غزل ۱۵ مولانا
۱ | ای نوش کرده نیش را، بیخویش کُنْ باخویش را | باخویش کُنْ بیخویش را، چیزی بِدِه درویش را | |
۲ | تَشریف دِهْ عُشّاق را، پُرنور کُن آفاق را | بر زَهر زَن تَریاق را، چیزی بِدِه درویش را | |
۳ | با رویِ همچون ماهِ خود، با لُطفِ مِسْکین خواهِ خود | ما را تو کُن هَمراهِ خود، چیزی بِدِه درویش را | |
۴ | چون جِلْوۀ مَهْ میکُنی، وَزْ عشق آگَهْ میکُنی | با ما چه هَمرَه میکُنی؟ چیزی بِدِه درویش را | |
۵ | درویش را چِبْوَد نشان، جان و زبانِ دُرفَشان | نِی دَلْقِ صدپاره کَشان، چیزی بِدِه درویش را | |
۶ | هم آدم و آن دَم تویی، هم عیسی و مَریَم تویی | هم راز و هم مَحْرَم تویی، چیزی بِدِه درویش را | |
۷ | تَلخ از تو شیرین میشود، کُفر از تو چون دین میشود | خار از تو نَسرین میشود، چیزی بِدِه درویش را | |
۸ | جانِ من و جانانِ من، کُفرِ من و ایمانِ من | سُلطانِ سُلطانانِ من، چیزی بِدِه درویش را | |
۹ | ای تَنپَرَستِ بوالْحَزَنْ، در تَن مَپیچ و جان مَکَن | مَنگر به تَن، بِنگر به من، چیزی بِدِه درویش را | |
۱۰ | امروز ای شمع آن کُنم، بر نورِ تو جولان کُنم | بر عشقْ جان افشان کُنم، چیزی بِدِه درویش را | |
۱۱ | امروز گویم چون کُنم؟ یک باره دل را خون کُنم | وین کار را یک سون کُنم؟ چیزی بِدِه درویش را | |
۱۲ | تو عیبْ ما را کیستی؟ تو مار یا ماهیسْتی؟ | خود را بگو تو چیستی؟ چیزی بِدِه درویش را | |
۱۳ | جان را دَراَفکَن در عَدَم، زیرا نَشایَد ای صَنَم | تو مُحْتُشمْ او مُحْتَشَم، چیزی بِدِه درویش را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!