مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: زهاد
۲- زاهد: کسی است که با وجود التزام وظایف طاعات و عبادات، از دنیا و دنیاوی چشم میپوشد؛ و در تقوی و پرهیز نمودن و اعراض از امور دنیوی و خوشیهای زندگانی چندان مبالغه میورزد که امور حلال و لذایذ و طیبات شرعی را نیز بر خود حرام میکند؛ چنانکه مثلاً زن همخوابه نمیگیرد و خانواده تشکیل نمیدهد؛ غذای لذیذ نمیخورد، بر بستر گرم و نرم نمیخوابد، لباس فاخر ناعم نمیپوشد؛ و بالجمله خود را پیوسته در سختی ریاضت و تقشف میپروراند. و اگر زاهدی احیاناً تن به ازدواج داد، محض به خاطر این است که یکی از وظایف شرعی را انجام داده باشد؛ نه برای شهوت نفس و رغبت نکاح.
ظریفی میگفت بیچاره آن زن که در عقوبت و ریاضت همسری زهاد گرفتار شده باشد؛ اینجاست که به مضمون گفتۀ حافظ میرسند که گفت:
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند/ مرید خرقۀ دُردیکشان خوشخویم
باری زاهد نیز مانند عابد، سرسپردۀ خضری راهبر نیست و با پیری کامل و شیخی مرشد پیوند و رشتۀ اتصال و بیعت ندارد، بلکه بدون استاد و راهنما، تنها و خودسر به زهد و عبادت میپردازد؛ برخلاف عارف صوفی که پیوند با انسان کامل و داشتن شیخ و پیر راهنما شرط اصلی اساسی سیر و سلوک اوست؛ و در هیچ مرحله جز با پرهای شیخ نمیپرد و سفارش میکند که:
هین مَپَر الا که با پرهای شیخ/ تا ببینی عَون لشکرهای شیخ
مگسل از پیغمبر ایام خویش/ تکیه کم کُن بر فن و بر کام خویش
چونکه با شیخی تو دور از زشتیی/ روز و شب سَیاری و در کشتیی
***
اندر این ره ترک کُن طاق و طُرُنب/ تا قَلاووزَت نجنبد تو مَجُنب
هرکه او بی سَر بجنبد دُم بود/ جنبشش چون جنبش کژدم بود
باز در تعریض به همین جماعت زهاد و دیگر خداپرستان و طالبان آخرت که در راه حق بدون هادی و دلیل و استاد راهبر قدم میگذارند؛ و به ندرت اتفاق میافتد که این گروه به مقصد برسند، گفته است:
هرکه گیرد پیشهیی بیاوستا/ ریشخندی شد به شهر و روستا
هرکه در ره بیقَلاووزی رَوَد/ هر دوروزه راه، صدساله شود
هرکه تازد سوی کعبه بیدلیل/ همچو این سَرگشتگان گردد ذَلیل
جز که نادر باشد اندر خافِقَین/ آدمی سر برزند بیوالدین
مال، او یابد که کسبی میکُند/ نادری باشد که گنجی برزند[۱]
این است که به قول مولوی پیشرفت زاهد در سیر و سلوک بسیار کند و بطیئی است؛ چنانکه در مثل یکروزه راه را در یک ماه میپیماید؛ اما عارف در یک دم و با یک قدم از فرش به عرش اعلی سفر میکند و خود را به سرمنزل قرب الهی میرساند
سیر عارف هر دمی تا تخت شاه/ سیر زاهد هر مَهی یک روزه راه
گرچه زاهد را بود روزی شگرف/ کی بود یک روز او خَمسین اَلف
قدر هرروزی ز عُمر مَرد کار/ باشد از سال جهان پنجه هزار
عشق را پانصد پَر است و هر پَری/ از فراز عرش تا تَحتِ الثَری
زاهد با ترس میتازد به پا/ عاشقان پرانتر از برق و هوا
کی رسند آن خایفان در گرد عشق/ کآسمان را فرش سازد گرد[۲]عشق
و شنیدید که فرمود:
هرکه در ره بیقَلاووزی رود/ هر دوروزه راه، صدساله شود
زاهد نیز در واقع تاجر سوداگری است که متاع دنیا را به آخرت میفروشد؛ و سختی ریاضت و تنسک و کفنفس از شهوات و رغبات دنیوی را، علاوه بر امید و بیم و خوف و طمع ثواب و عقاب آخرت به چشمداشت و انتظار این امر بر خود هموار میکند که مبدأ صدور کرامات و خرق عادات گردد.
پس زهدورزی و عبادتپیشگی زاهد نیز همچون عابد خالی از خوف و طمع نیست؛ برخلاف عارف که چون در خط تزهد و عبادت افتاد محض برای خداست نه برای غرص و مقصود دیگر؛ چرا که رضا و رضوان الهی پیش عارف از هر نعمت و کرامتی بالاترست؛ چنانکه در آیۀ شریفۀ سورۀ توبه میخوانیم:
«وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکنَ طَیبَةً فِی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَکبَرُ ذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ: توبه ج ۱۱ آیه ۷۳».
مولوی میگوید:
قبلۀ عارف بود نور وِصال/ قبلۀ عقل مُفَلسِف شد خیال
قبلۀ زاهد بود یزدان بَرّ/ قبلۀ طامع بود هَمیان زَر
قبلۀ معناوران صبر و درنگ/ قبلۀ صورتپرستان نقش سنگ
***
اصل ارض الله قلب عارف است/ لامکان است و ندارد فوق و پست
ریع آن را نی حد و نی عد بود/ کمترین دانه دهد هفصد بود
حمد عارف مر خدا را راست است/ که گواه حمد او شد پا و دست
اما فرق مابین زاهد و عابد این است که حفظ صورت عبادت چنانکه عمل عابد است، با وجود رغبت به دنیا و امور دنیاوی، ممکن است؛ اما زهد با رغبت به دنیا ممتنع است؛ چرا که در زهد حقیقی شرط است که شهوات نفسانی و تمایلات دنیوی در روح زاهد به ریاضت کشته شده باشد.
[۱] که بر گنجی زند: خ.
[۲] درد: خ. موافق متن که از نیکلسون نقل شده است باید «گرد» مصراع اول را با کسر اول و مصراع دوم را با فتح بخوانند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!