مولوی‌نامه – جلد اول – فصل سوم: عقاید و افکار کلامی و فلسفی مولوی – دلایل مولوی در اثبات اختیار و ابطال جبر

مولوی در بیان اثبات اختیار و ابطال جبر بیشتر به چند دلیل تکیه می‌کند.

۱- دلیل وجدانی که بشرخودبه‌خود اختیار در خود احساس می‌کند.

اختیاری هست ما را در جهان/ حس را مُنکر نتانی شد عیان

***

اختیار خود ببین جبری مشو/ ره رها کردی به ره آ کج مرو

***

اختیاری هست در ما ناپدید/ چون دو مطلب دید آید در مزید

۲- دلیل تردید و تردد در امور یعنی همین وجود حالت تردید در انسان که فلان کار را انجام بدهم یا ندهم دلیل است بر این‌که برای خود اختیار اثبات و احساس می‌کند.

این‌که فردا این کُنم یا آن کُنم/ این دلیل اختیار است ای صَنم

***

در تَرَدُد مانده‌ایم اندر دو کار/ این تردد کی بُوَد بی‌اختیار

این کُنم یا آن کُنم خود کی شود/ چون دو دست و پای او بسته بود

هیچ باشد این تردد بر سَرَم/ که رَوَم در بَحر یا بالا پَرَم

پس تردد را بباید قُدرتی/ ورنه آن خنده بُوَد بر سَبلَتی

مؤید این استدلال آن است که هرگز انسان در امور غیرممکن و خارج از طاقتش حالت تردید پیدا نمی‌کند؛ مثلاً هرگز فکر نمی‌کند که به هوا بپرم یا کوه سنگین را با یک دست از جای برکنم؛ و هم‌چنین در امور تکوینی که در تحت اختیار بشر نیست هرگز حالت تردید فعل و ترک دست نمی‌دهد؛ یعنی مثلاً هرگز فکر نمی‌کند قد خود را بلند و کوتاه کنم یا نکنم و به جای دو چشم چهار چشم داشته باشم یا نداشته باشم.

سنگ را هرگز نگوید کس بیا/ وز کُلوخی کس کجا جوید وَفا

آدمی را کس کجا گوید بِپَر/ یا بیا ای کور در من درنگر

اختیار اندر دَرونت ساکن است/ تا ندید او یوسفی کف را نَخَست

بیت اخیر اشاره است به داستان حضرت یوسف علیه السلام و دست بریدن ملامتگران زلیخا که داستانش در قرآن مجید در سورۀ یوسف آمده است «فَلَمّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَک کرِیمٌ: سورۀ یوسف ج ۱۲»

یعنی چون یوسف بر زنان مصر که ملامتگر زلیخا بر عشق یوسف بودند جلوه کرد او را بزرگ شمردند و چندان هول و هراس بر ایشان دست داد که دست‌های خود را [به جای ترنج] بریدند و گفتند هرگز این بشر نیست بلکه فرشته‌یی است که به صورت بشر جلوه‌گر شده است.

سعدی می‌گوید:

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی/ روا بود که ملامت کنی زلیخا را

۳- تفاوت واضح و آشکار مابین حرکت دست مرتعش که مرض رعشه دارد و بی‌اختیار دست او می‌لرزد؛ با حرکت دست کاتب که قلم به دست می‌گیرد و با اختیار می‌نویسد:

یک مثال ای دل پی فَرقی بیار/ تا بدانی جَبر را از اختیار

دست کان لرزان بُوَد از اِرتِعاش/ وآن‌که دستی را تو لرزانی ز جاش

هر دو جُنبش آفریده‌ی حق‌شناس/ لیک نتوان کرد این با آن قیاس

زین پشیمانی که لرزانیدیش/ مرتعش را کی پشیمان دیده‌یی

چون پشیمان نیست مرد مرتعش/ بر چنین جبری چه برچفسیده‌یی

۴- امر و نهی و وعد و وعید و ثواب و عقاب بر شخص مجبور و کسی که اختیار فعل و ترک نداشته باشد قبیح است؛ خواه اوامر و نواهی شرعی باشد که در مذاهب مقرر است یا آنچه برحسب رسم و عادت مابین خود افراد بشر معمول است که به یکدیگر امر و نهی و تهدید و تطمیع می‌کنند و اشخاص را به سبب فعل یا ترک اعمال مجازات و مکافات می‌دهند.

