مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۴۵ – اَدب کردنِ شیرْ گُرگ را که در قِسْمَتْ بیاَدَبی کرده بود
۳۱۱۵ | گُرگ را بَر کَنْد سَر آن سَرفَراز | تا نَمانَد دوسَریّ و امتیاز | |
۳۱۱۶ | فَانْتَقَمْنا مِنْهُم است ای گُرگِ پیر | چون نبودی مُرده در پیشِ امیر | |
۳۱۱۷ | بعد از آن، رو شیر با روباه کرد | گفت این را بَخشْ کُن از بَهْرِ خَورْد | |
۳۱۱۸ | سَجده کرد و گفت کین گاوِ سَمین | چاشْتخورْدَت باشد ای شاهِ گُزین | |
۳۱۱۹ | وین بُز از بَهرِ میانِ روز را | یَخْنییی باشد شَهِ پیروز را | |
۳۱۲۰ | وان دِگَر خرگوشْ بَهرِ شام هم | شبْچَرهیْ این شاهِ با لُطْف و کَرَم | |
۳۱۲۱ | گفت ای روبَه تو عَدلْ اَفْروختی | این چُنین قِسْمَت زِ کی آموختی؟ | |
۳۱۲۲ | از کجا آموختی این، ای بزرگ؟ | گفت ای شاهِ جهان از حالِ گُرگ | |
۳۱۲۳ | گفت چون در عشقِ ما گشتی گِرو | هر سه را بَرگیر و بِسْتان و بُرو | |
۳۱۲۴ | روبَها چون جُملگی ما را شُدی | چونْت آزاریم، چون تو ما شُدی؟ | |
۳۱۲۵ | ما تو را و جُمله اِشْکارانْ تو را | پایْ بر گَردونِ هفتم نِهْ، بَرآ | |
۳۱۲۶ | چون گرفتی عِبْرت از گُرگِ دَنی | پس تو روبَهْ نیستی، شیرِ مَنی | |
۳۱۲۷ | عاقل آن باشد که گیرد عِبْرت از | مرگِ یاران، در بَلایِ مُحْتَرَز | |
۳۱۲۸ | روبَهْ آن دَمْ بر زبان صد شُکر رانْد | که مرا شیر از پِیِ آن گُرگ خوانْد | |
۳۱۲۹ | گَر مرا اوَّل بِفَرمودی که تو | بَخش کُن این را، کِه بُردی جان ازو؟ | |
۳۱۳۰ | پَس سِپاسْ او را، که ما را در جهان | کرد پیدا از پَسِ پیشینیان | |
۳۱۳۱ | تا شَنیدیم آن سیاستهایِ حَق | بر قُرونِ ماضیه اَنْدر سَبَق | |
۳۱۳۲ | تا که ما از حالِ آن گُرگانِ پیش | هَمچو روبَهْ پاسِ خود داریم و خویش | |
۳۱۳۳ | اُمَّتِ مَرحومه زین رو خوانْدَمان | آن رَسولِ حَقّ و صادق در بَیان | |
۳۱۳۴ | استخوان و پَشمِ آن گُرگانْ عِیان | بِنْگَرید و پَند گیرید ای مِهان | |
۳۱۳۵ | عاقل از سَر بِنْهَد این هستیّ و باد | چون شَنید اَنْجامِ فرعونان و عاد | |
۳۱۳۶ | وَرْ بِنَنْهَد دیگران از حالِ او | عِبْرتی گیرند از اِضْلالِ او |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!