مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۲۱ – عشق ساری و جذب و انجذاب موجودات
محققان عرفا میگویند حیات و هستی جمیع موجودات قائم به عشق است؛ جذبۀ عشق و کشش عاشقی و معشوقی در سراسر عوالم وجود جاری و ساری است؛ و حالت جذبه و انجذاب مابین همۀ ذرات موجودات همیشه برقرار و پایدار است.
یکی میل است با هر ذره رقاص/ کشان آن ذره را تا مقصد خاص
و همین جاذبه و عشق ساری غیر مرئی است که عالم هستی را زنده و برپا نگاه داشته و سلسلۀ موجودات را به هم پیوسته است؛ به طوری که اگر در این پیوستگی و به همبستگی سستی و خللی روی دهد رشتۀ هستی گسیخته خواهد شد، و قوام و دوام از نظام عالم وجود رخت برخواهد بست.
گروه فلاسفه نیز دربارۀ حرکت شوقی ارادی افلاک و فلکیات مطالبی گفتهاند که خلاصهای از آن را عن قریب برای شما میگویم؛ اما نظر فلاسفه خیلی کوتاهتر از دیدگاه عارفان است؛ و آنچه این طایفه دربارۀ افلاک و اجرام فلکی گفتهاند در حقیقت جزوی کوچک از منظور و مقصد عالی وسیع اهل عرفان است.
مولوی با عقیدۀ محققان عرفا در اینباره موافق بوده و این حقیقت را در چند موضع مثنوی صریح و آشکار بیان کرده است؛ از جمله در دفتر ششم میگوید:
بنگر این کَشتی خلقان غرق عشق/ اژدهایی گشته گویی حَلق عشق
اژدهایی ناپدید و دلربا/ عقل همچون کوه را، او کَهرُبا
عقل هر عطار کآگه شد ازو/ طَبلهها را ریخت اندر آب جو
رو که زین جو برنیایی تا ابد/ لَم یَکُن حَقاً لَهُ کُفواً اَحَد
ای مُزَور چشم بُگشا و ببین/ چند گویی من ندانم آن و این
از وَبای زَرق و مَحرومی بَرآ/ در جهان حَی و قَیومی دَرآ
رو سِرافیلی شو اندر امتیاز/ در دَمَندهی روح و مست و مستساز
و در دفتر سوم میگوید:
تشنه مینالَد که کو آب گُوار/ آب هم نالد که کو آن آبخوار
جذب آب است این عَطَش در جان ما/ ما از آن او و، او هم ز آن ما[۳]
حکمت حَق در قَضا و در قَدَر/ کرده ما را عاشقان هَمدگر[۴]
جمله اجزای جهان ز آن حُکم پیش/ جُفتجُفت و عاشقان جفت خویش
هست هر جُزوی ز عالَم جفتخواه/ راست همچون کَهرُبا و برگ کاه
آسمان مرد و، زمین زن در خِرَد/ هرچه آن انداخت، این میپرورد
چون نماند گرمیش، بفرستد او/ چون نماند تَری و نَم، بدهد او[۵]
وین زمین کَدبانویها میکُند/ بر ولادات و رضاعَش میتند
پس زمین و چرخ را دان هوشمند/ چونکه کار هوشمندان میکُنند
میل اندر مرد و زن حق زان نهاد/ تا بَقا یابد جهان زین اتحاد
میل هر جزوی به جزوی هم نهد/ ز اتحاد هر دو تولیدی زَهَد[۶]
روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند/ لیک هر دو، یک حقیقت میتنند
هریکی خواهان دگر را همچو خویش/ از پی تکمیل فعل و کار خویش
***
چار مُرغند این عناصر بسته پا/ مرگ و رنجوری و علت، پاگُشا
پایشان از همدگر چون باز کرد/ مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد
جذبۀ این اصلها و فرعها/ هر دمی رنجی نهد در جسم ما
تا که این ترکیبها را بَر دَرَد/ مرغ هر جزوی به اصل خود پرد
نیز در دفتر ششم میگوید:
ذرهذره کاندرین اَرض و سَماست/ جنس خود را همچو کاه و کَهرُباست[۷]
معده، نان را میکَشَد تا مُستَقَر/ میکَشَد مر آب را تَف جگر
چشم، جذاب بُتان زین کویها/ مغز، جویان از گُلستان بویها[۸]
زانکه حس چشم آمد رنگکَش/ مغز و بینی میکَشَد بوهای خَوش
زین کششها ای خدای رازدان/ تو به جذب لطف خودمان دِه امان
[۱] تا نمیبینم تو را: خ.
[۲] شود: در بعضی چاپهای معمول.
[۳] هم آن ما: نیکلسون.
[۴] یکدگر: خ.
[۵] تریش نم بدهد او: خ- مطابق متن که از طبع نیکلسون و بعضی نسخ خطی قدیم اختیار شده، فعل «بدهد او» جواب شرط است یعنی چون نم و تری نماند؛ آسمان آن را بدهد؛ و موافق نسخۀ دیگر، «نم بدهد او» جواب شرط میشود.
[۶] جهد: خ.
[۷] جنس خود را هریکی چون کهرباست: نیکلسون.
[۸] خ: اینجا «بویهاست» و در مصراع اول «کویهاست».
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!