رسالۀ سپهسالار – قِسم دوّم – فصل سوّم – در ذکرِ مناقبِ حضرتِ خداوندگار – علتِ شعر سرودن حضرت مولانا

و امّا در بیانِ آنکه حضرت خداوندگارِ ما قَدَّسَ الله سِرَّهُ، چرا به شعر مشغول گشت و موجبِ تکلم بدان از چه سبب بود، هرچند که کلماتِ او حضرتش سراسر توحید و تحقیق است.

بدان، اَکْرَمَکَ اللهُ تَعالی فِی الدّارَین، که حضرتِ خداوندگار به زبانِ مبارکِ خویش در تمهیدِ عذر، این مقدمات بیان فرموده است در کتاب فیه ما فیه که:

مرا خویی‌ست که نخواهم که هیچ آفریده را دل از من آزرده شود. اینکه جماعتی در سماع خود را بر من می‌زنند و بعضی یاران ایشان را منع می کنند، مرا آن خوش نمی‌آید و صدبار گفته‌ام که برای من کسی را چیزی مگویید، من به آن راضیم. [۱]

آخر من تا این حد دلدارم که این یاران که پیش من می‌آیند از بیمِ آن که ملول نشوند شعر می‌گویم تا بدان مشغول شوند و چندان که تَرک می‌کنم باز مرا مطلوب بر آن می‌دارد. [۲]

چنان‌که می‌فرماید:

من کجا شعر از کجا؟ لیکن به من در می‌دمد
آن یکی تُرکی که آید گویدم، هَی کیمْسَن؟

تُرکِ کی؟ تاجیکِ کی؟ رومی کی و زنگی‌ست کی

مالک المُلکی که داند مو به مو سِرّ و عَلَن [۳]

و اگر نه من از کجا شعر از کجا، والله که من از شعر بیزارم و پیش من از شعر بدتر کاری نیست، همچنان که یکی دست در شکنبه کرده است و آن را می‌شوید، برای آرزوی مهمان، چون اشتهای مهمان به شکنبه است لازم شد[۴].
چنان‌که می‌فرماید:

از کاسۀ استارگان، وز خوانِ گردون فارغم
بهرِ گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام
[۵]

آخر آدمی بنگرد که خلق را در فلان شهر چه کالا می‌باید و چه کالا را خریدارند، او نیز همان خرد و آن را می‌فروشد و اگرچه دون ترین متاع‌ها باشد. من تحصیل‌ها کردم در علوم و رنج‌ها بردم تا نزدِ من فضلا و محقّقان و زیرکان و نغول اندیشان[۶] آیند، تا بر ایشان چیزهای غریب و نفیس و دقیق عرضه کنم. حق تعالی خود چنین خواست، آن همه علم‌ها را اینجا جمع کرد و آن رنج ها را اینجا آورد، که بدین کار مشغول شوم. چه توانم کردن؟ در ولایتِ ما و قومِ ما از شاعری ننگ‌تر کاری نبود، ما نیز اگر در ولایتِ خود می‌مانده بودیم موافقِ طبعِ ایشان می‌زیستیم و آن می‌ورزیدیم که ایشان خواستندی، مثلِ درس گفتن و تصنیفِ کتب کردن و وعظ و تذکیر گفتن[۷].
مثلاً چون طبیب بر سرِ رنجور آید و رنجور از تناولِ اشربه ملول شده باشد و آرزوی فُقاع داشته، طبیب بدان بهانه ادویه را در کوزۀ فُقاع تعبیه کند تا رنجور بخورد و شفا یابد.

و کلامِ حضرتِ خداوندگارِ ما اگرچه به ظاهر شعر است امّا اسرار توحید و تفسیرِ کلامِ قدیم و احادیث و اخبار و لُبِّ حقایق و معانی و آثار است. سالکانِ راهِ طریقت را مرشد و ناسکانِ حرمِ حقیقت را مونس، مجموعِ سلوکِ سالکان در ضمیرِ آن مُدرّج، چنان‌که خداوندگارِ ما به زبانِ مبارک می‌فرمود که: بعد از ما مثنوی شیخی کند و مرشدِ طالبان گردد و سائق و سابقِ ایشان باشد، والحق در این وقت اشارتی که فرموده است به ظهور می‌آید. امّا تا جانِ آدمی از همه مجرّد نشود و موحّد نگردد از مثنوی مولانا عَظَّمَ اللهُ ذِکْرَه، بویی نبَرد و هر کس که به عقلِ خود بازسنجد ثنوی گردد نه مثنوی[۸] و شمه‌‌ای از صفتِ شأنِ خویش، و در تقریرِ آنکه حضرتِ خداوندگارِ ما قَدّسَ سَرَّه می‌خواست که حقایقِ همۀ مشایخ و مقصودِ همۀ عالمیان را در هر بیتی بیان فرماید، کَما قالَ قَدَّسَ الله سِرَّه:

خواهم که کفکِ خونین از دیگِ جان برآرم
گفتارِ دو جهان را از یک دهان برآرم
[۹]

———————

[۱] متن ۱۰۰ فیه ما فیه مولانا.

[۲] متن ۱۰۱ فیه ما فیه مولانا.

[۳] با اندک اختلاف بیت ۱۵ و ۱۶ غزل ۱۹۴۹ مولانا.

[۴] متن ۱۰۱ فیه ما فیه مولانا.

[۵] بیت هفتم از غزل ۱۳۷۲ مولانا.

[۶] ژرف اندیشان.

[۷] متن ۱۰۱ فیه ما فیه مولانا.

[۸] در متن تصحیح جناب نفیسی این جمله بدین شکل آمده: (مثنوی گردد نه مثنوی) و در حواشی ثبت کرده‌اند: در اصل چنین است و عبارت ناقص می‌نماید. با توجه به معنای متن و نظر به تصحیح دکتر موحّد، جمله ” ثنوی گردد نه مثنوی” صحیح می‌باشد.

[۹] بیت اول غزل ۱۶۹۱ مولانا.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *