غزل ۱۹۳۴ مولانا

 

۱ از ما مَرو ای چراغِ روشن تا زنده شود هزار چون من
۲ تا بِشْکَفَد از درونِ هر خار صد نَرگس و یاسَمین و سوسن
۳ بر هر شاخی، هزار میوه در هر گُلِ تَر، هزار گُلْشَن
۴ جانِ شب را تو چون چراغی یا جانِ چراغ را چو روغن
۵ ای روزَنِ خانه را چو خورشید یا خانهٔ بَسته را چو روزَن
۶ ای جوشَن را چو دستِ داوود یا رُستمِ جنگ را چو جوشَن
۷ خورشید پِیِ تو غَرقِ آتش وَزْبَهرِ تو ساخت، ماهْ خَرمَن
۸ نَسْتانَد هیچ کَس به جُز تو تاوانِ بهار را زِ بَهمَن
۹ از شوقِ تو باغ و راغْ در جوش وَزْعشقِ تو گُل، دَریده دامَن
۱۰ ای دوست مرا چو سَر تو باشی من غَم نخورم، زِوامْ کردن
۱۱ روزی که گُذَر کُنی به بازار هم مَرد رَوَد زِ خویش و هم زَن
۱۲ وان شب که صَبوحِ او تو باشی هم روح بُوَد خَراب و هم تَن
۱۳ تُرکی کُند آن صَبوح و گوید با هِنْدویِ شبْ به خشم، سَنْ سَن
۱۴ ترکیت بِهْ از خَراجِ بُلغار هر سَن سَنِ تو هزار رَه زَن
۱۵ گفتی که خَموش، من خَموشَم گَر زان که نیاری‌اَم به گُفتن
۱۶ وَرْ گوشِ رَبابِ دل بِپیچی در گفت آیَم که، تَن تَنَنْ تَن
۱۷ خاکی بودم خَموش و ساکِن مَستم کردی به هست کردن
۱۸ هستی بِگُذارم و شَوَم خاک تا هست کُنی، مرا دِگَر فَن
۱۹ خاموش که گفت نیز هستی‌ست باش از پِیِ اَنْصِتُوش اَلْکَن

#محمد_معتمدی      دانلود فایل

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *