مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: عرفا و صوفیه
۳- عارف: عرفان در اصل لغت مرادف «معرفت» به معنی شناسایی است؛ و در اصطلاح به دو معنی گفته میشود؛ یکی عرفان علمی است که جزو علوم و فنون تحصیلی شمرده میشود؛ و سرسپردگی و پیوند با پیر کامل و رشتۀ اتصال به ولی عصر در آن شرط نیست؛ دیگر عرفان عملی است؛ و در این اصطلاح عارف با صوفی یکی است.
و عارف صوفی حقیقی کسی است که اولاً سیر و سلوک طریق الهی او در تحت تعلیم و تربیت پیر راهبر و شیخ و مرشد کامل قرار گرفته؛ و در هر مرحله سیر استکمالی او با پروبال شیخ باشد؛ و بالجمله در تصوف و عرفان عملی سرسپردگی و تسلیم و انقیاد و اطاعت پیر ارشاد و دستگیری و هدایت شیخ و پیروی پیشوای طریق؛ و به عقیدۀ خاصگان بیعت ولویۀ خاصه شرط لازم است؛ و ثانیاً تمام هدف و مقصد از تزهد و عبادت و تقوی و پرهیزکاری، نیل به سعادت قرب الهی است؛ یعنی حقتعالی را برای خود حق عبادت میکند، نه برای تحصیل ثواب و اجر و مزد آخرت؛ و نه از روی خوف و طمع و رغبت و رهبت بهشت و دوزخ؛ بل چنانکه مولای متقیان در مناجات و راز و نیاز با خدای خود گفته است «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک».
این است که نتیجه و محصول زهد حقیقی؛ عاید عارف میشود؛ چنانکه در مثل میتوان گفت که زهد بهمنزلۀ کاشتن، و عرفان، حاصل و ثمرۀ کاشته را برداشتن است؛ عارف روح شرع و جان تقوی است؛ خوب است اصل این حقایق را از خود مولوی بشنوید که میگوید:
جان شَرع و جان تَقوی، عارف است/ معرفت محصول زُهد سالِف است
زهد اندر کاشتن کوشیدن است/ معرفت آن کِشت را روییدن است
اَمر مَعروف او و هم مَعروف اوست/ کاشف اسرار و هم مَکشوف اوست
***
مظهر عِزاست[۱] و محبوب به حق/ از همه کَروبیان بُرده سَبَق
سجده آدم را بیان سَبقِ اوست/ سجده آرَد مغز را پیوسته[۲] پوست
و چون عارف به حد کمال رسید و در جرگۀ خاصگان الهی درآمد علوم و معارف اکتسابی نیز در وجود او هضم و مستهلک میشود؛ اینجاست که علم و حکمت و عرفان با یکدیگر آشتی میکنند؛ و عالم و حکیم و عارف باهم متحد میشوند؛ چنانکه معرفت حقیقی با عقل ممدوح یکی است و در خاصیت با یکدیگر یکسانند
پس نکو گفت آن رسول خوشجَواز/ ذرهیی عقلت بِهْ از صَوم و نماز
در حدیث است که «اذا رأیت الناس یتقربون الی الله بالنوافل فتقرب انت الیه بعقلک» و «یتفاضل الناس فی الدنیا بالعقل و فی الآخرة بالعقل».
و نیز در حدیث است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حضرت امام علی را علیه السلام وصیت کرد که چون هرکسی به نوع طاعتی تقرب به حق جوید تو به صحبت عاقل و قرب بندۀ خاص تقرب به حق جوی تا از همه پیشقدمتر باشی:
«یا علی اذا تقرب الناس الی خالقهم بابواب البر و الاعمال الصالحة فتقرب انت الیه بعقلک»؛ و با عبارتی که در عناوین نسخ مثنوی نوشتهاند و در کتاب «مرآة المثنوی» هم ضبط شده است «اذا تقرب الناس الی خالقهم بانواع البر فتقرب الی الله بالعقل و السر».
گفت پیغمبر علی را کای علی/ شیر حَقی پهلوانی پُردلی
لیک بر شیری مَکُن هم اِعتمید/ اندر آ در سایۀ نخل امید
تو تقرب جو به عقل و سرّ خویش/ نی چو ایشان بر کمال برّ خویش[۳]
اندر آ در سایۀ آن عاقلی/ کش نتاند[۴] بُرد از ره ناقِلی
ظِل او اندر زمین چون کوه قاف/ روح او سیمرغ بس عالی طواف
گر بگویم تا قیامت نَعتِ او/ هیچ آن را مَقطَع و غایت مجو
آفتاب روح، نی آنِ فلک/ که ز نورش زندهاند انس و ملک
در بشر روپوش گشته است[۵] آفتاب/ فهم کن وَاللهُ اَعلَم بِالصَواب
یا علی از جملۀ طاعات راه/ برگُزین تو سایۀ بندهی اِله
هرکسی در طاعتی بگریختند/ خویشتن را مَخلَصی انگیختند
تو بُرو در سایۀ عاقل گریز/ تا رهی ز آن دشمن پنهانسِتیز
از همه طاعات اینت بهترست/ سَبق یابی بر هر آن سابِق که هست
***
هرچند دربارۀ «عقل و عرفان» و «پیر ارشاد» در مباحث قبل سخن گفتهایم؛ باز اینجا چند کلمه بر گفتههای قبل میافزاییم.
[۱] عشق است: خ.
[۲] پیوست: نیکلسون.
[۳] این بیت را نیکلسون ندارد.
[۴] نداند:خ.
[۵] کرده است:نیکلسون.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!