مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۷۲ – گفتنِ اَمیرُالْمؤمنین علی کَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ با قِرْنِ خود که چون خَدو انداختی در رویِ من، نَفْسِ مَن جُنْبید و اِخْلاصِ عَمَل نَمانْد، مانِعِ کُشتنِ تو آن شُد

 

۳۹۸۹ گفت اَمیرُالْمؤمنین با آن جوان که به هنگامِ نَبَرد ای پَهْلَوان
۳۹۹۰ چون خَدو اَنْداختی در رویِ من نَفْس جُنْبید و تَبَه شُد خویِ من
۳۹۹۱ نیمْ بَهرِ حَق شُد و نیمی هوا شِرکَت اَنْدر کارِ حَق نَبْوَد رَوا
۳۹۹۲ تو نِگاریده‌یْ کَفِ مولیْستی آنِ حَقّی، کردهٔ من نیستی
۳۹۹۳ نَقْشِ حَق را هم به اَمْرِ حَقْ شِکَن بر زُجاجه‌یْ دوستْ سنگِ دوست زَن
۳۹۹۴ گَبْر این بِشْنید و نوری شُد پَدید در دلِ او تا که زُنّاری بُرید
۳۹۹۵ گفت من تُخمِ جَفا می‌کاشتم من تو را نوعی دِگَر پِنْداشتم
۳۹۹۶ تو تَرازویِ اَحَدخو بوده‌یی بَلْ زَبانه‌یْ هَر تَرازو بوده‌‌یی
۳۹۹۷ تو تَبار و اَصْل و خویشم بوده‌یی تو فُروغِ شمعِ کیشَم بوده‌یی
۳۹۹۸ من غُلامِ آن چراغِ چَشمْ‌جو که چراغت روشنی پَذْرُفت ازو
۳۹۹۹ من غُلامِ موجِ آن دریایِ نور که چُنین گوهر بَر آرَد در ظُهور
۴۰۰۰ عَرضه کُن بر من شهادت را که من مَر تو را دیدم سَراَفْرازِ زَمَن
۴۰۰۱ قُربِ پَنجَه کَس زِ خویش و قومِ او عاشقانه سویِ دین کردند رو
۴۰۰۲ او به تیغِ حِلْم چندین حَلْق را واخَرید از تیغ و چندین خَلْق را
۴۰۰۳ تیغِ حِلْم از تیغِ آهن تیزتَر بَلْ زِ صد لشکر ظَفَر اَنْگیزتَر
۴۰۰۴ ای دَریغا لُقمه‌یی دو خورده شُد جوشِشِ فِکْرَت از آن اَفْسُرده شُد
۴۰۰۵ گَندمی خورشیدِ آدم را کُسوف چون ذَنَب شَعْشاعِ بَدْری را خُسوف
۴۰۰۶ اینْت لُطْفِ دل که از یک مُشتِ گِل ماهِ او چون می‌شود پَروین‌گُسِل
۴۰۰۷ نان چو مَعنی بود، خورْدَش سود بود چون که صورت گشت، اَنگیزد جُحود
۴۰۰۸ هَمچو خارِ سَبز کُاشْتُر می‌خَورَد زان خورِش صد نَفْع و لَذَّت می‌بَرَد
۴۰۰۹ چون که آن سَبزیش رفت و خُشک گشت چون هَمان را می‌خورَد اُشْتُر زِ دَشت
۴۰۱۰ می‌دَرانَد کام و لُنجَش ای دَریغ کان چُنان وَرْدِ مُربّی گشت تیغ
۴۰۱۱ نانْ چو معنی بود، بود آن خارِ سبز چون که صورت شُد، کُنون خُشک است و گَبْز
۴۰۱۲ تو بِدان عادت که او را پیش ازین خورده بودی ای وجودِ نازنین
۴۰۱۳ بر همان بو می‌خوری این خُشک را بعد ازان کامیخت مَعنی با ثَری
۴۰۱۴ گشت خاکْ‌آمیز و خُشک و گوشت‌بُر زان گیاه اکنون بِپَرهیز ای شُتُر
۴۰۱۵ سخت خاکْ‌آلود می‌آیَد سُخُن آبْ تیره شُد، سَرِ چَهْ بَند کُن
۴۰۱۶ تا خدایَش باز صاف و خَوش کُند او که تیره کرد، هم صافَش کُند
۴۰۱۷ صَبر آرَد آرزو را نه شِتاب صَبر کُن، واللّهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *