احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۱۰۱ تا ۱۱۰ – (بیت ۱۳۱۴ تا ۱۳۹۹)
۱۰۱-
چاه مظلم گشت، ظلم ظالمان
این چنین گفتند جملۀ عالمان
ظاهراً مستفاد است از مضمون حدیث ذیل:
اتقوا الظلم فان الظلم ظلمات یوم القیامة و اتقواالشح فان الشح اهلک من کان قبلکم و حملهم على ان سفکوا دماءهم و استحلوا محارمهم.[۱]
“از ظلم بپرهیزید که منشأ ظلمتهای روز قیامت است و نیز از بخل اجتناب ورزید که گذشتگان شما را هلاک کرد و آنان را تا به آنجا رسانید که خون یکدیگر را ریختند و محارم را برخود حلال کردند.”
*****
۱۰۲-
ای که تو از ظلم چاهی میکنی
از برای خویش دامی میکُنی[۲]
مأخوذ است از روایت ذیل:
من حفر لاخیه حفرةً وقع فیها.
که مؤلف اللؤلؤ المرصوع دربارۀ آن (ص ۷۹) گوید:
لیس بحدیث و معناه صحیح؛ و لایحیق المکرالسیء الا باهله.
“کسی که برای برادرش چاهی کَند خودش در آن خواهد افتاد. مؤلف کتاب اللؤلؤالمرصوع گفته است مطلب فوق حدیث نیست ولی معنایش صحیح است. (و هر قصد سوئی سرانجام دامنگیر صاحبش میشود) قسمتی از آیۀ ۴۳ سورة فاطر.”
*****
۱۰۳-
اشاره است بدین حدیث:
اتقوا فراسة المؤمن فأنه ینظر بنور الله عزوجل.[۳]
“از تیزبینی مؤمن حذر کنید زیرا با نور خدای عزوجل میبیند.”
و از مولای متقیّان علی علیه السلام روایت کردهاند:
اتقواظنون المؤمنین فان الله تعالى جعل الحق على السنتهم.[۴]
“گمان و برداشت اهل ایمان را جدّی بگیرید زیرا خداوند متعال حقیقت را بر زبان آنان جاری میکند.”
کان ابو الدرداء یقول المؤمن من ینظر بنورالله من وراء ستر رقیق.[۵]
“ابو دردا میگفت: مؤمن کسی است که از ورای پردهای نازک، با نور خدا میبیند.”
*****
۱۰۴-
ای شهان کُشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بَتر در اندرون
مستفاد است از مضمون این حدیث:
قدمتم من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر مجاهدة العبد هواه.[۶]
“(اکنون بیشتر مواظب باشید، زیرا) از جهاد اصغر به جهاد اکبر -که جهاد انسان با هوای نفس خویش است- روی آوردید.”
قدمتم خیر مقدم و قدمتم من الجهاد الاضر الى الجهاد الاکبر مجاهدة العبید هواه.[۷]
“(ازاینکه فاتحانه میدان جنگ را پشت سر گذاشتید) مقدمتان گرامی! (اکنون بیشتر مواظب باشید، زیرا) از جهاد اصغر به جهاد اکبر -که جهاد انسان با هوای نفس خویش است- روی آوردهاید.”
و غزالی آن را جزء اقوال صحابه شمرده است (احیاء العلوم ج ۲، ص ۱۶۵) و باز در مورد دیگر جزء احادیث میآورد (همان کتاب، ج ۳، ص ۶) و در مستدرک این روایت به صورت ذیل نقل شده است:
عن علی (ع) ان رسول الله صلى الله علیه و آله بعث سریّة فلمّا رجعو اقال مرحبا بقوم قضواالجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر فقیل یا رسول الله و ماالجهاد الاکبر قال جهاد النفس.
“از علی (ع) نقل شده که رسول خدا (ص) رزمندگانی را (برای جهاد با کفّار و مشرکین) بسیج کرد. وقتی بازگشتند به ایشان فرمود آفرین بر شما که جهاد اصغر را پشت سرگذاشتید و اینک جهاد اکبر را پیش رو دارید. پرسیدند ای رسول خدا جهاد اکبر چیست؟ فرمود جهاد با نفس.”
نروی ان سیدنا رسول الله (ص) رأى بعض اصحابه منصرفاً من بعث کان بعثه و قد انصرف بشعثه و غبار سفره و سلاحه یرید منزله فقال (ص) انصرفت من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر فقال له او جهاد فوق الجهاد بالسیف قال جهاد المرء نفسه.[۸]
“از سرورمان رسول خدا (ص) نقل شده که وقتی یکی از اصحابش از جبهه بازگشته بود درحالی که گردوغبار سفر را پاک میکرد و سلاح را به زمین میگذاشت تا به خانه رود، به وی فرمود از جهاد اصغر بازگشتی اما جهاد اکبر را پیشرو داری. (صحابی، شگفتزده) پرسید مگر جهادی بالاتر از جهاد با شمشیر هم هست؟ پیامبر (ص) فرمود آری جهاد انسان با نفس خویش.”
و مضمون آن موافق است با حدیث ذیل که در همان کتاب (ص ۲۷۰) ملاحظه میشود.
قال رسول الله (ص) افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه.
“رسول خدا (ص) فرمود برترین جهاد جهاد انسان با نفس خویش است. همانکه بین دو پهلوی اوست.”
نظیر آن گفتۀ یکی از حکمای یونان است:
اشد الجهاد مجاهدة الانسان غیظه.[۹]
“سختترین جهاد جهاد انسان با خشم خویش است. نفس قویترین دشمن انسان است.”
و جملهای که به بطلمیوس نسبت دادهاند:
النفس اغلب عدو.[۱۰]
“نفس چیرهترین دشمن است.”
*****
۱۰۵-
عالَمی را لقمه کرد و درکشید
معدهاش نعره زنان هل من مزید
مأخوذ است از این حدیث:
یقال لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزید فیضع الرّب تبارک و تعالى قدمه علیها فتقول قط قط.[۱۱]
“وقتی خطاب به جهنم گفته میشود (با پذیرفتن اینهمه دوزخی) سیر شدی؟ جواب میدهد بیش از این لازم است! [سورۀ ق آیۀ ۳۰] تا این که پای قدرت خداوند بر سر او فرود میآید (و محدودش میکند) آنگاه جهنم میگوید بس است. دیگر ظرفیتم کامل شد.”
فاماالنار فلا تمتلی فیضع قدمه علیها فتقول قط قط فهنالک تمتلی و یزوی بعضها الى بعض.[۱۲]
“اما آتش جهنّم (بهرغم جادادن آنهمه دوزخی در خود) باز سیر نمیشود تا اینکه پای قدرت خداوند بر سر او فرود میآید (و محدودش میکند) آنگاه میگوید بس است. دیگر ظرفیتم کامل شد. آری جهنم اینگونه سیر و پر میشود.”
عن انس لاتزال جهنم تقول هل من مزید فیدلی فیها رب العالمین قدمه فینزوی بعضها الى بعض فتقول قط بعزتک.[۱۳]
“از اَنَس چنین نقل شده است: جهنم (بهرغم درخود جای دادن آنهمه دوزخی) باز درخواست پذیرش بیشتر میکند، تا اینکه خداوند پای قدرت خویش را بر آن گذاشته و متراکم و یکپارچهاش میسازد. آنگاه جهنم میگوید خدایا به عزّتت سوگند که دیگر ظرفیتم کامل شد.”
*****
۱۰۶-
قَد رجعنا من جهاد الاصغریم
با نبی اندر جهاد اکبریم
رجوع کنید به شمارۀ [۱۰۴] در همین کتاب.
*****
۱۰۷-
قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن برکَنم این کوهِ قاف
این تمثیل با مختصر تفاوت در کشف المحجوب هجویری طبع لنین گراد، ص ۲۶۳ آمده است بدین گونه: کوه به ناخن کندن بر آدمی آسانتر از مخالفت نفس و هوا بود. نظیر آن گفتۀ ابوهاشم صوفی است:
لقلع الجبال بالابر ایسرمن اخراج الکبر من القلوب.[۱۴]
“کوهها را با سوزن از جا کندن آسانتر از خارج کردن تکبّر از دلهاست.”
*****
۱۰۸-
شیر، آن است آن که خود را بشکند
اشاره است به مضمون حدیث ذیل:
قال رسول الله لیس الشدید بالصرعة و انماالشدید من یملک نفسه عند الغضب. [۱۵]
“رسول خدا (ص) فرمود قهرمان کسی نیست که حریف خود را درهم شکند بلکه کسی است که وقتی به خشم آمد همچنان بر نفس خویش مسلّط بماند.”
انما الصرعة الذی یملک نفسه عندالغضب.[۱۶]
“دشمنشکن واقعی کسی است که هنگام خشم مالک نفس خویش باشد.”
الاادلکم على اشدکم املککم لنفسه عندالغضب.[۱۷]
“هان! میخواهید قهرمان واقعی را در جمعتان معرفی کنم؟ قطعاً او کسی است که به هنگام خشم قدرت تملک بیشتری بر نفس خود داشته باشد.”
و نزدیک بدان از جهت معنی روایت ذیل است:
المجاهد من جاهد نفسه فی الله.[۱۸]
“مجاهد کسی است که در راه خدا با نفس خود جهاد کند.”
المجاهد من جاهد هواه.[۱۹]
“مجاهد کسی است که با هوای نفس خود جهاد کند.”
و از سلیمان نقل کردهاند که:
ان الغالب لهواه اشد من الذی یفتح المدینة.[۲۰]
“کسی که بر نفسش غلبه کرده است تحقیقاً از فاتح یک شهر قهرمانتر است.”
*****
۱۰۹-
تا عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول
مأخذ این قصه حکایتی است که در اسرارالتوحید، چاپ تهران، به اهتمام دکتر صفا، ص ۲۷۲ میتوان یافت.
شیخ ما گفت که کلب الرّوم رسولی فرستاد به امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه چون درآمد سرای او طلب کرد. نشانش دادند. او با خود میگفت که این چگونه خلیفه است که مرا نزدیک او فرستادهاند؟ چون در سرای او بیافت او را عجب آمد. پرسید از حاضران، گفتند به گورستان رفته است. بر اثر او برفت. او را دید در گورستان به میان ریگ فرو شده و به خویشتن افتاده. پس رسول گفت حکم کردی و داد دادی لاجرم ایمن و خوش نشستهای و ملک ما حکم کرد و داد نکرد و پاسبان بر بام کرد و ایمن نخفت.
و نظیر آن این حکایت است که در محاضرات الادبا، تألیف ابوالقاسم حسین بن محمد راغب، چاپ مصر، جلد ۱، ص ۱۶۴ نقل شده است:
و لما وردالمرزبان على عمر رضی الله عنه فاورد باب داره و قرع بابه فقیل انه قد خرج آنفا فکانوا یسألون عنه فیقولون مرمن ههنا آنفا فاستحقر المرز بان امره الى ان انتهى الیه و هو نائم فی ناحیة المسجد فلمّا رفع راسه امتلات نفس المرزبان منه رعباً فقال هذا والله الملک الهنیىء لایحتاج الى حراس ولا الى عدد.
“هنگامی که مرزبان به قصد ملاقات با عمر (رض) وارد (مدینه) شد و درِ خانه وی را زد به او گفتند اول وقت از خانه بیرون رفته است. دیگران هم که وی را میخواستند همین را میشنیدند که وی قبلاً از اینجا عبور کرده است. مرزبان که انتظار چنین چیزی نداشت خلیفۀ وقت در چشمش حقیر آمد. سرانجام وی را در گوشۀ مسجدی یافت. او در خواب فرو رفته بود. کمی بعد سر از خواب برداشت. مرزبان برخلاف تصور قبلی بادیدنش تحت تأثیر هیبت و عظمت وی قرار گرفت و گفت به خدا سوگند یک فرمانروای محبوب اینچنین است. نه به محافظ نیاز دارد و نه به نیروی پشتیبانی!”
و ظاهراً گفت وگوی رسول با مردم مدینه (گفت کو قصر خلیفهای حشم… الخ) مأخوذ باشد از حکایت حاتم اصم و مسافرت او به مدینه که در احیاء العلوم، ج ۱، ص ۵۰ ملاحظه میشود بدین گونه:
ثم سار الى المدینة فاستقبله اهل المدینة فقال یا قوم ایة مدینة هذه قالوا مدینة رسول الله صلى الله علیه وسلم قال فاین قصر رسول الله (ص) حتی اصلی فیه قالوا ماکان له قصر انما کان له بیت لاطئ بالارض قال فاین قصور اصحابه رضی الله عنهم قالوا ما کان لهم قصور انما کان لهم بیوت لاطئة بالارض.
“او (حاتم اصمّ، از بزرگان و مشایخ متصوفّه) وارد مدینه شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت. پرسید اینجا کجاست؟ گفتند شهر رسول خدا (ص) است. پرسید کاخ حکومتش کجا بوده است؟ میخواهم در آنجا نماز بگزارم. گفتند پیامبر (ص) کاخی نداشت. آن حضرت در خانهای محقّر میزیست. پرسید کاخهای حکومت خلفای پیامبر کجاست؟ گفتند ایشان هم مانند پیامبر در خانههای محقّر بهسر میبرند.”
و قصۀ حاتم اصم در تلبیس ابلیس ص ۵۹ و در تذکرة الاولیاء در ضمن شرح حال حاتم اصم نقل شده است.
مأخذ این داستان بیهیچ شک، حکایت ذیل است که محمدبن عمر واقدی (۲۰۷-۱۳۰) در فتوح الشام نقل کرده است بدین گونه:
ثم استدعى (قیصر) برجل من المتنصرة یقال له طلیعة بن ماران و ضمن له مالاً و قال له انطلق من وقتک هذا الى یثرب و انظر کیف تقتل عمربن الخطاب فقال له طلیعة نعم ایها الملک ثم تجهز و سار حتی ورد مدینة رسول الله (ص) و کمن حولها و اذا بعمربن الخطاب رضی الله عنه خرج یشرف على اموال الیتامى و یفتقد حدائقهم فصعدالمتنصر الى شجرة ملتفة الاغصان فاستترباوراقها و اذا بعمربن الخطاب رضی الله عنه قد اقبل حتى قرب من الشجرة التی علیها المتنصر و نام على ظهره و توسد بحجر فلما نام هم المتنصر ان ینزل الیه لیقتله و اذا بسبع اقبل من البریة فطاف حوله و اقبل یلحس قدمیه و اذا بهاتف یقول یا عمر عدلت فامنت فلما استیقظ عمر رضی الله عنه ذهب السبع و نزل المتنصر و ترامی على عمر رضی الله عنه فقبل یدیه و قال بابی انت و امى افدى من الکائنات من السباع تحرسه والملائکة تصفه والجن تعرفه ثم اعلمه بما کان منه واسلم على یدیه.[۲۱]
“قیصر روم یک نفر از نصرانیان را که نامش طلیعه بن ماران بود خواست و به او گفت از نظر مالی تأمین خواهی شد به شرط آنکه سریعاً به یثرب بروی و عمربن الخطاب را به قتل رسانی. وی پذیرفت و با آمادگی کامل حرکت کرد تا وارد مدینه شد و در کمین نشست. هنگامی که خلیفه (رض) برای رسیدگی به امور مالی و مستغلات یتیمان بیرون آمده بود نصرانی در تعقیبش بالای درخت بزرگی رفت و خود را لابهلای برگها استتار کرد. اتفاقاً خلیفه به همان درخت نزدیک شد. سنگی را زیر سرگذاشت و به پشت خوابید. نصرانی خواست از فرصت استفاده کند. ناگهان شیر درندهای از بیابان سررسید و شروع کرد دور خلیفه گردیدن و به احترام پاهایش را لیسیدن! هاتفی ندا در داد ای عمر چون به عدل پرداختی اینچنین در امانی. خلیفه که بیدار شد شیر هم آنجا را ترک کرد. نصرانی (که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود) خود را به دامن خلیفه انداخت. دستهایش را بوسید و گفت پدر و مادرم فدای تو باد چگونه انسانی هستی که درندگان از تو حفاظت میکنند و فرشتگان از تو تعریف و جنیان تو را میشناسند. آنگاه خود را معرفی کرد و علت آمدنش را به مدینه گفت و سپس به دست وی اسلام آورد.”
و بیگمان همین روایت است که از گفتۀ ابوسعید ابی الخیر، با حذف کرامتهای عمر و نوعی از اختصار، در اسرارالتوحید نقل شده و ما آن را در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی (ص ۱۷) [در همین ردیف، ۱۰۹، آمده است.] به عنوان مأخذ این حکایت آوردهایم.
*****
۱۱۰-
گرچه از میری ورا آوازهای است
همچو درویشان مر او را کازهای است
عمر بن الخطاب زندگانی ساده و بیآلایشی داشت و امرای مسلمین را از زیادهروی در معیشت منع میکرد. وقتی مسلمانان کوفه که در خانههای محقر و ساخته از نی میزیستند، از وی اجازه خواستند که منزل از خشت برآورند. وی در جواب نوشت که لاَتَطَاوَلوُا فِی الْبُنْیَانِ (خودنمایی و زیادهروی در ساختمان مکنید.) و به گروهی از آنان که نزد او آمدند گفت که بیش از حد حاجت خانه مسازید. و به همین مناسبت هنگامی که سعدبن ابی وقاص در کوفه قصری برآورد عمر نامهای اعتراض آمیز به وی نوشت و دستور داد تا درِ آن قصر را پاک سوختند تا میان او و مردم فاصله و جدایی نباشد.[۲۲]
——
[۱] مسلم، ج ۸، ص ۱۸و جامع صغیر، ج ۱، ص ۸ و با تفاوت مختصر – احیاء العلوم، ج ۳، ص ۱۷۴٫
[۲] با اختلاف، دفتر اول بخش ۷۲ بیت ۱۳۱۶٫
[۳] جامع صغیر، ج ۱، ص ۸٫
[۴] شرح نهج البلاغة، ج ۴، ص ۳۸۷٫
[۵] احیاء العلوم، ج ۳ ص ۱۸٫
[۶] کنوزالحقایق، ص ۹۰٫
[۷] جامع صغیر، ج ۲، ص ۸۵٫
[۸] مستدرک، ج ۲، ص ۲۷۰٫
[۹] مختارالحکم، طبع مادرید، ص ۳۴۰٫
[۱۰] مختارالحکم، ص ۲۵۵٫
[۱۱] بخاری، ج ۳، ص ۱۲۴٫
[۱۲] مسلم، ج ۸، ص ۱۵۱٫
[۱۳] ردالدارمی علی بشر المریسی، طبع مصر، ص ۶۹٫
[۱۴] الکواکب الدّریه، چاپ مصر، ص ۲۰۶٫
[۱۵] بخاری، ج ۴، ص ۴۴، مسلم، ج ۸، ص ۳۰،فتوحات مکیه، ج ۱، ص ۷۱۹، جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۳۴٫
[۱۶] بخاری، ج ۴، ص ۵۱٫
[۱۷] جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۱۳٫
[۱۸] جامع صغیر، ج ۲ ص ۱۸۴ با تفاوت مختصر – کنوزالحقائق، ص ۱۳۶٫
[۱۹] کنوزالحقائق، ص ۱۳۶٫
[۲۰] ربیع الابرار، باب العفاف و الورع.
[۲۱] فتوح الشام، طبع مصر، ج ۱، ص ۵۴٫
[۲۲] تاریخ طبری، طبع مصر، ج ۴، ص ۱۹۱، ۱۹۳٫
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!