بود/ همچو ما احمق که صید خود کند
علاوه میکنم که داستان حضرت ابراهیم علیه السلام که در مثنوی آمده تفسیری است از آیۀ شریفۀ سورۀ بقره که در خطاب به حضرت ابراهیم میگوید «فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً: ج ۳ آیه ۲۶۰»
[۱] تتماج: به ضم اول قسمی از آش فقیرانه است که با خمیر و دوغ و کشک سازند؛ به معنی آش سماق نیز گفتهاند؛ قصیدۀ تتماجیۀ احمدبن منوچهر شست کله که از شعرای قرن ۶ هجری بوده در کتاب مونس الاحرار خواندنی است.
[۲] بط و طاوس است و زاغ است و خروس/ این مثال چار خلق اندر نفوس/ چار وصف است این بشر را دل فشار/ چارمیخ عقل گشته این چهار/ خلق را گر زندگی خواهی ابد/ سر ببر زین چار فرع شوم بد/ بط حرص است و خروس آن شهوت است/ جاه چون طاوس و زاغ امنیت است
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!