رسالۀ سپهسالار – قِسم دوّم – فصل سوّم – در ذکرِ مناقبِ حضرتِ خداوندگار – مستی و استغراق

و امّا بیانِ سُکر و استغراقِ آن حضرت چگونه توان کرد؟ که اکثرِ کلماتِ طیباتِ ایشان در حالتِ سُکر بیان آمده است و این مقامی‌ست که چون رجال الله به مقامِ قرب و وصال می‌رسند از غایتِ لطفِ و وصال و حُسن لقای سبحانی تجرعِ شرابِ محبّت کرده، مستِ لقای بی‌چون و چگونه می‌شوند، کَما قالَ النَّبی عَلَیهِ الصَلوة وَ السَّلام: اِنَّ اللهِ تَعالی شَرَاباً اَعَدَّهُ لِأَوْلیائِهِ، اِذا شَرِبِوا سَکِروا وَاِذا سَکِروا طابوا وَاِذا طابوا صامتوا[۱].

#حکایات_رسالۀ_سپهسالار

نقل است که چون حضرتِ رسالت صَلَوةُ اللهِ عَلَیه به قربِ خاصِ قابَ قَوْسَینِ اَوْ اَدنَی[۲] مشرّف گشت و جمال و جلالِ حضرتِ احدیّت را جَلَّ جَلالُه، به دیدۀ بصیرت مشاهده فرمود، بعد از کشفِ آیاتِ سبحانی و تحقیقِ رموزِ ربانی از حضرتِ حق عَزَّ اسمُهُ دو جام از نور، یکی پرشراب و یکی پرشیر، حاضر آمد و به اختیار یکی از هر دو اشارت رسید. حضرتِ رسالت صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرمود: اِخْتَرتُ اللَّبَن[۳]، زیرا آن عهد ابتدای احکامِ قوانینِ شریعت و استحکام اساسِ اوامرِ طریقت بود. جام جهان‌نمای شرابِ حقیقت را جهتِ عارفان و عاشقان و خاصانِ امّتِ خویش محافظت فرمود و حضرتِ خداوندگار از صفتِ آن شراب کلماتِ بسیار فرموده است، سَقَانا اللهُ منه آمین، چنان‌که فرماید:

از آن شراب که گر جُرعه‌یی ازو بچکد
ز خالی شوره بروید همان زمان گلزار

شراب لَعل که گر نیم شب برآرد جوش
میان چرخ و زمین پُر شود ازو انوار

مرا چو مست کنی آنگهی تماشا کن
که شیر مست چگونه است در میان شکار
[۴]

و هم حضرتِ ایشان در غزلی دیگر بیان می‌فرماید قَدَّسَ الله سِرَّه:

پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
از شراب لایزالی جان ما مخمور بود

ما به بغدادِ جهانِ جان اَنَاالْحَق می‌زدیم
پیش از آن کین دار و گیر و نکتۀ منصور بود

پیش از آن کین نَفسِ کُلّ در آب و گِل معمار شد
در خراباتِ حقایق عیشِ ما معمور بود
[۵]

این غزل را شرح بسیار است، امّا مقصود در این محل، بیانِ صفتِ شراب است که فرموده‌اند.
شیخ محقّق ابنِ فارض[۶]، نَوَّرَ اللهُ روحَه که از محقّقانِ عهد بود، بیتی چند از صفتِ شرابِ محبّت که در عهدِ الست نوش کرده بیان می‌فرماید:

شَرِبْنا عَلی ذِکْرِ الْحَبیبِ مُدامَةً
سَکِرنَا بِها مِنْ قَبْلِ أَنْ یخْلَقَ الْکَرمُ[۷]

و حضرتِ خداوندگار در بیانِ شراب و صفتِ سُکری که ایشان را حاصل شده بود کلماتِ عالی انشا فرموده است و در این دو بیت اشارتی که می‌فرماید اهلِ معرفت را سرمایۀ تمام است:

ساقی جانِ خوب‌رو باده دهد سبوسبو
تا سر و پای گم کند زاهدِ مرتضای من

از کفِ خویش جَسته‌ام، در تکِ خُم نشسته‌ام
تا همگی خدا بُوَد حاکم و کدخدای من
[۸]

از اولیاء الله و کاملانی که صاحبِ سُکر بوده‌اند امثالِ این کلمات بسیار منقول است، امّا چون حضرتِ خداوندگارِ ما را تمکین در این حال از همه بیشتر بود کلماتش نیز از همه عالی‌تر و مقاماتش از همه شریف‌تر است، چنان‌که حضرتش می‌فرماید عَظَّمَ اللهُ ذِکْرَه:

رندانِ خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم
[۹]

و امثالِ این از حضرتِ ایشان بسیار منقول است، بر سبیلِ نموداری این مقدار آورده شد که ذکر رفت. و امّا چون مؤمنِ کامل از استغراق مجذوب می‌گردد و از شرابِ وصل ممذوق گشته، مستِ جمال و جلال می‌شود، چون از محلِّ قرب به خودی خود که عالمِ بشریت است نزول می‌کند از مفارفتِ اذواقِ حالِ سابق، او را عشق و شوق حاصل می‌شود و وجد غلبۀ عشق و شوق است: کَما قالَ عارِفٌ: اَلْوَجْدُ انْزِعاجُ الرّوحِ عَنِ احتِمالِ غَلَبَةِ الشَّوْقِ[۱۰] و چون حضرتِ خداوندگارِ ما قَدَّسَ الله سِرَّه الْعَزیز متحلّی شده بودند بدین صفات و ظاهرِ مبارکِ او به حسبِ متابعتِ باطن، صورتِ عشق گرفته، لاجرم به قدمِ شوق و عشق اطوارِ بی‌پایانِ حقیقت را طی فرموده، چنان‌که بیان می‌فرماید و از عظمتِ آن اطوار که سلوک کرد خبر می‌دهد قَدَّسَنا اللهُ بِسِرَّهُ العَزیز:

سَر قَدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
عالَمی بر هم زدیم و چُست بیرون تاختیم

اولین منزل یکی دریای پرخون رو نمود
در میانِ موجِ آن دریای پرخون تاختم

چون بُراقِ عشقِ عرشی بود زیرِ رانِ ما
گنبدی کردیم و سوی چرخِ گردون تاختیم

فهم و وهم و عقلِ انسان جملگی در ره بریخت
چون که از شش حدِ انسان سخت افزون تاختیم

عالمِ چون را مثالِ ذرّه‌ها برهم زدیم
تا به پیشِ تختِ آن سلطانِ بی‌چون تاختیم
[۱۱]

و در غزلِ دیگر بیان کثرت اشتیاق که از سرِ عشق مشاهده فرموده بود، می‌فرماید:

سی سال در پی تو چو مجنون دویده‌ام

اندر جزیره‌یی که نه خشکست نه تری

غافل بُدم ازآنکه تو مجموعِ هستی‌یی
مشغول بود عقل به ایمان و کافری

ای دل تو کُلِّ کونی، بیرون ز هر دو کون
ای جمله چیزها و تو از چیزها بری
[۱۲]

و در غزلی دیگر بیان می‌فرماید، قَدَّسَ سِرّه:

سالکانِ قدس را محرم شدم
ساکنانِ قدس را همدم شدم

طارمی دیدم برون از شش جهت
خاک گشتم، فرشِ آن طارم شدم

هر نَفَس همراهِ عزرائیل بود
جان مبادم گر ازو درهم شدم

رو به رو با مرگ کردم حرب‌ها
تا ز عید مرگ من خرّم شدم

خون شدم خوشیده در رگ‌های عشق
در دو چشمِ عاشقان شبنم شدم

گه چو عیسی جملگی گشتم زبان
گه دلی خاموش چون مریم شدم

آنچه از عیسی و مریم یاوه شد
گر مرا باور کنی آن هم شدم

سست کردم تنگ هستی را تمام
تا که بر زین بقا محکم شدم

بانگ نای لم یزل بشنو ز من
گر چو پشت چنگ اندر خم شدم

رو نمود الله اعلم مر مرا
کشته آه و بس اعلم شدم

عید اکبر شمس تبریزی که بود
عید را قربانی اعظم شدم
[۱۳]

ابیاتی که در این غزل است هر کلمه‌‌ای اشارت است به اسراری که ایشان را منکشف شده است و فتح گشته، اگر در شرحِ آن خوض رود به تطویل انجامد. عزیزی که از اکابرِ عصر است یک بیت را از این ابیات شرح فرموده است و قرین دو طبق کاغذ به نسخ آورده. پس به سررشتۀ سخن باز آییم و از اسراری که در عشق شرح فرموده‌اند و مقاماتی که حضرتِ ایشان را در عشق حاصل شده است بازنماییم:

بدان ای طالبِ تحقیق که حضرتِ خداوندگارِ ما، رَضی اللهُ عَنْه در عشق مشکوهی بی‌حد و عد بوده است و از ابتدای حال تا انقراضِ وقت، ساعَةً فَساعَةً، عشق و شوقِ ایشان متزاید و متضاعف می‌بود و از افراطِ آن سیرابی نمی‌یافت و دایماً در طلبِ زیادتی آن حال می‌بودند، چنان‌که می‌فرماید قَدَّسَ الله سِرَّه العَزیز:

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایقِ جز کمان من نیست در این جهان زهی
[۱۴]

تا عاقبت بدان همّت به اعلای مقامات عبور فرمود، چنان‌که از صفتِ آن حال بیان می‌فرماید قَدَّسَ سِرَّهُ:

نهادم پای در عشقی که بر عشّاق سَر باشم
منم فرزندِ عشق ای جان، ولی پیش از پدر باشم
[۱۵]

و در غزلی دیگر در بیانِ آنکه به کلّی محوِ عشق گشته بود به عبارتی مرموز اشارت به نَفَسِ نَفیسِ خویش می‌فرماید، بَیضَ اللهُ تَعالی وَجْهَهُ:

تمام اوست که فانی شده‌ست آثارش
به دوستگانی اوّل تمام شد کارش

مرا دلی‌ست خرابِ خراب در رهِ عشق
خراب کرد خراباتی‌یی به یک بارش

بگو به عشق بیا که فتاده می‌خواهی
چنان فتاده که خواهی، بیا و بردارش
[۱۶]

و باز در غزلِ دیگر در بیانِ اثباتِ خویش در عشق می‌فرماید:

من طربم، طرب منم، زُهره زند نوای من

عشق میانِ عاشقان شیوه کند برای من [۱۷]

و در غزلی دیگر از مقامی سخت در صفتِ ظهورِ خویش در عشق بیان می‌فرماید رَضی اللهُ عَنْه:

این نیم‌شبان کیست چو مهتاب رسیده؟
پیغامبرِ عشق است ز محراب رسیده
[۱۸]

و در غزلی دیگر در بیانِ صفتِ عشق می‌فرماید قَدَّسَ سِرَّه السامی:

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هرچه گفت و گوی خلق آن ره رهِ عشّاق نیست

شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد
این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
[۱۹]

و بر سبیلِ ارشاد بیان می‌فرماید:

جان به فدای عاشقان، خوش هوسی‌ست عاشقی
عشق پَر است ای پسر، بادِ هواست مابقی
[۲۰]

و باز می‌فرماید قَدَّسَنا اللهُ بِسِرَّهُ العَزیز:

عاشق شو و عاشق شو و بگذر ز حمیری

سلطان بچه‌‌ای آخر، تا چند اسیری[۲۱]

و هم حضرتش می‌فرماید بَیضَ اللهُ وَجْهَهُ:

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آب حیات است عشق، در دل و جانش پذیر
[۲۲]

چون در این مقام حضرتِ ایشان را کلماتِ بسیار است بدین مقدار اقتصار افتاد.

———————–

[۱] با اندکی اختلاف از احادیث مثنوی و عنوان بخش ۱۸ دفتر ششم. حق تعالی را شرابی است که برای اولیا فراهم آورده، هرگاه از آن نوشند مست شوند و چون مست شوند نکوحال شوند و چون نکوحال شوند ساکت گردند.

[۲] بخشی از آیۀ ۹ سورۀ نجم: دو کمان شد یا کمتر.

[۳] من شیر را انتخاب کردم.

[۴] با اندکی اختلاف ابیات غزل ۱۱۳۵ مولانا.

[۵] سه بیت اول غزل ۷۳۱ مولانا.

[۶] بخشی از حواشی استاد نفیسی: شیخ محقق ابن فارض شرف الدّین ابوحفض عمربن علی مصری سعدی معروف به عمربن فارض یا ابن الفارض زیرا پدرش پیشۀ فارضی داشته و آن مقامی بوده است نزدیک به سر دفتران امروزه، ابن فارض معروف‌ترین شاعران تصوف به زبان تازی است و یکی از بزرگان صوفیه به شمار می‌رود. ولادت ۵۷۶ یا ۵۷۷ در قاهره و وفات ۶۳۲٫

[۷] بیتی از قصیده خمریّه، ابن الفارض: به یاد دوست باده‌ها نوشیدم که به دان مست گشتم، پیش از آنکه تاک آفریده شود.

[۸] ابیات ۹ و ۱۵ غزل ۱۸۲۵ مولانا.

[۹] بیت پنجم از غزل ۱۴۷۷ مولانا.

[۱۰] وجد آن باشد که روح از شدت شوق طاقت نیاورد و پریشان شود.

[۱۱] با اختلاف در ترتیب ابیات، غزل ۱۵۹۵ مولانا.

[۱۲] ابیاتی از غزل ۲۹۷۸ مولانا.

[۱۳] با اختلاف در ترتیب ابیات، غزل ۱۶۶۱ مولانا.

[۱۴] با اندکی اختلاف بیت اول غزل ۲۴۷۴ مولانا.

[۱۵] بیت اول غزل ۱۴۳۰ مولانا.

[۱۶] سه بیت اول غزل ۱۲۸۲ مولانا.

[۱۷] بیت اول غزل ۱۸۲۵ مولانا.

[۱۸] بیت اول غزل ۲۳۳۶ مولانا.

[۱۹] دو بیت اول غزل ۳۹۵ مولانا.

[۲۰] بیت اول غزل ۲۴۷۰ مولانا.

[۲۱] با اندکی اختلاف بیت اول غزل ۲۶۲۷ مولانا.

[۲۲] بیت اول غزل ۱۱۲۹ مولانا.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *