رسالۀ سپهسالار – قِسم دوّم – فصل سوّم – در ذکرِ مناقبِ حضرتِ خداوندگار – جذباتِ وصل، صفتِ عشق و وجد
و امّا جذباتِ وصل و صفتِ عشق و وجدِ ایشان، نه در آن نِصاب بود که به چنین مختصرات از عهدۀ تقریرِ عُشرِ عَشیرِ[۱] آن تَقَصّی[۲] توان نمودن، امّا به حکمِ اَلْقَلیلُ یدُلُّ عَلَی الْکَثیر[۳]، واجب آمد از هر حالی که بر ایشان طاری شده است شمهای بیان کردن واَلْعاقِلُ یکْفیهِ الْاِشارَة[۴].
بدان، وَفَّقَکَ الله، که جذبه عنایتیست ازلی مَعَ التّوفیق که حق عَزَّ شَأنُه، به ارواحِ جمعی از اصحابِ عنایت قَبْلَ الخَلْقِ وَ استِحقاقِهِ رفیق میگرداند، کَما قالَ عارِفٌ: اَلْجَذبَةُ وَالتَّوْفیقُ حُسنُ عِنایةِ الْحَقِّ الَی الْعَبْدِ، لَیسَ لَهُ فیهِ سَبَبٌ وَلَا مِنْهُ لَهُ طَلَبٌ[۵]. پس چون آن دولت از ابتدا مساعد میگردد، به اندک جدّ و جهدی مؤمن را باعلای مقامات میرساند، کَما قالَ النَّبی عَلَیهِ الصَلوة وَ السَّلام: جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ خَیرٌ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَینِ[۶]، هر نوبت که مؤمن را در سلوک مقامی طاری میگردد که آنجا متوقف میشود، حق جَلَّ وعَلا از کمالِ لطف او را از آن مقام به جذباتِ توفیق به سلامت میگذراند و به مقصود و مطلوب میرساند.
چون حضرتِ خداوندگارِ ما را قَدّسَ اللهُ رُوحَه العَزیز، جذبۀ توفیقِ ازلی رفیق شده بود و او را اطوارِ سلوک به جذباتی که متواتر بدیشان فایض میگشت عبور میفرمود، لاجرم در هر محلّی و مقامی که در وقتِ سلوک میرسیدند از حقایقی که در متنِ آن منکشف میگشت شمهای بیان میفرماید عَظَّمَ اللهُ جَلال قَدره:
ببُرد عقل و دلم را بُراق عشق معانی
مرا مپرس کجا برد؟ آن طرف که ندانی
بدان رواق رسیدم، که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جُدا شود ز جهانی
فروخورَد مَه و خورشید قُطبِ هفت فلک را
سُهیل جان چو آید ز سوی رکنِ یمانی[۷]
و در جای دیگر هم بدین معنی از سرِّ حالی عظیم تند بیان میفرماید:
بازْ سعادت رسید دامن ما را کشید
بر سَرِ گردون زدیم خیمه و ایوانِ خویش
آن شِکَری را که مصر هیچ ندیدش به خواب
شُکر که ما یافتیم در بُنِ دندانِ خویش
دورِ قَمَر عُمرها ناقص و کوته کند
عُمرِ درازی نهاد یار به دورانِ خویش [۸]
هر کلمهای از این مفتاح هزار حقایق است، اگر در شرحِ آن شروع رَود به تطویل انجامد و مقصود گم گردد. امّا به سرِّ مقصود آییم و از حقایقی که سلطان المحبوبین، سلطان ولد[۹] قَدَّسَ اللهُ سِرَّه العَزیز از سرِ حالِ خویش در بیانِ عنایتِ ازلی که رفیقِ ایشان شده بود فرموده است بر سبیلِ مثال بیاوریم، چنانکه میفرماید:
به کمال بود عشقم ز ازل که آفریدی
نه زمین بُد و نه گردون که دعای من شنیدی
نه خوری بُد و نه ماهی نه سری بُد و کلاهی
که مرا برای عشقت ز گزیدگان گزیدی[۱۰]
و حضرتِ خداوندگار در محلّی دیگر در شرحِ عنایاتی که در صبحِ ازل با خاکِ حضرتِ ایشان همراه گشته بود و از حلاوتِ شرابی که به کامِ بیکامی چشیده از دست ساقی باقی بیان میفرماید:
ساقیا بر خاکِ ما چون جرعهها میریختی
گر نمیجُستی جنونِ ما چرا میریختی؟ [۱۱]
و در غزلی دیگر بیان میفرماید:
کشید این دل گریبانم، به سوی کوی آن یارم
در آن کویی که می خوردم، گرو شد کفش و دستارم [۱۲]
چون عنایتِ ازلی حضرتِ خداوندگارِ ما را حاصل شده بود و به پَرِ آن عنایت از فیافی[۱۳] خونخوارِ اَنانیت پرواز فرمود، لاجرم از بیانِ آن حال شمهای جهتِ ارشادِ سالکانِ طریقت به عباراتِ مختلف تقریر فرمود. چون این مختصر احتمالِ آن جمله نمیکند بر سبیلِ ایجاز آورده شود.
—————————–
[۱] دهم از دهم
[۲] از تنگی و دشواری بیرون آمدن.
[۳] از امثال: کم نشانه بسیار است یا مشت نمونه خروار.
[۴] از امثال: عاقل را اشارتی بس است.
[۵] جذبه و توفیق نه حاصل طلب بنده است و این جز عنایت حق سبب دیگری ندارد.
[۶] یک جذبه از جذبات حضرت حق بالاتر است از تمام عبادات جن و انسان. بخشی از حواشی استاد فروزانفر در فیه ما فیه: از سخنان ابوالقاسم ابراهیم بن محمّد نصرآبادی است از اکابر متصوّفه در قرن چهارم (متوفّی ۳۷۲) مطابق نص جامی در نفحاتالانس که به مناسبتی در ضمن شرح حال ابراهیم ادهم با مختصر اختلافی در عبارت آورده است بدین طریق: جذبة من جذبات الحقّ تربی علی عمل الثقلین. و این عبارت را ابو سعید ابوالخیر با تعبیر (کما قال الشّیخ) ذکر کرده که مؤیّد گفته جامی تواند بود (اسرارالتوحید، چاپ تهران،ص ۲۴۷) و به هر حال جزو، احادیث نیست چنان که در باری امر تصوّر میشود.
[۷] ابیاتی از غزل ۳۰۳۸ مولانا.
[۸] با اندکی اختلاف ابیاتی از غزل ۱۲۷۲ مولانا.
[۹] بخشی از حواشی استاد نفیسی: بهاء الدّین محمد ملقب به سلطان ولد پسر مهتر جلال الدّین محمد بود و چون نام جدش بهاء الدّین محمد معروف به بهاء الدّین ولد و ملقب به سلطان العلماء را داشت او را بهاء الدّین سلطان ولد میگفتند. در شهر لارنده در ناحیۀ قرمان که اینک در خاک ترکیه است در ۲۵ ربیع الثانی ۶۲۳ هنگامی که هنوز پدرش در قونیه ساکن نشده بود ولادت یافت و از کودکی با مریدان پدر محشور بود. وی دختر صلاح الدّین فریدون زرکوب قونیوی را که از اصحاب پدرش بود به زنی گرفت و پس از مرگ پدرش وسیله فراهم کرد که چلبی حسام الدّین که تا آن زمان وکیل و نایب پدر بود جانشین او شود و یازده سال بعد که حسام الدّین درگذشت وی جانشین پدر و پیشوای طریقت شد و سرانجام در روز شنبۀ ۱۰ رجب ۷۱۲ درگذشت و در جوار پدر به خاکش سپردند.
[۱۰] ابیاتی از دیوان سلطان ولد.
[۱۱] بیت اول غزل ۲۷۸۱ مولانا.
[۱۲] بیت اول غزل۱۴۱۳ مولانا.
[۱۳] بیابانها.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!