مولوی‌نامه – جلد اول – فصل دوم: عقاید مذهبی و مسائل فقهی شرعی مولوی در مثنوی – داستان خدو انداختن خصم بر روی امیرالمؤمنین علی علیه السلام و انداختن علی شمشیر را از دست

این داستان در اواخر جلد اول مثنوی است، و چون ممکن است همۀ شنوندگان از آن اطلاع نداشته باشند خلاصۀ آن داستان را بیان می‌کنم.

یکی از کافران نامدار حربی با علی علیه السلام جنگ می‌کرد؛ در آن هنگام که علی بر وی ظفر یافته و با شمشیر کشیده؛ شاید روی سینۀ او هم نشسته و چیزی نمانده بود که کار او را تمام کند؛ آن خصم بر روی مبارک علی علیه السلام «خدو» یعنی آب دهن انداخت.

در این حال علی بی‌درنگ شمشیر را بینداخت و از سر قتل او درگذشت.

آن کافر از علی سؤال می‌کند که بعد از آن‌که بر چون منی مظفر شدی و مرا مغلوب کردی چرا شمشیر را انداختی؟ و دست از خون من بازکشیدی.

علی علیه السلام فرمود که من برای خدا جنگ می‌کنم نه به هوای نفس خود؛ و چون تو خدو بر روی من انداختی، حالت من دیگرگون شد و خشم و غضب بر من چیرگی گرفت.

چون دیدم که اخلاص عمل از دست رفت و هوای نفس هم در کار آمد شمشیر را انداختم.

گفت من تیغ از پی حق می‌زنم/ بندۀ حقم نه مملوک تنم

شیر حقم نیستم شیر هوا/ فعل من بر دین من باشد گُوا

ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتُم در حِراب/ من چو تیغم وان زننده آفتاب

***

چون خَدو انداختی بر روی من/ نَفْس جنبید و تَبَه شد خوی من

نیم بهر حق شد و نیمی هوا/ شرکت اندر کار حق نبود روا

آخر داستان به اینجا پایان می‌یابد که آن کافر حربی در تحت تأثیر خوی مروت و اخلاص عمل علی قرار گرفت و خود و جمعی از خویشان و اقوام او به اسلام گرویدند.

قُرب پَنجه کس ز خویش و قوم او/ عاشقانه سوی دین کردند رو

داستان به این ابیات شروع می‌شود که علی را «شیر حق» و «افتخار هر نبی و ولی» و رخسار مبارک او را سجده‌گاه ماه می‌خواند.

از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان مُطهر از دَغل

در غَزا بر پهلوانی دست یافت/ زود شمشیری برآورد و شتافت

او خَدو انداخت بر روی علی/ افتخار هر نبی و هر ولی

آن خَدو زد بر رُخی که روی ماه/ سَجده آرد پیش او در سَجده‌گاه

انصاف بدهید یک شیعۀ واقعی بامعرفت هم دربارۀ علی بالاتر و بهتر از این می‌گوید که او را افتخار انبیا و اولیاء بخواند؟

حالا توجه کنید علاوه بر این‌که اصل این داستان در جزو بهترین مناقب و فضائل مولانا علی علیه السلام است و بر بسیاری از مناقب و فضائل که مابین مداحان و مناقب‌گویان متداول شده از قبیل «کندن در خیبر و کشتن فارس یلیل» (یعنی عمروبن عبدود) و قتل مرحب و عنتر و امثال آن، ترجیح دارد، و بی‌شبهه از آن‌طور مناقب مهم‌تر و اصیل‌تر و مؤثرتر است؛ قدرت خلاقۀ مولوی و نیروی تخیل فوق‌العاده که در شعر و شاعری و تقریر مسائل علمی و عرفانی داشت؛ در اجزاء داستان ریزه‌کاری‌ها نموده که حقیقة شگفت‌انگیز است، مخصوصاً عاشقان مکتب مولانا را سفارش می‌کنم که تمام داستان را در اواخر دفتر اول مثنوی بخوانند و مکرر هم بخوانند.

از جمله در بیان مکالمه و سؤال و جواب کردن آن خصم کافر با حضرت علی علیه السلام آن شخص را که قطعاً یکی از کفار عامی جافی بی‌معرفت عرب بوده و فهم و فکر او به هزار یک تحقیقات مولوی نمی‌رسیده است با نیروی تحقیق و طبع سحرآفرین در پوست یک نفر عارف روشندل عالی‌مقام درمی‌آورد، و در ظاهر آن خصم کافر و در حقیقت خود مولاناست که با علی این‌طور سؤال و جواب می‌کند.

ای علی که جمله عقل و دیده‌یی/ شَمّه‌یی واگو از آنچه دیده‌یی

تیغ حِلمَت جان ما را چاک کرد/ آب عِلمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست/ زان‌که بی‌شمشیر کُشتن کار اوست

بازگو ای باز عرش خوش‌شکار/ تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته/ چشم‌های حاضران بَردوخته

***

راز بُگشا ای علی مرتضی/ ای پس از سوءُ القَضا حُسنُ القضَا

یا تو واگو آنچه عقلت یافته است/ یا بگویم آنچه بر من تافته است

چون تو بابی آن مدینه‌ی عِلم را/ چون شُعاعی آفتاب حِلم را

باز باش ای باب رحمت تا اَبَد/ بارگاه ما لَهُ کُفواً اَحَد

***

تو ترازوی اَحَدخو بوده‌یی/ بَل زَبانه‌ی هر تَرازو بوده‌یی

من غلام آن چراغ چشم‌جو/ که چراغت روشنی پَذرُفت ازو

من غلام موج آن دریای نور/ که چنین گوهر برآرد در ظهور

انصاف بدهید یک نفر مسلمان واقعی، یک مؤمن حقیقی، یک فکر روشن توسعه یافته که از سطح تعصبات مستحدث شیعی و سنی بالاترست دربارۀ علی علیه السلام چه بهتر ازین می‌گوید که او را به شجاعت و مروت می‌ستاید، باز عرش و صاحب دیدۀ غیب‌بین، و ترازوی احدخو؛ یعنی میزان حق و باطل و کفر و ایمان می‌خواند.

باری من معتقدم که اساس تشیع که معرفت علی و خاندان رسول باشد در روح مولوی کاملاً رسوخ داشت همان‌طور که در روح بسیاری از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت حتی ائمۀ اربعه رضی الله عنهم اجمعین وجود داشته اما در پردۀ تعصبات جاهلی و سیاست‌های شوم پوشیده شده است.

از امام اعظم ابو حنیفه (۸۰-۱۵۰ ه‍.ق) شروع می‌کنم که بر سایر ائمۀ اهل سنت تقدم تاریخی داشت.

ابو حنیفه علانیه و آشکار و بدون تقیه و ترس و بیم فتوی بر وجوب اطاعت و اعانت سادات بنی فاطمه می‌داد که بر ضد خلفای وقت قیام کرده بودند.

از جمله ابراهیم قتیل باخمری فرزند عبدالله محض پسر حضرت امام حسن علیه السلام است که در سال ۱۴۵ ه‍ ق بر منصور خلیفۀ دوم عباسی خروج کرد و در محلی مابین بصره و کوفه به نام «باخمری» به قتل رسید.

امام ابوحنیفه از وی طرفداری نمود و با کمال صراحت و بی‌پروایی فتوی بر وجوب متابعت و اعانت وی داد که بنابر بعض روایات تاریخی به همین سبب در شکنجه و عذاب زندان منصور افتاد.[۱]

امام شافعی (۱۵۰-۲۰۴) چندان در محبت و احترام آل علی و خاندان رسول مبالغه داشت که او را به مذهب رافضی متهم می‌کردند.[۲]

امام مالک (۹۵-۱۷۹) و امام احمدبن حنبل (۱۶۴-۲۴۱) نیز کمابیش مثل ابوحنیفه بودند.

بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت هم نسبت به علی و آل علی و ائمۀ شیعه توجه داشتند و ایشان را در باطن به معرفت واقعی می‌شناخته‌اند یکی از آنها حافظ ابونعیم اصفهانی است صاحب حلیة الاولیاء (متوفی ۴۳۰) که ائمۀ شیعه را خیلی بهتر و عالی‌تر از عوام شیعه شناخته و معرفی کرده است.

امام محمد غزالی (۴۵۰-۵۰۵) هم نیست به ائمۀ شیعه توجه داشته و به گفته‌های ایشان و احوال و اخلاق ایشان در مؤلفات خود مثل کیمیای سعادت و احیاءالعلوم استناد جسته است.

مقصود من استقصا نیست خواستم مفتاحی به دست شنوندگان محترم داده باشم تا خود اگر طالب باشند دنبال این مبحث را بگیرند و در احوال و عقاید سایر دانشمندان اسلام که آلوده به غرض و مرض نبوده‌اند دقت و غوررسی کنند.

من خودم هر وقت کتب فقه و اصول عقاید شیعی و سنی را مطالعه می‌کنم؛ خود را در میان یک ملت و یک دین و مذهب می‌بینم؛ که قانون اساسی مذهب هر دو طایفه، کتاب و سنت یعنی قرآن مجید و احادیث مأثوره است؛ و اگر در فروع فقه موافقت نداشته باشند سببش اختلاف در اجتهاد و استنباط احکام به سبب اختلاف در تشخیص و فهم همان کتاب و سنت است؛ و این نوع اجتهاد را هم باید یکی از مزایای مذهب اسلام شمرد.

اما پیش خود تأسف می‌خورم که چرا این اختلافات جزئی باید منشأ آن‌همه کشمکش و جنگ و جدال شده باشد؛ و چرا این آتش خانمان‌سوز را این‌قدر دامن زده‌اند و می‌زنند.

عجالة شرح این ماجرا و این خون‌جگر را به وقت و فرصت دیگر می‌گذارم و به موضوع بحث می‌پردازم.

[۱]  عمدة الطالب و سفینة البحار.

[۲]  الفهرست ابن ندیم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *