غزل ۱۵۹۵ مولانا

 

۱ سَرْ قَدَم کردیم و آخِر سویِ جَیحون تاختیم عالَمی بَرهَم زدیم و چُستْ و بیرون تاختیم
۲ چون بُراقِ عشقِ عَرشی بود زیرِ رانِ ما گُنبَدی کردیم و سویِ چَرخ گَردون تاختیم
۳ عالَمِ چون را مِثالِ ذَرّه‌‌ها بَرهَم زدیم تا به پیشِ تَختِ آن سُلطانِ‌‌ بی‌چون تاختیم
۴ اولین مَنْزِل یکی دریایِ پُر خونْ رو نِمود درمیانِ موجِ آن دریایِ پُرخون تاختیم
۵ فهم و وَهْم و عقلِ انسانْ جُملگی در رَهْ بِریخت چون که از شش حَدِّ انسانْ سَختْ اَفْزون تاختیم
۶ چون که در سینورِ مَجنونانِ آن لیلی شُدیم سَرکَش آمد مَرکَب و از حَدِّ مَجنون تاختیم
۷ نَفْسِ چون قارون زِ سَعیِ ما درونِ خاک شُد بَعد از آن مَردانه سویِ گنجِ قارون تاختیم
۸ دشت و هامونْ روح گیرد گَر بیابد ذَرّه‌یی ز آنچه ما از نورِ او در دشت و هامون تاختیم
۹ بس صَدَف‌‌‌هایِ چو گوهر زیرِ سنگی کوفتیم تا به سویِ گنج‌‌‌هایِ دُرِّ مَکْنون تاختیم
۱۰ سویِ شمع شَمسِ تبریزی به بیشه‌یْ شیر جان بوده پَروانه نَپِنْداری که اکنون تاختیم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *