مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۱۰۲ – اتصال روحانی انسان با انوار علوی و مقام شامخ ربوبی
روحانیت بشر به طریقی که از حیز «تکیف و قیاس» و قلمرو چندوچونی عقول عادی بیرون است، با عالم قدس انوار ملا اعلی، و مقام شامخ ربوبیت اتصال پنهانی دارد؛ و به عبارت دیگر از افق روح انسان دریچهای نامرئی به عالم غیب و مخزن اسرار الهی است که از آنجا پیوسته روشنی و پرتو فیض بر وی میتابد.
امّا به طوری که در گفتههای قبل هم اشاره شد، این حالت مابین جمیع افراد و طوایف بشر تعمیم ندارد؛ بلکه این خصیصه منحصر به طبقۀ عارفان دلآگاه روشنروان است که به قول مولانا به داشتن «جان جانشناس» از سایر افراد ناس امتیاز دارند؛ یعنی علاوه بر نفس و جان عمومی انسانی، دارای جان و نفسی دیگرند که سرتاپا صفا و روشنی و خلوص نیت و پاکطینتی است؛ و با همین جان قدسی حقایقی ملکی، بر آنها کشف میشود که سایر افراد و اصناف انسانی از درک آن عاجزند.
در این مورد هم بیانی روشنتر و شیرینتر از گفتههای خود مولوی نداریم که میگوید
***
در میان شمس و این روزن رهی/ هست و روزن را نشد ز آن آگهی
جای دیگر در صفت اولیای خدا گفته است
در اثر همین اتصال و پیوستگی روحانی است که گفتۀ عارفان واصل، گفتۀ حق؛ و اراده و خواست ایشان، اراده و مشیت حق است؛ تا آنجا که وجود ایشان آیینهگردان صفات و آیات؛ و منشأ آثار و برکات الهی است؛ یعنی در عین بندگی آثار خدایی از ایشان ظاهر میشود، و دوستی ایشان دوستی حق و سرسپردن پیش ایشان سرسپردن پیش خداست.
بندگان خدا همه نام خدا را بر زبان میخوانند، اما اثر نمیبخشد؛ چرا؟ برای اینکه از سر خلوص بندگی و همراه با دم گرم و روح پاک عشقناک نیست
عام میخوانند هر دَم نام پاک/ این عمل نکند چو نبود عشقناک
اما همینکه بنده به حق اتصال یافت همان اثر و خاصیت که از اسم اعظم الهی حاصل میشود، از نام خود آن بنده نیز میتوان تحصیل کرد چنانکه حضرت عیسی علیه السلام چنان بود که به برکت نام خود معجزه ظاهر میکرد، همانطور که از برکت نام خدا از وی معجزه صادر میشد؛ چرا که روح او با حق متصل و متحد شده بود؛ و بدین سبب ذکر نام او خاصیت ذکر نام خدا را داشت؛ عقل برهانی نیز در این مسئله فتوی میدهد که «حکم احد المتحدین یسری الی الآخر»
***
مولوی چون درمییابد که این مطالب دقیق درخور فهم عامّه نیست و ممکن است موجب تشویش اذهان؛ و مایۀ تهمت اعتقاد و سوءظن بددینی و حلول و اتحاد گردد؛ دنبالۀ همان ابیات «ناس و نسناس» که در اوایل این مبحث آوردیم میگوید
چونکه گفت من گرفتت در گلو/ من خمش گردم تو آنِ خود بگو[۲]
[۱] فعل «تلابیدن» با تبدیل حروف و اختلاف لهجه با «ترابیدن» و «تراویدن» در معنی یکی است- توضیحاً این ابیات با تفسیرش در ص ۶۰۱ هم گذشت.
[۲] تو خود زین پس بگو: خ.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!