مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: داد حق را قابلیت شرط نیست

باز مولوی دربارۀ تبدیل مزاج روحانی می‌گوید:

چارۀ این دل عطای مُبدِلی‌ست/ داد حق را قابلیت شرط نیست

بلکه شرط قابلیت داد اوست/ داد، لُب و قابلیت هست پوست

قابلی گر شرط فعل حق بُدی/ هیچ مَعدومی به هستی نآمدی

مولوی اینجا متوجۀ نکتۀ فلسفی دقیق می‌شود که تبدیل ذات و تغییر صفات ذاتی بدون قابلیت و استعداد فطری ممکن نیست؛ و خود او مشکل را چنین حل می‌کند که استعداد و قابلیت نیز عطای الهی و دادۀ حق است؛ و چنین استدلال می‌کند که عطای حق قدیم است، و قابلیت حادث؛ چرا که آن صفت حق است و این صفت خلق؛ وانگهی اگر قابلیت شرط فعل بودی هیچ معدومی به عرصۀ وجود نیامدی و خلعت هستی نپوشیدی؛ چرا که قابلیت و استعداد، امر وجودی است؛ و اتصاف شیء معدوم و عدم مطلق، به امر وجودی محال است.

باز دنبالۀ این مسئله را به شکل دیگر می‌گیرد که نظام عالم منوط به اسباب و مسببات است؛ و سنت الهی همین است که عالم وجود، تحت ضابطۀ علل و اسباب منتظم شده باشد؛ نه هرج و مرج.

و در جواب این اشکال می‌گوید درست است که سنت الهی بر قاعدۀ علل و اسباب استوار شده و اغلب امور و بیشتر احوال بر همین سنت جاری است؛ اما قدرت الهی مافوق همۀ علل و اسباب است؛ چندان‌که می‌تواند سبب را از سببیت معزول، و علت را از علیت خلع کند؛ و بالجمله اسباب و وسایط پردۀ انظار ظاهربینان است؛ و نیک و بد و زشت و زیبا، هرچه می‌رسد از حق است؛ و حق‌تعالی مسبب اسباب است، نه محکوم عالم اسباب!

خوب است در این مورد نیز عین گفتۀ مولوی را بشنوید که از هر بیانی شیواتر و بلیغ‌ترست:

سُنّتی بنهاد و اسباب و طُرُق/ طالبان را زیر این اَزرَق تُتُق

بیشتر احوال، بر سُنَت رود/ گاه قدرت، خارق سنت شود

سنت و عادت نهاده با مَزه/ باز کرده خَرق عادت مُعجزه

بی‌سبب گر عِز به ما موصول نیست/ قدرت از عزل سبب مَعزول نیست

ای گرفتار سبب بیرون مپر/ لیک عَزل آن مسبب ظن مبر

هرچه خواهد آن مُسبب آورد/ قدرت مطلق سبب‌ها بردرد

لیک اغلب بر سبب راند نَفاد/ تا بداند طالبی جستن مُراد

چون سبب نبود، چه ره جوید مُرید/ پس سبب در راه می‌آید پدید

این سبب‌ها بر نظرها پرده‌هاست/ که نه هر دیدار صُنعَش را سزاست

دیده‌یی باید سبب سوراخ کن/ تا حُجُب را برکند از بیخ و بُن

تا مسبب بیند اندر لامکان/ هرزه بیند جهد و اسباب [اکساب] و دُکان

از مسبب می‌رسد هر خیر و شر/ نیست اسباب و وسایط ای پدر

جز خیال مُنعقد بر شاهراه/ تا بمانَد دور غَفلت چندگاه

***

چشم‌بند خَلق جز اسباب نیست/ هرکه لرزد بر سبب ز اصحاب نیست

در عَدم ما مُستحِقان کی بُدیم/ که بر این جان و بر این دانش زدیم

در عدم ما را چه استحقاق بود/ تا چنین عقلی و جانی رو نمود

باید این نکته را علاوه کرد که هرگاه تبدیل مزاج روحانی یعنی انقلاب ذات و تغییر صفات ذاتی بشر امکان داشته باشد؛ این اعجاز جز از خدای قادر متعال که «یبَدِّلُ اللهُ سَیئاتِهِمْ حَسَناتٍ»؛ و مولوی در مناجات او می‌گوید:

ای خدای پاک بی‌انباز و یار/ دست‌گیر و جرم ما را درگذار

هم دعا از تو اجابت هم ز تو/ ایمنی از تو مَهابت هم ز تو

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن/ مُصلحی تو ای تو سلطان سُخُن

کیمیا داری که تبدیلش کُنی/ گرچه جوی خون بُوَد، نیلش کُنی

این‌چنین میناگری‌ها کار توست/ این‌چنین اکسیرها ز اسرار توست

یا کسی که در اثر اتصال و پیوستگی به حق، و فنای وجود مقید در هستی مطلق، دست او دست حق، و نظر او نظر حق، و علم و اراده و قدرت او، علم و اراده و قدرت حق شده باشد، از هیچ شخص و مرجع دیگر ساخته نیست؛ و ما در فصل بعد دربارۀ تصرف اولیا در نفوس خلق گفت‌وگو خواهیم کرد ان‌شاءالله تعالی.

باز علاوه می‌کنم که در مشرب عرفان و طریقۀ تصوف خاص مولوی طریق تدبیر معالجۀ امراض روحانی و تبدیل اخلاق و صفات ناپسند انسانی، جز از راه عشق که دوای نخوت و ناموس؛ و افلاطون و جالینوس نفوس است ممکن و میسر نیست.

هرکه را جامه ز عشقی چاک شد/ او ز حرص و جمله عیبی[۱] پاک شد

[۱]  عیب کلی: خ

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *