مولوی‌نامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۹۶ – شبهۀ تناسخ در مثنوی و دیگر سخنان مولوی

گفتیم که در مثنوی شریف و فیه ما فیه و دیوان کبیر و دیگر سخنان منسوب به مولانا عباراتی دیده می‌شود که موهم عقیدۀ رجعت و تناسخ است؛ در آثار مولویه مانند «مثنوی ولدی» فرزند برومندش «سلطان ولد»[۱] نیز کلماتی که شبهۀ تناسخ در آن می‌رود از وی نقل شده است؛ و بعضی به دلیل همین عبارات مبهم عقیدۀ تناسخ به مولوی و مولویه نسبت می‌دهند، لااقل از همان نوع تناسخ که به «شیخ عزیز نسفی» در مورد مخصوص اولیای عظام و افراد کامل مکمل بشری منسوب است و شرح آن را شنیدید.

اما به عقیدۀ ما هیچ‌کدام از آن سخنان حتی آنچه به «شیخ نسفی» نسبت داده‌اند، دلیل قاطع بر رجعت و تناسخ مصطلح نیست؛ و آنچه از مقولۀ تعاقب افراد انسان کامل، و ظهور اولیا در هر عصر و زمان، و اتحاد جان‌های شیران خدا گفته‌اند، محمول است بر ظهور و سریان هویت واحد در مظاهر مختلف، و وحدت نورانی روحانی، همچون اقتباس کواکب گوناگون از نور یک خورشید، و اشتعال شمع‌های مختلف شکل از یک مشعل؛ نه بر سبیل تناسخ و رجعت که بعضی پنداشته‌اند! و نیز پاره‌ای از سخنان تناسخ نمای آن طایفه ممکن است ناظر به تطوّر اشکال و هیئات، و اقتضای ذاتی صفات و ملکات روحانی باشد که برحسب مواطن و مقامات در قوس صعود و نزول و برزخ صعودی و نزولی عارض روح انسان می‌شود؛ و از این قبیل است آنچه در عالم ملکوت و برزخ صعودی به صور جهنمی و بهشتی و اشکال دیوی و ملکی متشکل می‌گردد.

و نیز گاه هست که آن قبیل سخنان شبهه‌ناک اصلاً مبتنی بر تفنن ادبی و تصنعات شاعرانه است؛ چنان‌که در بیان مشابهت اخلاقی و فکری دو تن که یکی زنده و یکی از گذشتگان باشند گوییم روح او در تن این حلول کرده؛ و مقصود ما مبالغه در هم خوبی و همانندی آن‌ها در صفات و ملکات و احوال و عادات است، نه تناسخ و انتقال روح بدن شخص گذشته به قالب حاضر!

***

باری عمدۀ سخنان مولوی که بوی تناسخ از آن شنیده‌اند بدین قرار است:

۱- در دفتر پنجم تحت عنوان پاک کردن آب همۀ پلیدی‌ها را و باز پاک کردن خدای تعالی آب را از پلیدی[۲] تحقیق عرفانی دقیق دارد که هرچند آن را در فصول پیش ذکر کرده‌ایم[۳] باز آن ابیات را که مورد احتیاج مبحث حاضر است تکرار می‌کنیم.

آب بهر این[۴] ببارید از سِماک/ تا پلیدان را کند از خبث پاک

***
آب چون پیکار کرد[۵] و شد نجس/ تا چنان شد کاب را رد کرد حس

حق ببردش باز در بحر صواب/ تا بشستش از کرَم آن آب آب
سال دیگر آمد او دامن‌کشان/ هی کجا بودی، به دریای خوشان
من نجس زین‌جا شدم پاک آمدم/ بستدم خِلعت سوی خاک آمدم
چون شوم آلوده باز آنجا روم/ سوی اصل اصل پاکی‌ها شوم
دلق چرکین برکنم آنجا ز سَر/ خلعت پاکم دهد بار دگر

***

خود غرض زین آب، جان اولیاست/ که غَسول تیرگی‌های شماست
چون شود تیره ز غسل[۶] اهل فَرش/ بازگردد سوی پاکی‌بخش عرش
باز آید[۷] زان طرف دامن‌کشان/ از طهارت محیط آرد نشان[۸] 

ز اختلاط خلق جوید اعتدال/ آن سفر جوید که اَرِحنا یا بِلال
ای بلال خوش‌نوای خوش‌صَهیل/ مِیذَنَه بر رو بزن طبل رحیل
جان سفر رفت و بدن اندر قیام/ وقت رجعت زین سبب گوید سلام
از تیمم وارهاند جمله را/ وز تَحری طالبان قبله را
این مثل چون واسطه‌ست اندر کلام/ واسطه شرط است بهر فهم عام 

از این سخنان ممکن است آن نوع تناسخ را که به گروهی از صوفیه ازجمله «شیخ عزیز نسفی» منسوب است؛ و حتی عقیدۀ آن جماعت که می‌گویند مرگ و رجعت اولیای کامل مکمّل منوط یا مشروط به خواست و ارادۀ خود ایشان است، استنباط کنند؛ بنابر این که بازگشت ایشان را به این جهان به آب باران تشبیه کرده است؛ از این جهت که آب‌های تیرۀ گندیدۀ زمین به بخار تبدیل می‌شود، و همان بخار به صورت آب باران پاک دوباره به زمین بازمی‌گردد و اهل زمین را حیات و تازگی و نشاط می‌بخشد؛ ولیکن منظور مولوی رجعت تناسخی نیست، بلکه مقصود بیان مضمون «لی مع الله حالات» و اشاره به معاملۀ سفر خلق به حق و بازگشت از حق به خلق است، که در اصطلاح عرفا آن را «وحدت و جمعیت» و «غیبت و حضور» و «محو و صحو» و «تجلی و استتار» می‌گویند؛ و از این معنی به «مرگ و رجعت» نیز تعبیر می‌شود؛ اما نه به آن معنی که مصطلح ارباب تناسخ است.

به عبارت واضح‌تر وقتی که اولیا و مشایخ طریق از معاشرت و آمد و رفت خلق، خسته و تیره می‌شوند پناه به درگاه غیب می‌برند و در خلوت و عبادت حق‌تعالی می‌گریزند تا به معراج روحانی که گفته‌اند «الصلاة معراج المؤمن» صعود می‌کنند؛ و در اثر جمعیت حواس و تمرکز قوی و توجه به معدن فیاض نور و صفا، نیرویی تازه می‌گیرند، و بعد از آنکه کدورت و تیرگی ایشان که در اثر اختلاط و آمیزش خلق عارض شده بود به صفا و روشنی و قوت و نشاط تازه بدل شد، دوباره از عالم وحدت به کثرت و از خلوت به جمعیت بازمی‌گردند و با گرمی و تازگی کار هدایت و ارشاد و دستگیری طالبان و تکمیل ناقصان بشری از سر می‌گیرند؛ و این امر هیچ ارتباط به تناسخ مصطلح ندارد!

۲- غزل مستزاد که آن را به نام مولوی شهرت داده و در نسخ نامعتبر کلیات شمس نوشته‌اند، به طوری که در سخنرانی‌ها و مقالات دیگر خود هم گفته و نوشته‌ایم[۹] علی التحقیق از مولوی نیست؛ بلکه از غزلیات الحاقی دیوان شمس است؛ و دلیل واضحش تخلص «رومی» است که هرگز مولوی با این تخلص شعر نمی‌ساخته است اینک به مطلع و مقطع غزل اکتفا می‌کنم

هرلحظه به شکل آن بت عیار برآمد/ دل بُرد و نهان شد

رومی سخن کفر نگفته است و نگوید/ منکر مشویدش

۳- غزل ذیل برخلاف مستزاد فوق از گفته‌های مسلم مولوی است؛ و اولین کسی که به این غزل مخصوصاً با مقطع «این نیست تناسخ» برای رفع تهمت تناسخ از مولوی و دیگر محققان عرفانی استشهاد کرده بابا رکن‌الدین بیضاوی[۱۰] اصفهانی است متوفی ۷۶۹ ه‍.ق در«شرح فصوص» به فارسی که تاریخ تألیفش ۷۳۹-۷۴۳ ه‍.ق است؛ اگرچه من خود احتمال قوی می‌دهم که مقطع «این نیست تناسخ» را دیگران به همین منظور که زنگ آن تهمت از گفتار مولانا شسته شده باشد الحاق کرده‌اند، اما در اصل موضوع با این سخن موافقم که مقصود مولانا تناسخ مصطلح نیست، بلکه سخن او محمول است بر اتحاد نورانی و وحدت متجلی و کثرت مظاهر و مجالی؛ یا غایت سنخیت و تجانس ذاتی و کمال مشابهت در خصایص فطری و احوال و مقامات و معارف روحانی.

به هر حال اینک تمام غزل را از روی نسخۀ معتبر دیوان کبیر با مقابلۀ نسخ دیگر نقل می‌کنم

آن سرخ[۱۱] قبایی که چو مه‌پار برآمد/ امسال در این خرقۀ زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش ببردند/ اینست[۱۲] که امسال عرب‌وار برآمد

آن یار همان است اگر جامه دگر شد[۱۳]/ آن جامه بدل کرد و[۱۴] دگر بار برآمد
آن باده همان است اگر شیشه دگر شد[۱۵]/ بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست/ کآدم ز تک صَلصَل فَخار برآمد[۱۶]
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید/ امروز درین لشکر جرّار برآمد
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد/ از برج دگر آن شه انوار برآمد
گفتار رها کن بنگر آینۀ عین/ کآن شبهه و اشکال ز گفتار برآمد
شمس الحق تبریز رسیده است بگویید[۱۷]/ کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد

این نیست تناسخ سخن وحدت محض است[۱۸]/ کز جوشش آن قلزم ز خار برآمد

بابا رکن‌الدین در شرح فصوص که تقریباً ترجمۀ فارسی «شرح فصوص قیصری» استاد اوست می‌گوید:

«و اگر در سخنی از سخن‌های ایشان [یعنی عرفا] تشمم رایحۀ تناسخ توان کرد آن را تناسخ مدان بلکه به حکم احدیت هویت و سریان آن در صور مختلفه گفته [شده است] و اکابر عرفا چون از این معنی خبر کردندی به تصریح نفی تناسخ کردندی، چنان‌که ابن‌الفارض گفته است

و من قائل بالنسخ فالمسخ لائق/ به ارأ و کن عما یراه بعزلة

و اگرچه این مقام جای بحث آن نیست، اما شاید که در باطن جهت استعلام آن، دغدغه باشد، پس شمه‌ای از آن باید گفت:

بدان که روح (را از) اول تنزلات به مواطن دنیوی قابلیت بسیار است؛ به حسب مواطنی که بر آن گذر دارد در فرود آمدن از صور برزخیه برحسب روحانیت آن و از صور جنانیه که از اعمال حسنۀ صالحه خیزد و جهنمیه که از افعال قبیحۀ سیئه خیزد، در وقت رجوع [نیز] به آن صورت حسنه یا قبیحه بازگردد بر این جمله که گفته شد.

پس اشارت این طایفه راجع به ارواح، احوال آن باشد از تنزل تا رجوع نه به ابدان عنصری؛ تا گویند که روح متعلق با بدن گشته و از این به آن منتقل می‌شود.

و اگر کسی امعان نظر کند یابد که میان تقریر این طایفۀ موحدین و طایفۀ تناسخیه فرق بسیار است؛ مولانای روم در این معنی گفته است

آن سرخ قبایی که چو مهپار برآمد/ امسال درین خرقۀ زنگار برآمد
این یار همان است اگر جامه دگر شد/ آن جامه بدل کرد و دگربار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش ببردند/ این است که امسال عرب‌وار برآمد
این نیست تناسخ سخن وحدت محض است/ کز جوشش آن قلزم ز خار برآمد[۱۹]

۴- ظاهراً در این بیت که در داستان قاضی و صندوق جوحی دفتر ششم مثنوی است اشاره به تناسخ ابدان شده است، اما به صورت قضیۀ شرطیه که با امتناع مقدم نیز سازش دارد؛ و به این سبب دلیل بر اعتقاد گوینده نمی‌شود

گر ز صندوقی به صندوقی رود/ او سمایی نیست، صندوقی بود

یعنی روح‌های ناپاک جهنمی هرقدر که تغییر شکل بدهند و بر فرض که به طور تناسخ از صندوق جسمی به صندوق جسم دیگر منتقل شوند باز همان صندوقی‌اند، آسمانی نیستند.

۵- سلطان ولد فرزند و جانشین مولوی از زبان مولوی می‌گوید آنگاه که تازه رحلت کرده بود

چون‌که پنهان شدم کجا بینند/ آوه این قوم چون خطا بینند
مگر آیم به صورت دیگر/ باز من در جهان به شکل بشر[۲۰]

۶- نیز سلطان ولد می‌گوید اولیای خدا همه یک نور و یک حقیقت‌اند که در هر دور به شکلی و هیئتی ظهور می‌کنند؛ شیخ صلاح‌الدین همان شمس‌الدین تبریزی بود که جامه بدل کرد و به صورت شیخ صلاح‌الدین بازآمد، چنان‌که به صورت مولانا آمده بود[۲۱]

۷- باز آن معنی را تکرار می‌کند که مولانا عین شمس‌الدین بود، و باز شمس‌الدین جامه بدل کرد و به صورت صلاح‌الدین بازآمد و سپس در پیکر حسام‌الدین چلبی ظهور کرد؛ اولیای خدا همه مراتب ظهور یک نورند[۲۲]

این قبیل سخنان تناسخ‌نما که به ظاهر مأخوذ از گفته‌ها و تعلیمات مولوی و اصحاب خاص او، و اقتباس از آثار و مقالات ایشان است هم به یکی از آن وجوه که در مسطورات و مطاوی گفته‌های قبل داشتیم قابل توجیه و تأویل است.

خود سلطان ولد هم آن معنی را بر مراتب ظهور یک نور یعنی وحدت صورت و کثرت آیینه توجیه کرده است.

از همۀ توجیهات و تأویلات عرفانی گذشته به طور استحسان خطابی می‌توان گفت که اگر مولانا به راستی از جهت مذهب تناسخ معتقد بود که شمس‌الدین جامۀ تن بدل کرده و عیناً در صورت و قالب پیکر دیگر بازگشته است، دیگر آن‌همه آه و زاری و بی‌تابی و بی‌قراری و خون جگری و بی‌ناخنی[۲۳] از عشق و درد هجران و فراق که سرتاپای مثنوی و دیوان کبیر را فراگرفته است چه بود!

باری چون مسئلۀ رجعت و تناسخ، از امهات مسائل عرفانی و از نقاط برجستۀ حساس مسلک تصوف مولوی است در آن باره به شرحی که متناسب با وضع این کتاب بود گفت‌وگو کردیم؛ شاید در فصول و مباحث بعد نیز برحسب اقتضای حال و مقام سخنی در این خصوص بگوییم عجالةً از این بحث می‌گذریم و به فصول دیگر می‌پردازیم.

[۱] رجوع شود به «ولدنامه» تصحیح نگارنده طبع طهران.

[۲] ج ۵ ص ۱۴ طبع نیکلسون.

[۳] ص ۱۳۷ مجلد اول.

[۴] بهر آن: خ.

[۵] بی‌کار گردد: خ.

[۶] نیکلسون در متن «غدر» و در نسخۀ بدل «غسل» نوشته و نسخۀ بدل به نظر حقیر راجح است.

[۷] باز آرد: خ.

[۸] محیط او درسشان: نیکلسون.

[۹] رجوع شود به یادنامۀ مولوی که در خردادماه سال ۱۳۳۷ شمسی هجری در طهران طبع شده است.

[۱۰] بقعه و آرامگاه مجلل بابا رکن‌الدین در تخت فولاد اصفهان معروف و مشهور است.

[۱۱] این سرخ: خ.

[۱۲] آن است: خ.

[۱۳] جامه بدل کرد: خ.

[۱۴] آن جامه بدر کرد و: خ.

[۱۵] بدل شد: خ.

[۱۶] اشاره است به آیۀ کریمۀ «خَلَقَ الْاِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کالْفَخّٰارِ: سورۀ الرحمن ج ۲۷ آیه ۱۵».

[۱۷] مگویید: خ.

[۱۸] وحدت صرف است: خ.

[۱۹] شرح فصوص بابا رکن‌الدین نسخۀ عکسی با تصحیح این حقیر ص ۸۷٫

[۲۰] ولدنامه تصحیح نگارنده ص ۱۲۴٫

[۲۱] مقدمۀ ولدنامه ص ۶۷٫

[۲۲] همان مقدمۀ ولدنامه ص ۷۶٫

[۲۳] اشاره است به گفته‌های خود مولوی. «شرح این هجران و این خون جگر«/ «ما ز عشق شمس دین بی‌ناخنیم»

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *