غزل ۱۳۴۴ مولانا

 

۱ شُتُران مَست شُدَسْتند، بِبین رَقصِ جَمَل زُاشْتُرِ مَست که جویَد اَدَب و عِلْم و عَمَل؟
۲ عِلْمِ ما دادهٔ او و رَهِ ما جادهٔ او گرمیِ ما دَمِ گَرمَش، نه زِ خورشیدِ حَمَل
۳ دَمِ او جانْ دَهَدَت، روزِ نَفَخْتُ بِپَذیر کارِ او کُنْ فَیَکوُن است، نه موقوفِ عِلَل
۴ ما دَرین رَهْ همه نسرین و قَرَنْفُل کوبیم ما نه زان اُشتُرِ عامیم که کوبیم وَحَل
۵ شُتُرانِ وَحَلی بستهٔ این آب و گِلَند پیشِ جان و دلِ ما، آب و گِلی را چه مَحَل؟
۶ ناقَةُ اللّهْ بِزاده به دُعایِ صالِح جِهَت مُعجزهٔ دین زِ کَمَرگاهِ جَبَل
۷ هان و هان، ناقهٔ حَقّیم، تَعَرُّض مَکُنید تا نَبُرَّد سَرِتان را سَرِ شمشیرِ اَجَل
۸ سویِ مشرق نرویم و سویِ مغرب نرویم تا اَبَد گام زَنانْ جانبِ خورشیدِ اَزَل
۹ هَله بِنْشین، تو بِجُنبان سَر و می‌گوی بلی شَمسِ تبریز نِمایَد به تو اسرارِ غَزَل

 

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *