مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: مناظرۀ مرغ و صیاد در وحدت و جمعیت
رفت مرغی در میان مَرغزار[۱]/ بود آن جا دام از بَهر شکار
دانۀ چندی نهاده بر زمین/ وان صیاد آنجا نشسته[۲] در کمین
خویشتن[۳] پیچیده در برگ و گیاه/ از گل و لاله ورا بر سر کلاه
در کمین بنشسته و کرده نگاه/ تا درافتد صید بیچاره ز راه[۴]
مرغک آمد سوی او از ناشناخت/ پس طَوافی کرد و سوی مَرد تاخت
مرغ:
گفت او را کیستی تو سبزپوش[۵]/ در بیابان در میان این وُحوش[۶]
صیاد:
گفت مردی زاهدم من مُنقطع/ با گیاهی گشتم اینجا مُقتَنع
چون به آخر فرد خواهم ماندن/ خو نباید کرد با هر مرد و زن
رو به خاک آریم کز وی رُستهایم/ دل چرا در بیوفایان بَستهایم
نی شنیدی اِنَّما الدُّنیا لَعِب[۸]/ باد دادی رخت و گشتی مُرتَعِب
من به صحرا خلوتی بُگزیدهام/ خَلق را من دزد جامه دیدهام
مرغ:
مرغ گفتش خواجه در خلوت مَایست/ دین احمد را تَرَهُّب نیک نیست
رنج بدخویان کشیدن زیر صبر/ منفعت دادن به خلقان همچو ابر
خَیرُناس ان یَنفَع النّاس[۹] ای پدر/ گرنه سنگی چه حریفی با مَدَر
در میان امت مَرحوم[۱۰] باش/ سنت احمد مهل مَحکوم باش
چون جماعت رحمت[۱۱] آمد ای پسر/ جهد کن کز رحمت آری تاج سر[۱۲]
صیاد:
در جوابش گفت صیاد عیار/ نیست مطلق اینکه گفتی هوش دار
هست تنهایی به از یاران بد/ نیک چون با بد نشیند، بد شود
زانکه عقل هرکه را نبود رسوخ/ پیش عاقل همچو سنگ است و کُلوخ
چون حِمار است آنکه نانش اُمنیَّت است[۱۳]/ صحبت او عین رَهبانیت است
هوش او سوی علف باشد چو خر/ بگذر از وی تا نمانی بیهنر[۱۴]
هرچه جز آن وجه باشد هالک است[۱۵]/ ملک و مالک عکس آن یک مالک است[۱۶]
گرچه سایه عکس شخص است ای پسر/ هیچ از سایه نتانی خورد بر
هین ز سایه شخص را میکن طلب/ در مسبب رو گذر کن از سبب
یار جسمانی بود رویش به مرگ/ صحبتش شوم است باید کرد ترک
حکم او هم حکم قِبلهی او بوَد/ مُردهاش دان چونکه مُردهجو بوَد
هرکه با این قوم باشد راهب است/ که کلوخ و سنگ او را صاحب است
خود کلوخ و سنگ کس را رَه نزد/[۱۷] زین کلوخان صد هزار آفت رسد
مرغ:
گفت مرغش پس جهاد آن گه بوَد/ کاین چنین رهزن میان ره بود
از برای حفظ یاری و نَبَرد/ بر ره ناایمن آید شیرمرد
عِرق مردی آن گهی پیدا شود/ که مسافر همره اَعدا شود
یعنی جهاد حقیقی وقتی است که گمراهی و فساد جامعه را گرفته باشد؛ و شخص مجاهد در راه اصلاح و تربیت و هدایت خلق تحمل رنج و اذیت کند؛ و از این جهت است که میگویند فعل مثوبات و ترک منهیات، اگر با کلفت عمل و تحمل زحمت و کفنفس یعنی صبر و خودداری توأم نباشد، درخور مدح و ستایش و مستحق اجر و ثواب نیست؛ زیرا انسان در این صورت همچون جمادی است که اصلاً قوه و قدرت حرکت شهوت و غضب و ارتکاب ملاهی و مناهی را نداشته باشد؛ بدیهی است که چنین کلوخی شایستۀ مدح و ثواب نباشد!
