مولوی‌نامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۳۶ – آدم‌شناسی از هر علم و فنی دشوارتر است

انسان کامل را که پیر ارشاد و خضر را رهبر باشد چگونه باید شناخت

آدم‌شناسی از هر علم و فنی دشوارتر است؛ مشکل‌ترین امری که سالک راه حق با آن دچار و درگیر می‌شود، این است که پیر طریقت و استاد کامل واصل را که اهلیت دستگیری و اصلاح نفوس و شایستگی هدایت و ایصال خلق به حق داشته باشد چگونه باید شناخت!

دلیل احتیاج سالک به ولی مرشد و شیخ راهبر، همان دلیل عقلی احتیاج کودک به معلم و مربی؛ و نیازمندی وجود ناقص ضعیف به دستگیری روح کامل نیرومند کریم؛ و ضرورت رجوع جاهل به عالم است «چون نبی نیستی ز امت باش».

مشکل اینجاست که آن موجود شریف عزیز را چگونه می‌توان شناخت؛ شخص ناقص جاهل، با کامل عالم، سنخیت ندارد؛ و حال این‌که در تعقل و احاطۀ علمی، سنخیت مابین عاقل و معقول شرط است؛ پس چگونه می‌تواند کسی که طالب راه حق، و ناقص و جاهل است، شیخ کامل دانای مکمل را بشناسد تا پیش او سر بسپارد و تسلیم شود!

مولوی و دیگر عرفا همه می‌گویند شیخ راهنمای صالح را از غولان راهزن باید تمیز داد؛ و با هر دستی بیعت نکرد؛ اما این‌که آن دست را به چه طریق باید شناخت

آن یکی را روی او شد سوی دوست/ و آن یکی را روی او خود روی اوست
روی هریک می‌نگر می‌دار پاس/ بو که گردی تو ز خدمت روشناس
چون بسی ابلیس آدم روی هست/ پس به هر دستی نباید داد دست 

***

صد هزار ابلیس لا حول آر بین/ آدما ابلیس را در مار بین 

حرف اینجاست که آن روی را از آن روی؛ و ابلیس را از آدم با چه میزان و ملاکی باید تشخیص داد!

حضرت آدم صفی علیه السلام با وجود مقام نبوت و حیات بهشتی ابلیس را در مار ندید و فریب خورد «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی: طه ج ۱۶ آیه ۱۲۱»؛ از سالک نوکار نوسفر جاهل فقیر، چه توقع باید داشت و چطور از او ساخته است که ابلیس را از آدم امتیاز بدهد!

سخن بر سر امامت به معنی پیشوایی و خلافت ظاهری در تمشیت مصالح دنیوی و ریاست خلق و تدبیر امور جمهور نیست تا آن را به وسیلۀ وصیت کتبی یا شفاهی در نصب ولیعهد و جانشین؛ یا به طریق اجماع و اکثریت آراء؛ یا به نشانۀ تقلد و قیام علوی بسیف[۱] و امثال آن اثبات کنند؛ سخن بر سر منصب شیخی نیست که به قول یا کتابت قطب در آن مسند بنشیند؛ گفت‌وگو بر سر امامت باطنی و مقام ولایت الهی؛ یعنی قدرت تصرف در تبدیل اخلاق و اصلاح نفوس و ارواح بشری است که عزل و نصب آن به دست بشر نیست بلکه فقط در تحت مشیت ربوبی و اراده و اختیار الهی است؛ اینجاست که کارشناسایی ولی کامل مکمل سخت دشوار و مشکل می‌شود.

صدور معجزات و خرق عادات و مکاشفات قلبی نیز که احیاناً در اثر ریاضت و مجاهدت حاصل می‌شود و اکثر خلق بدان شیفته و فریفته می‌شوند؛ اولاً به اسلام یا عدم اسلام تعلق ندارد؛ بلکه این احوال از لوازم و خاصیات ریاضت است که نفس مرتاض را قدرت کرامت و خرق عادت می‌بخشد؛ خواه در کفر باشد و خواه در دین؛ چنان‌که نمونه‌های بارز آن را در طوایف و فرقه‌های مذهبی غیر مسلمان؛ بلکه مابین آن گروه که پیش ارباب مذاهب به کفر و الحاد شناخته می‌شوند؛ نیز دیده و به روایت‌های موثق شنیده‌ایم.

ریاضت و زهدورزی و انزوا و عزلت و تحمل «جوع و صمت و سهر و خلوت و ذکر بدوام» در واقع یک نوع مشق و ورزشی است پرمشقت و رنج که با شرط استعداد ذاتی، نتیجه و ثمره یا اجرت و پاداش طبیعی آن، تحصیل قدرت بر صدور اعمال خلاف عادت می‌شود؛ ارتباط به خداشناسی و توغل در الهیات تا مقام فناء فی الله که مقصود و مقصد عارف است ندارد؛ و دعوی آن قبیل کرامات در نظر عارف، استدراج الهی است؛ ثانیاً در فصول قبل[۲] گفتیم که:

موجب ایمان نباشد معجزات/ بوی جنسیت کند جذب صفات
معجزات از بهر قهر دشمن است/ بوی جنسیت پی دل[۳] بردن است
قهر گردد دشمن، اما دوست نی/ دوست کی گردد به بسته گردنی 

خلاصه این‌که کبرای قیاس که احتیاج ناقص به کامل، و رجوع جاهل به عالم باشد مسلم است و در آن حرفی نیست؛ بلکه به قول طلاب «نزاع صغروی» است که آن شیخ کامل عالم کیست؛ و به چه وسیله و با کدام اصل و اماره‌ای او را از سایر افراد عادی می‌توان باز شناخت!

شکی نیست که علت و سرمایۀ اصلی مرید و مرادی و طالب و مطلوبی و پیشوایی و پیروی همان جاذبۀ تجانس و سنخیت و ائتلاف روحانی است؛ اما این‌که جاذب، کهرباست یا مغناطیس، مجذوب کاه است یا آهن؛ و جذبۀ نوری رحمانی است، یا ناری شیطانی؛ تشخیص آن آسان نیست!

آیات کریمۀ مربوط به ائمۀ کفر و گمراهی، و پیشوایان نور و هدایت را در فصل پیش ذکر کردم؛ باز در آیت کریمه است «اللهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کفَرُوا اَوْلِیاوُهُمُ الطّٰاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُماتِ أُولئِک اَصْحابُ النّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ: بقره ج ۳ آیه ۲۵۸».

درست است که ولایت حقۀ الهی و جذبۀ آسمانی، تاریکی‌ها را به روشنایی و کدورت‌ها را به صفا بدل می‌کند؛ روح را آرامش می‌بخشد؛ قلب را صیقل می‌دهد و زنگ آلام و اسقام درونی را می‌زداید؛ از وحشت و هراس حوادث می‌کاهد؛ حتی به جایی می‌رسد که خوف و اندیشۀ مرگ و شهادت را از دل می‌برد.

و برعکس ولایت شیطانی و کشش فریبندۀ طاغوت، نور را به ظلمت، و صفا را به کدورت، و آرامش و سکینۀ قلب را به وحشت و دهشت مبدل می‌سازد.

این قبیل خواص و آثار همه در محل خود مسلم و محقق است؛ ولیکن بعد از آن است که مدتی به صدق راه رفته و با مجاهدت کار کرده باشند؛ بی‌چاره سالک نوکار و جاهل مشتبه نوآموز که هنوز راهی پیش نرفته و مزۀ آن احوال و علایم را نچشیده‌اند در اولین قدم از کجا مابین آن دو نوع جذب و کشش را فرق بگذارند و آن‌ها را از یکدیگر امتیاز بدهند!

چه بسا اشخاص که سالیان دراز فریب باطل را خورده و آن را حق پنداشته‌اند؛ به امام کفر و ضلالت اقتدا کرده و او را پیشوای هدایت و عدالت شمرده‌اند؛ عمری در خواب غفلت و مستی به سر برده و یک دم روی بیداری و هشیاری ندیده‌اند!

الهام ربّانی و شیطانی، و از آن قبیل احوال مشابه نیز فراوان داریم که امتیاز آنها از یکدیگر برای همه کس میسر نیست.

باز به دلیل دیگر ظهور آن آثار و احوال که در فرق میان امام حق و باطل گفته شد؛ موقوف است بر آن‌که دست بیعت به کسی داده و زیر بار اطاعت او رفته و تعلیم و تربیت او را پذیرفته و مدتی کار کرده و راه پیموده باشند؛ پس اگر اصل بیعت و مطاوعت را هم بر ظاهر شدن آن علائم و آثار موقوف کنیم؛ منتهی به امر محال باطلی می‌شود که آن را «دور» و تقدم شیء بر نفس می‌گویند!

باری معرفت امام و ولی عصر و بازشناختن و تمیز دادن خضر راهبر و پیر هادی دستگیر از مدعیان باطل؛ همانا مشکل‌ترین امر طریقت، و سخت‌ترین عقبۀ خطرناکی است که ارباب سیر و سلوک ناچار باید از آن عبور کنند.

[۱] اشاره است به اختلاف فرق اسلامی در تعیین منصب امامت.

[۲] ص ۲۹۸ طبع شده.

[۳] سوی دل: خ.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *