فیه ما فیه مولانا – فصل ۴۰
فصل چهلم
سوال کرد جوهر خادمِ سلطان[۱] که به وقتِ زندگی یکی را پنج بار تلقین میکنند سخن را فهم نمیکند و ضبط نمیکند، بعد از مرگ چه سوالش کنند که بعد از مرگ خود سوالهای آموخته را فراموش کنند؟ گفتم چون آموخته را فراموش کنند، لاجِرم صاف شوند شایسته شود مر سوالِ ناآموخته را، این ساعت تو که کلماتِ من از آن ساعت تا اکنون میشنوی، بعضی را قبول میکنی که جنسِ آن شنیدهای و قبول کرده و بعضی را نیم قبول میکنی و بعضی را توقُّف میکنی و بحث میکنی و این رَد و قبول و بحثِ باطنِ تو را، هیچ کس نمیشنود؛ آنجا آلتی نی، هرچند گوش داری از اندرون به گوشِ تو بانگی نمیآید، اگر از اندرون بجویی هیچ گوینده نیابی، این آمدنِ تو به زیارت عینِ سوال است بیکام و زبان که ما را راهی بنمایید و آنچه نمودهاید روشنتر کنید و این نشستنِ ما با شما خاموش یا به گفت جوابِ آن سوالهای پنهانی شماست؛ چون از اینجا به خدمتِ پادشاه باز رَوی آن سوال است با پادشاه و جواب است و پادشاه را بیزبان همه روز با بندگانش سوال است که چون میایستید و چون میخورید و چون مینگرید؟ اگر کسی را در اندرونْ نظرِ کژی هست لابُد[۲] جوابش کژ میآید و با خود برنمیآید که جوابِ راست گوید؛ چنانکه کسی شکستهزبان[۳] باشد، هرچند که خواهد که سخن درست گوید نتواند؛ زَرگر که به سنگ میزند، زر را آن سوال است و جوابِ زر، جواب میگوید که اینم، خالصم یا آمیختهام.
بوته خود گویدت چو پالودی/ که زری یا مسِ زراندودی[۴]
گرسنگی سوال است از طبیعت که در خانۀ تن خللی هست، خشت بده، گِل بده، خوردن جواب است که بگیر، ناخوردن جواب است که هنوز حاجت نیست آن مُهره[۵] هنوز خشک نشده است، بر سرِ آن مهره نشاید زدن؛ طبیب میآید نبض میگیرد، آن سوال است، جنبیدنِ رگ جواب است؛ نظر به قاروره[۶] سوال است و جواب است بیلافِ گفتن؛ دانه در زمین انداختن سوال است که مرا فلان میوه میباید، درخت رُستن جواب است بیلافِ زبان، زیرا جواب بیحَرف است، سوال بیحرف باید، با آنکه دانه پوسیده بود درخت برنیاید، هم سوال است و جواب است اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ تَرْکَ الْجَوَابِ جَوَابٌ[۷]؟
پادشاهی سه بار رُقعه[۸] خواند، جواب ننوشت[۹]؛ او شکایت نوشت که سه بار است که به خدمت عَرض میدارم، اگر قبولم بفرمایید و اگر رَدّم بفرمایید؛ پادشاه به پشتِ رقعه نبشت، امَا علِمتَ انَّ ترکَ الجَوابِ جَوابٌ، جَوَابُ الْاَحْمَقِ سُکُوْتٌ[۱۰]؛ ناروییدنِ درخت ترکِ جواب است، لاجِرم جواب باشد؛ هر حرکتی که آدمی میکند سوال است و هرچه او را پیش میآید از غم و شادی، جواب است؛ اگر جوابِ خوش شنود باید که شکر کند و شکر آن بوَد که همجنسِ آن سوال کند که بر آن سوال این جواب یافت و اگر جوابِ ناخوش شنود استِغفار بکند زود و دیگر جنسِ آن سوال نکند؛ فَلَوْلَا [إِذْ] جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَکِن قَسَتْ قُلوبُهُمْ[۱۱] یعنی فهم نکردند که جوابْ مطابقِ سوالِ ایشان است؛ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ[۱۲]، یعنی سوال است، خود را خوب میدیدند میگفتند این جوابِ زشتْ لایقِ آن سوال نیست و ندانستند که دود از هیزم بوَد نه از آتش؟ هرچند هیزم خشکتر دودِ آن کمتر؛ گلستانی را به باغبانی سپردی، اگر آنجا بوی ناخوش آید تهمت بر باغبان نِه، نَه بر گلستان.
گفت مادر را چرا کُشتی[۱۳]؟ گفت چیزی دیدم که لایق نبود، گفت آن بیگانه را میبایست کشتن، گفت هر روز یکی را میکشم؛ اکنون هرچه تو را پیش آید نفسِ خود را ادب کن تا هر روز با یکیت جنگ نباید کردن؛ اگر گویند کُلُّ مِنْ عِندِ اللهِ[۱۴]، گوییم لاجِرم عتاب کردنِ نفسِ خود و عالَمی را رهانیدن هم مِنْ عِندِ الله.
چنانکه آن یکی بر درختِ قمرالدینی[۱۵] میوه میریخت و میخورد، خداوندِ باغ مطالبه کرد، گفت از خدا نمیترسی؟ گفت چرا ترسم، درخت از آنِ خدا و من بندۀ خدا، بندۀ خدا میخورد از مالِ خدا؛ گفت بِایست تا جوابت بگویم، رسن بیارید و او را بر این درخت بندید و میزنید تا جواب ظاهر شدن؛ فریاد برآورد که از خدا نمیترسی؟ گفت چرا ترسم که تو بندۀ خدا و این چوبِ خدا، چوبِ خدا میزنم بر بندۀ خدا[۱۶].
حاصل آن است که عالم بر مثالِ کوه است[۱۷]، هرچه گویی از خیر و شر از کوه همان شنوی و اگر گمان بری که من خوب گفتم، کوه زشت جواب داد؛ مُحال باشد که بلبل در کوه بانگ کند از کوه بانگِ زاغ آید یا بانگِ آدمی یا بانگِ خر؛ پس یَقین دان که بانگِ خر کرده باشی.
بانگ خوش دار چون به کوه آیی/ کوه را بانگِ خر چه فرمایی؟[۱۸]
خوش آوازت هَمی دارد صدای گنبد خَضرا.[۱۹]
——
[۱] حواشی استاد فروزانفر: نام او در مأخذی دیده نشد.
[۲] ناچار، ناگزیر.
[۳] حواشی استاد فروزانفر: کسی که زبان او در حرف زدن بگیرد و الفاظ را درست ادا نتواند کرد.
[۴] حواشی استاد فروزانفر: از حکیم سنایی است، حدیقه چاپ آقای مدرس رضوی ص ۳۸۲٫
[۵] حواشی استاد فروزانفر: چینه دیوار.
[۶] ظرفی شیشهای که نمونه ادرار را در آن کرده و نزد پزشک برای معاینه میبرند.
[۷] حواشی استاد فروزانفر: عبارت ترک الجواب جواب، در حکم و جاری مجرای مثل است و در یکی از عناوین مثنوی (ص ۳۶۲) نیز به کار رفته است.
[۸] نامه.
[۹] حواشی استاد فروزانفر: این حکایت را مولانا به تفصیل هر چه تمامتر در مثنوی به رشتۀ نظم کشیده است. (دفتر پنجم بخش ۵۵ تا بخش ۷۵).
[۱۰] حواشی استاد فروزانفر: مثلی است معروف که در مجموعۀ خطی امثال عربی تألیف محمدبن محمود از مردم یزد که متعلق است به فاضل محترم آقای جلال همایی استاد دانشگاه تهران و روز شنبۀ ۲۷ رجب سال ۵۷۵ هجری کتابت شده به نظر میرسد و معادل آن به پارسی این است: جواب ابلهان خاموشی است.
[۱۱] بخش اوّل آیۀ ۴۳ سورۀ انعام: پس چرا هنگامی که عذاب ما به سراغشان آمد زاری و خاکساری نکردند، بلکه دلهاشان سخت شد.
[۱۲] بخش دوّم آیۀ ۴۳ سورۀ انعام: و شیطان کارهایی را که میکردند در نظرشان بیاراست.
[۱۳] حواشی استاد فروزانفر: این حکایت را در مثنوی بدین طریق نظم داده است (دفتر دوّم بخش ۲۰).
[۱۴] بخشی از آیۀ ۷۸ سورۀ نساء: همۀ از جانب خداوند است.
[۱۵] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: نوعی از زردآلوی بسیار خوب که مغز هستۀ آن شیرین بوده و در بلاد روم به هم میرسیده است.
[۱۶] این حکایت را مولانا در مثنوی به نظم آورده است. (دفتر پنجم بخش ۱۳۳).
[۱۷] حواشی استاد فروزانفر: در مثنوی همین مضمون را در بیتی نغز گوید: (دفتر اوّل بخش ۹ بیت ۲۱۶).
[۱۸] حواشی استاد فروزانفر: از سنایی است و در حدیقه، چاپ آقای مدرس رضوی ص ۱۴۵ توان دید.
[۱۹] حواشی استاد فروزانفر: از قصائد سنایی و تمامت بیت چنین است: ترا بس ناخوش است آوازی لیکن اندرین گنبد/ خوش آوارت همی دارد صدای گنبد خضرا.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!