مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۸۳ – ظهور متوالی اولیا در هر زمان از باب تواتر فیض و توالی تجلی است نه رجعت و تناسخ
در مباحث پیش گفتیم که هیچ عصر و زمانی از حجت قائم و ولی خدا خالی نیست «لِئَلاّٰ یکونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ: سورۀ نساء آیه ۱۶۵» و «لا تخلوا الارض من قائم لله بحجته»[۱]
مطلبی که در این فصل مورد بحث قرار دادهایم، بیان این معنی است که ظهور متوالی و مستمر اولیاء در هر زمان از باب تواتر و استمرار فیض و توالی تجلی الهی است، نه رجعت و تناسخ؛ و حق مطلب در اینباره همان است که صاحب «گلشن راز» صریح و روشن گفته است
تناسخ نیست این کز روی معنی/ ظهوراتی است در عین تجلی
و در فصل بعد در مسئلۀ «رجعت» و «تناسخ» و عقیدۀ مولوی دراینباره به قدر لازم گفتوگو خواهیم کرد.
توضیحاً ظهور متوالی اولیا در هر زمان و تجدید حیات ولایت و امامت در هر عصر، عیناً مانند تجدید فصول سال و به بار آمدن گل و میوۀ درختان است، که هرسال تازه به تازه ظاهر میشود؛ نه اینکه عین گل و میوۀ پارسالی عود کرده باشد؛ چرا که قطعی است که آن گل و میوهها که سال قبل بود به کلی معدوم شده؛ یعنی به خورد نفوس نباتی و حیوانی رفته و تغییر صورت داده است؛ با این احوال چنان تشابه و همرنگی مابین افراد گل و میوۀ پارسال و امسال هست که پنداری همان محصول سال قبل عیناً بازگشت کرده و دوباره پدیدار آمده است.
و اینکه میگوییم ائمۀ هدی و اولیای خدا همه یک نورند که به اشکال و صُور گوناگون و کینونتهای مختلف ظهور میکنند، و کثرت در مجالی است نه در متجلّی؛ مقصود وحدت نورانی و اتحاد ظاهر و مظهر است؛ و اگر اتحاد روحی نیز میگوییم، منظور همان وحدت نورانی است؛ نه اینکه همان شخص که اجلش به سر رسیده و وفات یافته بود؛ بر سبیل «رجعت» مجدداً زنده شده؛ یا به طور «تناسخ» روح او به بدن عنصری دیگر انتقال یافته باشد؛ بلکه همۀ اولیای خدا رشحات یک سرچشمه و تراوشهای یک کوزه، و میوههای یک درخت، و بار و برگ یک شاخسارند؛ همه ستارگانی هستند که از یک خورشید نور میگیرند، و چراغهای راهنمایی و هدایت بشرند که از یک مشعل روشن شدهاند؛ و این معنی با رجعت و تناسخ تفاوت فاحش دارد.
«ما خَلْقُکمْ وَ لا بَعْثُکمْ اِلاّٰ کنَفْسٍ واحِدَةٍ، سورۀ لقمان ج ۲۱» ؛ «هُوَ الَّذِی اَنْشَاَکمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ: انعام؛ «هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ: اعراف»
سلطان ولد فرزند برومند مولوی هم در منظومۀ خود گوید[۲]
چون به صورت روی عدد باشد/ چون به معنی رسی احد باشد
روحشان یک بود چو فصل بهار/ جسمشان را درخت و برگ شمار
پس به جان کن نظر مکن بر تن/ خیمه اندر جهان وحدت زن
***
گر ز یک شمع برشود صد شمع/ در پی همدگر سراسر جمع
آخرین را تو اولینش دان/ چون یکاند آن دو بیخطا و گمان
گرچه اندر شمار بسیارند/ شمعها لیک یک صفت دارند
شمع بگذار و بنگر اندر نور/ گر شدی نور، رو نشین بر نور
صُور شمع رهزنان تواند/ دشمن دین و عقل و جان تواند
***
باز عقیدۀ مولوی را تکرار میکنم که ولیعصر و حجت الهی که فردی از نوع انسان کامل است در هر زمان وجود دارد؛ و کمال دیگر اشخاص عادی بشر این است که آن فرد کامل را بشناسند و با بیعت ولویه الهیه بدو متصل شوند.
چون وجود ناقص با کامل مکمل پیوند گرفت از پرتو کمال او استحاله و تبدّل مزاج روحانی ولادت ثانیه دست میدهد و آن وجود ناقص نیز کمال میگیرد؛ همچون قطرۀ آب شور که چون به دریای شیرین پیوست شوری او به شیرینی مبدل میگردد؛ و چون درخت بیبار پیوند شجر مثمر گرفت بارآور میشود.
ولی کامل کسی است که بیعت با او بیعت با خدا و رسول باشد، نه همین مصافحۀ دست و صورت؛ و حقیقت بیعت ولایت با ولیعصر و مردان خدا، همانا عشق و نیستی و فنا است، که سرانجامش به پایان رسیدن قوس صعود، و پیوستن به حق است؛ یعنی رفع حجاب تعین، و خلع لباس تشخص، و اندکاک جبل انیت، و استهلاک وجود جزئی مقید در هستی کلی مطلق و وجود منبسط که از شئون و تجلیات و آیات بینات ذات واجبالوجود است تعالی و تقدس؛ وگرنه با ظاهر «بیعت» اتصال معنوی ولایت حاصل نمیشود؛ و با گفتن حلوا دهن را شیرین نمیتوان کرد
***
***
چون ز تنهایی تو نومیدی شوی/ زیر سایهی یار خورشیدی شوی
[۱] از سخنان حضرت مولی الموالی علی بن ابی طالب علیهالسلام.
[۲] یعنی ولدنامه که با تصحیح و مقدمۀ نگارنده طبع شده است ص ۴۹ و ۲۳۰٫
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!