احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۱۱۱ تا ۱۲۰ – (بیت ۱۴۰۰ تا ۱۴۶۸)

۱۱۱-

ای برادر چون ببینی قصر او
چون‌که در چشم دلت رُسته است مو

چشم دل از مو و علّت پاک آر

وان‌گه آن دیدار قصرش چشم دار

ممکن است تعبیر: قصر او ناظر باشد بدین روایت:

عن عبد الله بن عمر انه قال ما کان شیء احب الى ان اعلمه من امر عمر فرایت فی المنام قصراً فقلت لمن هذا قالوا لعمربن الخطاب. [۱]

“آورده اند که عبدالله عمر گفت دانستن هیچ چیز را آن‌چنان دوست نمی‌داشتم که پایان کار عمر را. تا شبی قصری را در خواب دیدم گفتم این قصر از آن کیست؟ گفتند از آنِ عمربن خطاب است.”

*****

۱۱۲-

جُست او را تاش چون بنده بُوَد
لاجرم جوینده یابنده بُوَد

«جوینده یابنده بود» مَثَل است و اصل آن به تازی چنین است:

من طلب وجد.[۲]

“کسی که بجوید، می‌یابد. (نیز رک: ردیف ۱۰۸۴)”

من طلب الشىء وجد وجد.[۳]

“(معنی جمله‌های مشابه): کسی که چیزی را بجوید آن را می‌یابد. کسی که چیزی را بجوید آن را می‌یابد و اگر نیافت، امید دست‌یابی به آن در او زیاد می‌شود. کسی که چیزی را بجوید و تلاش کند آن را می‌یابد.”

*****

۱۱۳-

زیرخرمابن ز خلقان او جدا

زیر سایه خفته بین سایۀ خدا

سایۀ خدا: خلیفه، پادشاه، مأخوذ است از حدیث ذیل:

السلطان ظل الله فی الآرض یأوی الیه کل مظلوم من عباده.[۴]

“پادشاه یا حکومت، سایه خدا است در زمین که هر مظلومی از بندگان خدا بدو پناه تواند برد.”

که به صور مختلف روایت شده است.

*****

۱۱۴-

هیبت حق است این از خلق نیست
هیبتِ این مردِ صاحب دلق نیست

مقصود از صاحب دلق در گفتۀ مولانا عمر است. به مناسبت آن‌که عمر جامه‌ای برتن داشت که بر آن دوازده وصله زده بودند و تنها سه وصله بر پشت شانه‌اش بود.

خَطَبَ عمربن الخطاب وعلیه ازار فیه ثنتی عشرة رقعة.[۵]

“عمربن خطاب خطبه خواند و بر تنش ازاری بود با دوازده پینه”

وعن انس قال کان بین کتفی عمر ثلاث رقاع.[۶]

“میان دو شانۀ عمر سه وصله بود در جامه اش.”

و عدّ على قمیص عمر اثنتا عشرة رقعة بعضها من ادم.[۷]

“بر پیراهن عمر دوازده وصله شمردند که بعضی از پوست بود.”

 *****

۱۱۵-

هرکه ترسید از حق و تقوی گزید

ترسد از وی جنّ و اِنس و هرکه دید

مضمون این بیت مستفاد است از حدیث ذیل:

من خاف الله خوّف الله منه کل شیء.[۸]

“هرکه از خدا بترسد، خدا همه چیز را از او می‌ترساند.”

*****

۱۱۶-

کرد خدمت مر عُمر را و سلام
گفت پیغمبر سلام، آن گه کلام

اشاره است بدین حدیث که به صور ذیل نقل می‌شود:

السلام قبل الکلام.[۹]

“اول سلام، سپس کلام.”

السلام قبل الکلام ولاتدعوا احداً الى الطعام حتى یسلّم.

“اول سلام، سپس کلام. از کسی قبل از این‌که ادای سلام کند پذیرایی نکنید.”

السلام قبل السوال فمن بدأکم بالسوال قبل السلام فلا تجیبوه.[۱۰]

“ادای سلام مقدم بر هر پرسش و درخواستی است. بنابراین درخواست کسی را که تقدیم در سلام ندارد اجابت نکنید.”

من بدأ بالکلام قبل السلام فلا تجیبوه.[۱۱]

“به کسی که سخنش را قبل از ادای سلام آغاز کند پاسخ ندهید.”

*****

۱۱۷-

آن‌که خوفش نیست چون گویی مترس
درس چه دهی نیست او محتاج درس

ابوبکر واسطی در اشاره بدین مقام می گوید:

اذا ظهرالحق على السرائر لایبقى فیها فضلة لخوف ولارجاء.

“چون آفتاب حقیقت بر اسرار سالکان تابد خوف و رجا آنجا نگنجد.”

و این حالت براثر وصول به «فناء ذاتی» حاصل می‌گردد.

*****

۱۱۸-

بعد از آن گفتش سخن‌های دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق

نعم الرفیق: چه خوش دمساز و نرم خوبی است! رفیق یکی از اسماء الهی است که در حدیث: بل الرفیق الاعلى، بدین معنی توجیه شده است. بعضی هم آن را عبارت از انبیا و شهیدان گرفته‌اند.[۱۲]

*****

۱۱۹-

مرد گفتش کای امیرالمؤمنین
جان ز بالا چون درآمد در زمین

مرغ بی‌اندازه چون شد در قفص
گفت حق برجان فسون خواند و قصص

این جواب شباهت دارد به سخن مجدالدّین بغدادی:

فسبحان من جمع بین اقرب الاقربین و ابعدالابعدین بقدرته.[۱۳]

“پاک آن خدایی، که به قدرت خود نزدیک‌ترین چیزی را که جان است با دورترین چیزی که جسم خاکی است، الفت داد و باهم آورد.”

*****

۱۲۰-

گوش جان و چشم جان جز این حس است
گوش عقل و گوش ظن زین مُفلس است

تعبیر گوش جان و چشم جان ناظر است بدین حدیث:

رُوی عن النبی (ص) انه قال للقلب اذنان و عینان فاذا ارادالله تعالى بعبدٍ خیراً فتح عینیه اللتین فی قلبه.[۱۴]

“روایت کرده‌اند که پیمبر ص گفت دل نیز دوگوش و دو چشم دارد و چون خدا خیر کسی را بخواهد چشم‌های دلش را باز می‌کند.”

——

 [۱] حلیه الاولیاء، طبع مصر، ج ۱، ص ۵۴، نظیر آن حدیثی نیز نقل رده‌اند، جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۳٫

[۲]  عیون الاخبار، طبع مصر، ج ۴، ص ۱۳۷٫ من طلب شیئاً وجد. مجمع الامثال میدانی، طبع ایران، ص ۶۴۰٫ من طلب شیئاً وجده و ان لم یجده یوشک ان یقع قریباٌ منه. کتاب المعمرین لابی حاتم السجستانی ص ۴۹٫

[۳]  مجموعه امثال، نسخۀ خطی متعلق به جناب آقای همایی. بعضی آن را ابوالقاسم جنید بغدادی نسبت دادند. کشف المحجوب هجویری، طبع لنین گراد، ص ۵۴۰٫ نیز امثال الحکم دهخدا، ذیل: جوینده یابنده است که به عنوان حدیث نبوی و بدون ذکر مأخذ نقل شده است. این مثل را در مثنوی مکرر خواهیم دید.

[۴]  جامع صغیر، طبع مصر، ج ۲، ص ۳۷٫ الحکمة الخالده، طبع مصر، ص ۱۷۹٫

[۵]  حلیله الاولیاء طبع مصر، ج ۱، ص ۵۳٫

[۶]  صفة الصقوة، طبع حیدرآباد دکن، ج ۱، ص ۱۰۸٫

[۷]  احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۴، ص ۱۶۰٫

[۸]  کنوزالحقائق، طبع هند، ص ۱۲۷٫

[۹]  کنوزالحقائق، ص ۷۲٫

[۱۰]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۲۷٫

[۱۱]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۶۶٫

[۱۲]  طبقات ابن سعید، طبع بیروت ج ۲، ص ۲۳۰٫ احیاءالعلوم، طبع مصر، ج ۴، ص ۳۳۸٫ اتحاف السادةالمتقین، طبع مصر، ج ۱۰، ص ۲۹۶–۲۸۸، نهایه ابن اثیر طبع مصر در ذیل رفق.

[۱۳]  مرصادالعباد، طبع تهران، ص ۳۹٫

[۱۴]  نوادرالاصول از حکیم ترمذی، طبع استانبول، ص ۵٫

2 پاسخ
  1. عبد الله
    عبد الله گفته:

    عمر اگر مسلمان بود با سخن پیغمبر مخالفت نمی کرد و از امیر المومنین اطاعت می کرد .
    اگر انصاف داشت غصب خلافت نمی کرد و فدک از دختر پیامبر نمی گرفت .
    اگر عدالت داشت اینقدر به مردم ظلم نمی کرد .

    پاسخ
    • احسان اشرفی
      احسان اشرفی گفته:

      درود به شما. اسامی در مثنوی بهانه‌ای برای بیان نکات هستند نه تعریف و تمجید اشخاص. ضمن اینکه عمر هر کاری در عربستان کرده به خودش و عربستان مرتبط است ولی کاری که با ایران کرد به ایران و ایرانی مرتبطه. موفق باشید.

      پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *