احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۹۱ تا ۱۰۰ – (بیت ۱۰۷۸ تا ۱۳۰۵)
۹۱-
وانکه پایش در ره کوشش شکست
در رسید او را بُراق و بر نشست
بُراق «اسبی بود از خر مهتر و از شتر (ظ: استر) کهتر. و دنبالش چون دنبال شتر بود. و برش (ظ: بر) او چون برِ اسب بود. و رویش چون روی آدمیان، دست و پایش چون دست و پای شتر بود و سم او چون سم گاو و سینهاش چون یاقوت سرخ بود و پشتش چون دُرّ سفید بود. زینی از زینهای بهشت بر او نهاده و او را دو پر بود چون پر طاووس. رفتنش چون برق بود و یک گام او یک چشمزدن بود.» و به روایت دیگر «چون جبرئیل آمد و مرا از حجرۀ امّهانی بیرون آورد میکائیل را دیدم عنان اسبی را گرفته که آن را براق میگفتند به سلسلهای از زربسته. رویش چون روی آدمیان و خدّش چون خدّ اسب، برش از مروارید به مرجان سرخ بر پیموده. و موی پیشانیش از یاقوت سرخ و گوشهاش از زمرّد سبز و چشمانش چون زهره، اغرّ محجّل. پرهایش چون پر کرکس، دنبالش چون دنبال گاو، شکمش چون سیم سفید بود و گردن و سینه و پشتش چون زر سرخ.[۱]
*****
۹۲-
مانده احوالت بدان طرفه مگس
که همین پنداشت خود را هست کس (بعد از ۱۰۸۰ در پاورقی)
مأخذ این تمثیل قطعهای است از ابونواس در هجای جعفربن یحیی برمکی:
واعظم زهوا من ذباب على خزء/ و ابخل من کلب عقور على عرق/ ولو جاء غیر البخل من عند جعفر/ لما وضعوه الناس الا على حمق[۲]
“او (جعفر برمکی)، بیش از مگسی که مغرورانه بر شیء نجسی نشسته است خود را پرآوازه کرده و بیش از سگ هاری که به استخوانی دل بسته بخل میورزد. مردم از جعفر (برمکی) انتظاری جز بخل ورزیدن ندارند و اگر استثنایی ببینند آن را حمل بر حماقت وی میکنند!”
*****
۹۳-
بر هوا تأویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنیّ سَنی
اشاره است به حدیث:
من فسّر القرآن برأیه و أصاب الحق فقد أخطأ.[۳]
“کسی که قرآن را با رأی خویش تفسیر کند، هرچند به حقیقتی دست یابد، به خطا رفته است.”
و حدیث:
من فسرالقرآن برأیه فلیتبوّه مقعده من النار.[۴]
“کسی که قرآن را با رأی خویش تفسیر کند جایگاهش پر از آتش خواهد شد.”
*****
۹۴-
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
اشاره به حدیث ذیل است:
الدنیا ساعة فاجعلها طاعةً.
“دنیا ساعتی بیش نیست آن را برای بندگی خدا اختصاص ده.”
که مؤلف اللؤلؤ المرصوع آن را از احادیث موضوعه شمرده است.[۵]
*****
۹۵-
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
جهان به عقیدۀ اشعریه عبارت است از جوهر واحدی که اَعراض گوناگون بر آن طاری میشود. و این اَعراض دائم و پیوسته در تغیّر و تبدّل است.
این قاعده را «تجدد امثال» مینامند. و از ابوالحسن اشعری نقل کردهاند که:
العرض لا یبقى زمانین.
“عَرَض (دائماً در تغییر است و) در دو زمان نمیپاید.”
به گفتۀ ابن عربی:
و من اعجب الأمور انه فی الترقی دائما ولا یشعر بذلک للطافة الحجاب و دقته و تشابه الصور.[۶]
“از شگفتیهای امور جهان این است که دائماً ارتقا میپذیرد اما به علت لطافت، نازکی و همانندی، صورتهای آن درک نمیشود.”
*****
۹۶-
اشاره است به داستان نمرود پادشاه بابِل که ابراهیم را به آتش افکند و با خدای تعالی به جنگ برخاست. و ایزد تعالی ضعیفترین سپاه خود را که پشه بود به جنگ وی فرستاد. نمرود گفت تا سپاه او پشهها را بکشند. روزی سه هزار پشه میکشتند و پشه بیشتر میشد و درماندند. و نمرود نیز درماند و «بفرمود تا خانهای ساختند ریخته از مس و دری ساختند که چون فراز شدی هیچ شکاف نماندی. و به مقدار نفس وی که بیرون آمدی سوراخی بگذاشتند. آنگاه حق تعالی پشهای را فرمان داد تا به آن شکاف درآمد. یک پرش بشکست از تنگی سوراخ. بیامد و بر سر بینی نمرود بنشست. نمرود خواست که بزند تا برود پشه به بینی او در رفت. نمرود خواست که بیرون کند به مغزش در رفت. حق تعالی آن پشه را زنده بداشت در مغز وی. تا مغزش بخورد سیزده شبانروز. پس نمرود بیطاقت شد. گفت چگونه کنم؟ بفرمود تا بوقها بساختند و میزدند بر سراو. تا آن آواز در سرش افتادی. و آن پشه ساعتی از خوردن بایستادی از آواز بوق. تا او را یکساعت قرار بودی» مطابق این روایت خدم و حشم بعد از آن تازیانه بر سر نمرود میزدند و از آن پس سرهنگان عمود بر سرش میکوفتند و آخر به ضرب عمودی کشته شد.[۷]
*****
۹۷-
مستفاد است از مضمون حدیث ذیل:
ان الله اذا اراد انفاذ أمر سلب کل ذی لب لبه.[۸]
“وقتی خداوند اراده کرد کاری تحقق یابد عقل هر عاقلی را (موقتاً) از وی سلب میکند. (تا مانع تحقق آن کار نشود).”
و این حدیث بدین صورت هم روایت شده است:
اذا أراد الله انفاذ قضائه و قدره سلب ذوی العقول عقولهم حتى ینفذ فیهم قضاوه و قدره فاذا مضى امره ردالیهم عقولهم و وقعت الندامة.[۹]
“وقتی خداوند اراده کرد مشیتش تحقق یابد عقل خردمندان را از آنان سلب میکند. همین که آن امر تحقق یافت عقلشان را به آنان باز میگرداند. آن وقت است که پشیمانی آنان را فرا میگیرد.”
ان الله اذا ارادامضاء امر نزع عقول الرجال حتى یمضى امره فاذا امضاه رد الیهم عقولهم و وقعت الندامة.[۱۰]
“وقتی خدا اراده کرد کاری تحقق یابد عقل مردان را از آنان میگیرد. همینکه آن امر متحقّق شد عقلشان را به آنان باز میگرداند. آن وقت است که پشیمانی آنان را فرا میگیرد.”
*****
۹۸-
چون سلیمان را سراپرده زدند
پیش او مرغان به خدمت آمدند
مأخذ این قصه روایتی است که در قصص الانبیاء ثعلبی ص ۲۶۲ به اختصار و در کتاب نثرالدّار از ابوسعید آبی مفصّلتر نقل شده و ما آن را از کتاب اخیر در اینجا میآوریم:
کان نافع بن الازرق یسأل ابن عباس عن العلم او غیره و یطلب منه الاحتجاج باللغة و شعر العرب فیجیبه عن مسائله و روى ابو عبیدة انه سأله فقال ارأیت نبی الله سلیمان علیه السلام مع ماخوله الله عزوجل و اعطاه کیف عنى بالهدهد على قلّته وضؤولته فقال له ابن عباس انه احتاج الى الماء والهدهد على قماء الارض له کالزجاجة یرى باطنها من ظاهرها فسال عنه لذلک فقال له ابن الازرق قف یاوقاف کیف یبصر ما تحت الارض والفخ یغطى له مقدار اصبع من تراب فلا یبصره حتى یقع فیه فقال ابن عباس ویحک یا ابن الازرق اما علمت انه اذا جاء القدر عمى البصر.[۱۱]
“نافع بن ازرق هرگونه سؤال علمی داشت از ابن عباس میپرسید و پاسخ مستدل آن را به زبان و شعر عرب از وی میخواست. ابن عباس نیز پاسخ میداد. از آن جمله ابوعبیده نقل کرده است که یکبار ابن ازرق از ابن عباس پرسید چرا سلیمان نبی (ع) با آن همه اطرافیانی که خداوند متعال در اختیارش گذاشته بود به پرندۀ کوچک و ضعیفی مانند هدهد روی میآورد؟ ابن عباس پاسخ داد آن حضرت هروقت به آب نیاز پیدا میکرد از هدهد کمک میگرفت. و او از بالاترین نقطه محل آب را اگرچه زیر زمین بود نشان میداد. سببش آن بود که پشت و روی زمین برای هدهد مثل شیشه قابل دیدن بود. ابن ازرق (با شگفتی و معترضانه) گفت ای ابن عباس بس کن! هدهد چطور زیر زمین را میبیند درحالی که دامی را که با خاک اندکی پوشیده شده نمیبیند و در آن گرفتار میشود! ابن عباس گفت جای تعجب نیست مگر نمیدانی وقتی اجل و سرنوشت کسی برسد چشم او (هرقدر تیزبین باشد) بسته میشود.”
و همین حکایت به صورت دیگر ولی با حفظ نتیجه در کتاب سندبادنامه، چاپ استامبول ص ۳۳۶-۳۳۴ و در جوامع الحکایات، باب سیزدهم از قسم چهارم نقل شده. و هرچند این روایت در دو کتاب اخیرالذکر از حیث تفصیل و اجمال اندک اختلافی دارد ما آن را از روی جوامع الحکایات در اینجا میآوریم:
آوردهاند که وقتی هدهدی در صحرا میپرید کودکی را دید که فخّی بر زمین مینهاد. گفت چه میکنی؟ خواست گوید که دام نهادهام تا مرغ گیرم. گفت فخی نهادهام تا هدهد گیرم. گفت تو کی توانی گرفت که دیدم و دانستم. این بگفت و برپرید و بر سر درختی ساعتی بنشست و فراموش کرد. آن حال، که کودک خاک بر روی فخ و دانه بر سر زمین بگذاشت و از دور برفت و پنهان شد، هدهد بیامد. دانه دید و فخ ندید. قصد دانه کرد و فخ در گردن او محکم شد. کودک بیامد و گفت نمیگفتی که مرا نتوانی گرفت که من دیدم که تو چه میکنی؟ گفت آری دیر است تا گفتهاند اذا جاء القضا عمى البصر.
و همین حکایت را قانعی طوسی (از شعرای قرن هفتم معاصر مولانا) در کلیله و دمنه منظوم اینگونه به نظم آورده است:
یکی روز از بامدادان، پگاه/ یکی مرد صیاد دیدم بهراه/ دو هدهد برِ مرد ناهوشمند/ بر ایشان قفس کرده زندان و بند/ بدو گفتم این را چه خواهی بها/ که من هردو را کرد خواهم رها/ بها دو درم کرد و بگذاشتم/ که در کینۀ خود همان داشتم/ دل من بدان کار رخصت نداد/ که هر دو درم داد شاید به باد/ به آخر توکّل بدان آورید/ که این هدهدان را بباید خرید/ بدادم درم بستدمْشان از اوی/ به صحرا نهادم همان لحظه روی/ من آن هردو آزاد کردم ز بند/ نشستند بالای شاخی بلند/ مرا هر دو آواز دادند زود/ که این نیکویی، دولت تو نمود/ نهان است گنجی به زیر درخت/ به پاداش این، مر ترا داد بخت/ تو آن گنج بردار و شادی نمای/ به جز خیر و نیکی مکن هیچ رای/ مرا آمد آن گفتِ ایشان عجب/ به پاسخ گشادم به گفتار لب/ که چون گنج بینید زیر زمین/ نبینید صیّاد را در کمین/ که آسانتان اندر آرد به دام/ عجب دارم از پختگان کارخام/ دل هر دو شد زین سخن جفتِ تاب/ گشادند با من زبان در جواب/ که دام قضا هست دامی چنان/ که زانکس رهایی نیابد به جان/ چو نازل شود ز آسمانها قضا/ بدان جاودان داد باید رضا/ که دفعی نگنجد بدان در ضمیر/ تو کار قضا بر دل آسان مگیر/ قضا چشمِ روشن کند تیره گون/ به ذرّه شمارد کُهِ بیستون/ چو زیشان شنیدم جوابی چنین/ من آن گنج برداشتم از زمین
و مفاد این حکایت را در این قطعه از بوستان نیز توان دید:
چنین گفت پیش زغن کرکسی/ که نبود ز من دور بینتر، کسی/ زغن گفت ازین در نشاید گذشت/ بیا تا چه بینی بر اطراف دشت/ شنیدم که مقدار یکروزه راه/ بکرد از بلندی به پستی، نگاه/ چنین گفت دیدم گرت باوراست/ که یک دانه گندم به هامون بر است/ زغن را نماند از تعجّب شکیب/ ز بالا نهادند سر در نشیب/ چو کرکس برِ دانه آمد فراز/ گره شد بر او پایبندی دراز/ ندانست از آن دانۀ خوردنش/ که دهر افکند دام در گردنش/ نه آبستن دُرّ بود هر صدف/ نه هربار شاطر زند بر هدف/ زغن گفت از آن دانه دیدن چه سود/ چوبیناییِ دام خصمت نبود/ شنیدم که میگفت گردن به بند/ نباشد حذر با قدر سودمند[۱۲]
ظاهراً (بیت ۱۲۰۲) ناظر است به روایت ذیل: «وهب بن مُنَبِه گوید میدانی ساخته بود (سلیمان) چهار فرسنگ در چهار فرسنگ. و تختی فرسنگی در فرسنگی. و شادُروانی فرمود بالای آن تخت از زر و سیم بافته گرد بر گرد به مروارید بافته. آنگاه مرغان بیامدندی از هر جنسی هفتاد. پر در پر بافتندی چنانکه تخت وی همه سایه داشتندی.»[۱۳]
*****
۹۹-
چون قضا آید شود دانش به خواب
مه سیه گردد بگیرد آفتاب
ماخذ آن در ذیل شمارۀ [۹۷] گذشت.
*****
۱۰۰-
ظلمت چَه به که ظلمتهای خلق
سَر نبُرد آنکس که گیرد پای خلق
ظاهراً مقتبس است از گفتۀ جنید نهاوندی معروف به بغدادی:
مکابدة العزلة ایسر من مداراة الخلطة.[۱۴]
“کناره گرفتن و گوشه گیری گرچه سخت است امّا از همنشینی و مصاحبت با دیگران آسانتر است.”
———-
[۱] تفسیر ابوالفتوح، طبع تهران، ج ۳، ص ۳۱۱٫
[۲] عیون الاخبار ابن قتیبه، طبع مصر، ج ۱، ص ۲۷۳٫
[۳] تفسیر ابوالفتوح، طبع تهران، ج ۱، ص ۳، مجمع البیان طبع تهران، ج ۱، ص ۴٫
[۴] کنوزالحقائق، طبع هند، ص ۱۳۱٫
[۵] اللؤلؤالمرصوع، ص ۳۶٫
[۶] فصوص الحکم، چاپ بیروت ص ۱۲۴٫
[۷] قصص الانبیا، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۵۹–۵۷ به اختصار، نیز قصص الانبیاء ثعلبی چاپ مصر، ص ۸۱ با اختلاف در روایت.
[۸] جامع صغیر، ج ۱، ص ۶۶٫
[۹] جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۷٫
[۱۰] جامع صغیر، ج ۱، ص ۶۶٫
[۱۱] نیز رجوع کنید به: تفسیر امام فخر، ج ۱، ص ۲۷۴٫
[۱۲] بوستان سعدی، طبع مرحوم فروغی، ص ۱۶۰٫
[۱۳] قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۲۸۳٫ نیز تفسیر سورآبادی، انتشارات بنیادفرهنگ ایران ص ۱۱۹٫
[۱۴] رسالۀ قشیریه، طبع مصر، ص ۵۲ – ۵۰، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل خلوت.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!