چون نَبی سَیف[۱۸] بوده است آن رسول/ امت او صَفدَرانند و فُحول
مصلحت در دین ما جنگ و شُکوه/ مصلحت در دین عیسی غار و کوه
مصلحت داده است هریک را جدا/ مصلحت جو گر تویی مرد خدا[۱۹]
صیاد:
گفت آری گر بود یاری و زور/ تا به قوت برزند بر شر و شور
قوتی باید در این ره مردوار/ یار میباید در اینجا فردوار[۲۰]
چون نباشد قوّتی پرهیز بِه/ در فرار از لا یُطاق آسان بِجِه
اشاره است به جملۀ معروف که آن را به عنوان حدیث هم روایت کردهاند «الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین».
صنعت این است ای عزیز نامدار/ فکرتی کن درنگر انجام کار[۲۱]
یار میجو تا بیابی راه را/ ورنه کی دانی تو راه و چاه را
مرغ:
گفت صدق دل بباید کار را/ ورنه یاران کم نیاید[۲۲] یار را
یار شو تا یار بینی بیعدد/ زانکه بییاران بمانی بیمدد
آنکه با سنت جماعت ترک کرد/ در چنین مَسبَع نه خون[۲۳] خویش خَورد
هست سنت ره، جماعت چون رفیق/ بیره و بییار اُفتی در مَضیق
راه سنت با جماعت به بود/ اسب با اسبان یقین خوشتر رود
لیک هر گمراه را همره مدان/ غافلان خفته را آگه مدان
همرهی را جو که زو یابی مدد/ همدل و همدرد جویان احد
همرهی نی کو بود خَصم خِرَد/ فرصتی جوید که جامهی تو بَرَد
یا بود اشتردلی، چون دید ترس/ گویدت بهر رجوع از راه، درس
یار بد مار است هین بگریز از او/ تا نریزد بر تو زهر آن زشتخو[۲۴]
راه دین هر گمرهی خود کی رود/ حازمی باید که مرد ره بود
در ره این ترس، امتحانهای نُفوس/ همچو پرویزن به تمییز سَبوس
راه چه بود، پرنشان پایها/ یار چه بود، نردبان رایها
آنکه او تنها به راه خوش رود/ با رفیقان سیر او صدتو بود
هر نبیی اندرین راه درست/ معجزه بنمود و یاران را بجست
در میان مرغ و صیاد ای عجب/ بس شکال افتاد و شد نزدیک شب
او بگفت و او بگفت[۲۵]از اِهتزاز/ بحثشان شد اندرین معنی دراز
[۱] لالهزار: خ.
[۲] خفیه صیادی نشسته: خ.
[۳] خویش را: خ.
[۴] در نیکلسون به جای دو بیت یک بیت است: خویشتن پیچیده در برگ و گیاه/ تا درافتد صید بیچاره ز راه
[۵] ای سبزپوش: خ.
[۶] در بیابان وحوش پرخروش: خ- در میان این وحوش پرخروش: خ.
[۷] میبینم: خ.
[۸] یعنی آیۀ «إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» که در متن گذشت.
[۹] اشاره به حدیث «خیر الناس انفعهم للناس» که در نوشتههای قبل گذشت.
[۱۰] در حدیث نبوی است «ان امتی مرحومة لیس علیها فی الآخرة عذاب» مولوی جای دیگر هم گفته است: امت مَرحومه زین رو خواندمان/ آن رسول حق و صادق در بیان
[۱۱] اشاره است به حدیث «الجماعة رحمة و الفرقة عذاب» که پیش گفتیم.
[۱۲] این بیت را نیکلسون ندارد.
[۱۳] نانش منیت است. خ.
[۱۴] این بیت در نیکلسون نسخه بدل است.
[۱۵] اشاره و تلمیح است به آیۀ شریفۀ آخر سورۀ قصص «کلُّ شَیءٍ هالِک إِلاّ وَجْهَهُ».
[۱۶] این بیت و سه بیت بعد در نیکلسون نسخه بدل است.
[۱۷] ره زند: خ.
[۱۸] تعبیری است که از پارهای از روایات گرفته شده است از قبیل «بعثت بین یدی الساعة بالسیف حتی یعبد الله تعالی وحده لا شریک له» و «انا نبی السیف» رجوع شود به احادیث مثنوی و مرآة المثنوی.
[۱۹] نیکلسون این بیت را ندارد.
[۲۰] این بیت را نیکلسون ندارد.
[۲۱] این بیت و بیت بعدش گویا زاید است، نیکلسون هم ندارد؛ اما در نسخههای متداول نوشتهاند.
[۲۲] نیابند: خ- نیایند: خ.
[۲۳] ز خون: خ.
[۲۴] این بیت و بیت بعد را نیکلسون ندارد.
[۲۵] این بگفت و آن بگفت: خ.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!