مولوینامه – جلد اول – فصل سوم: عقاید و افکار کلامی و فلسفی مولوی – سفسطۀ جبر
در خرد جبر از قَدَر رُسواتر است/ زانکه جبری حس خود را منکر است
منکر حس نیست آن مَرد قَدَر/ فعل حق حسی نباشد ای پسر
منکر فعل خداوند جَلیل/ هست در انکار مَدلول دلیل
آن بگوید دود هست و نار نی/ نور شمعی بی ز شمع روشنی
وین همیبیند مُعیّن نار را/ نیست میگوید پی انکار را
دامنش سوزد بگوید نار نیست/ جامهاش دوزد بگوید تار نیست
پس تَسَفسُط آمد این دعوی جبر/ لاجرم بدتر بُوَد زینرو، ز گبر
گبر گوید هست عالم نیست رب/ یا ربی گوید که نَبوَد منتخب
این همیگوید جهان خود نیست هیچ/ هست سوفَسطایی اندر پیچپیچ
توضیحاً اصطلاح گبر در اشعار قدما نظیر مولوی و عطار و سنایی و نظایر ایشان مراد زردشتی مذهب خداپرست نیست؛ بلکه تقریباً مرادف مطلق کافر و بددین است؛ خواه زناربند باشد یا نباشد؛ و آن را به اعتبار بددینی و سستاعتقادی در مورد اشخاص جبری و قدری به کار برده است.
در داستان جنگ کردن علی علیه السلام با کافر حربی؛ آنجا که نور ایمان در دل کافر میتابد گفته است:
گبر این بشنید و شد نوری پدید/ در دل او تا که زُنّاری بُرید
زنار بریدن اینجا به معنی مجازی یا کنایی است؛ یعنی از کافری دست کشیدن و به ایمان گرویدن.
در جای دیگر به معنی کافری که منکر معاد و روز قیامت و رستاخیز باشد گفته است:
گبر ترسان دل بُوَد کو از گُمان/ میزیَد در شک ز حال آن جهان
باز در معنی مرادف «کافر» گفته است در داستان جهاد و جنگ صوفی با کفار:
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!