غزل ۶۱ مولانا

 

۱ هَلا ای زُهرهٔ زَهرا، بِکَش آن گوشِ زَهرا را تقاضایی نَهادَستی، دَرین جَذْبِه دلِ ما را
۲ مَنَم ناکامْ کامِ تو، برایِ صید و دامِ تو گَهی بَر رُکنِ بامِ تو، گَهی بِگْرفته صَحرا را
۳ چه داند دامِ بیچاره، فَریبِ مُرغ آواره؟ چه داند یوسُفِ مصری، نتیجه‌یْ شور و غوغا را؟
۴ گَریبان گیر و این جا کَش، کسی را که تو خواهی خوش که من دامَم تو صَیاّدی، چه پنهانْ صَنعتی یارا
۵ چو شهرِ لوطْ ویرانَم، چو چَشمِ لوطْ حیرانَم سَبَب خواهم که واپُرسَم، ندارم زَهره و یارا
۶ اگر عَطّار عاشق بُد سَنایی شاه و فایِق بُد نه اینَم منْ نه آنَم من، که گُم کردم سَر و پا را
۷ یکی آهَم کَزین آهَم، بِسوزَد دشت و خَرگاهَم یکی گوشم که من وَقْفَم، شَهَنشاهِ شِکَرخا را
۸ خَمُش کُن، در خَموشی جان کَشَد چون کَهْرُبا آن را که جانَش مُستَعِد باشد، کَشاکَش‌هایِ بالا را

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *