غزل ۷۳۲ مولانا
۱ | دی میانِ عاشقانْ ساقیّ و مُطربْ میر بود | دَرهَم افتادیم زیرا زورِ گیراگیر بود | |
۲ | عقلِ باتَدبیر آمد در میانِ جوشِ ما | دَر چُنان آتش چه جایِ عقل یا تَدبیر بود؟ | |
۳ | در شِکارِ بیدلانْ صد دیدهٔ جانْ دام بود | وَزْ کَمانِ عشقْ پَرّانْ صد هزاران تیر بود | |
۴ | آهویی میتاخت آن جا بر مِثالِ اژدَها | بر شُمارِ خاک شیران پیشِ او نَخْجیر بود | |
۵ | دیدم آن جا پیرمَردی طُرفهیی روحانییی | چَشمِ او چون طَشْتِ خون و مویِ او چون شیر بود | |
۶ | دیدم آن آهو به ناگَهْ جانِبِ آن پیر تاخت | چَرخها از هم جُدا شُد گوییا تَزویر بود | |
۷ | کاسهٔ خورشید و مَهْ از عَربَده دَرهَم شِکَست | چون که ساغَرهایِ مَستانْ نیک باتوفیر بود | |
۸ | روحِ قُدْسی را بِپُرسیدم از آن اَحْوالْ گفت | بیخودم من مینَدانَم فِتْنهٔ آن پیر بود | |
۹ | شَمسِ تبریزی تو دانی حالَتِ مَستانِ خویش | بیدل و دَستَم خداوندا اگر تَقصیر بود |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!