غزل ۲۳۲۴ مولانا
۱ | روزی تو مرا بینی میخانه دَرافتاده | دَستارْ گِرو کرده، بیزار زِ سَجّاده | |
۲ | من مَست و حَریفَم مَست، زُلفِ خوشِ او در دست | اَحْسَنْت زِهی شاهِد، شاباشْ زِهی باده | |
۳ | لب نیز شُده مَستَک، گُم کرده رَهِ بوسه | من مَستَک و لبْ مَستَک، وان بوسهٔ قَوّاده | |
۴ | این دِلْبَرِ پُرفِتْنه، با جُملهٔ دَستانها | خوش خُفته و جُمله شب این عِشرت آماده | |
۵ | این صورتها جُمله از پَرتوِ او باشد | وان روحِ قُدُس پاک است، از صورتها ساده | |
۶ | شَمسُ الْحَقِ تبریزی، شَرحیست مَر اینها را | آن خسَروِ روحانی، شاهَنشَهِ شَهْزاده |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!