امر و نهی و خشم و تَشریف و عتیب/ نیست جز مختار را ای پاک‌جیب

سنگ را هرگز نگوید کس بیا/ وز کُلوخی کس کجا جوید وفا

***

جملۀ عالم مقر در اختیار/ امر و نهی این بیار و آن مَیار
او همی‌گوید که امر و نهی، لاست/ اختیاری نیست، وین جمله خطاست[۱]

زان‌که محسوس است ما را اختیار/ خوب می‌آید بر او تکلیف کار

***

درک وجدانی به جای حس بُوَد/ هر دو در یک جدول ای عَم می‌رود

نغز می‌آید بر او کُن یا مَکُن/ امر و نهی و ماجراها در سخن

جمله قرآن امر و نهی است و وَعید/ امر کردن سنگ مرمر را که دید؟!

هیچ دانا هیچ عاقل این کُند؟/ با کُلوخ و سنگ خشم و کین کُند؟

که نگفتم که چنین کن یا چنان/ چون نکردید ای مَوات و عاجزان؟

خالقی کو اَختَر و گردون کُند/ امر و نهی جاهلانه چون کُند؟

***

امر، عاجز را قَبیح است و ذَمیم/ خشم بدتر خاصه از رب رحیم

چون نیی رنجور سر را بَرمَبند/ اختیارت هست بر سَبلَت مخند

۵- حالت ندامت و پشیمانی که بعد از افعال زشت قبیح بر ما دست می‌دهد دلیل اختیار است.

عدل قسام است و قسمت کردنی است/ ای عجب که جبر نی و ظُلم نیست

جبر بودی کی پشیمانی بُدی/ ظلم بودی کی نگهبانی بُدی

***

وان پشیمانی که خوردی از بدی/ ز اختیار خویش گشتی مُهتَدی

در ذیل دلیل سوم نیز این بیت را آوردیم: «زین پشیمانی که لرزانیدیش…الخ».

۶- حالت خجلت و شرمساری که از فعل قبیح بر انسان عارض می‌شود هرچند که در خانۀ خود تنها نشسته و کار زشت خود را فرا یاد آورده باشد؛ حدوث این حالت نیز دلیل بر اختیارست.

زاری ما شد دلیل اِضطرار/ خجلت ما شد دلیل اختیار

گر نبودی اختیار این شرم چیست/ وین دریغ و خجلت و آزَرم چیست

توضیحاً حالت خجلت و شرمساری احیاناً از افعال غیر اختیاری نیز بر انسان دست می‌دهد. پس همه‌جا نمی‌توان حدوث این حالت را دلیل اختیار شمرد. اما مقصود مولوی عارض شدن این حالت است بعد از صدور افعال اختیاری. پس در حقیقت می‌توان آن را از فروع همان ندامت و پشیمانی شمرد که در دلیل پنجم ذکر کردیم.

۷- پیدا شدن حالت خشم و کینه و غضب بر افعال و اقوال دیگران نیز دلیل بر این است که آنها را مختار می‌بینیم نه مجبور.

خشم در تو شد بیان اختیار/ تا نگویی جبر یا نه اِعتِذار

***

هیچ دانا هیچ عاقل این کند؟/ با کلوخ و سنگ خشم و کین کند؟

توضیحاً این دلیل را هم می‌توان مشمول دلیل چهارم قرار داد.

۸- مولوی می‌گوید که حیوانات هم در خود احساس اختیار می‌کنند، اما گروهی از بشر یعنی جبری و قدری از روی جهل و عناد منکر اختیار شده‌اند.

گر شتربان اُشتری را می‌زند/ آن شتر قصد زننده می‌کُند

خشم اشتر نیست با آن چوب او/ پس ز مختاری شتر بُرده است بو

هم‌چنین گر بر سگی سنگی زنی/ بر تو آرد حمله، گردی مُنثَنی

سنگ را گر گیرد از خشم تو است/ چون تو دوری و ندارد بر تو دست

عقل حیوانی چو دانست اختیار/ این مگو ای عقل انسان شَرم دار

***

حس را حیوان مُقرّ است ای رفیق/ لیک ادراک دلیل آمد دقیق

[۱]  ضمیر «او» به جبری و قدری برمی‌گردد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *