فیه ما فیه مولانا – فصل ۳۱
فصل سی و یکم
پیوسته شحنه[۱] طالبِ دزدان باشد که ایشان را بگیرد و دزدان از او گریزان باشند؛ این طُرفه[۲] افتاده است که دزدی طالبِ شحنه است و خواهد که شحنه را بگیرد و به دست آورد؛ حقّ تعالی با بایزید[۳] گفت که یا بایزید چه خواهی؟ گفت خواهم که نخواهم، اُرِیْدُ اَنْ لَا اُرِیْدَ[۴] اکنون آدمی را دو حالت بیش نیست، یا خواهد یا نخواهد، این که همه نخواهد این صفتِ آدمی نیست، این آن است که از خود تهی شده است و کلّی نمانده است که اگر او مانده بودی آن صفتِ آدمیَّتی در او بودی که خواهد و نخواهد؛ اکنون پس حق تعالی میخواست که او را کامل کند و شیخِ تمام گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که آنجا دوی و فِراق نگنجد، وصل کلّی باشد و اتّحاد؛ زیرا همه رنجها از آن میخیزد که چیزی خواهی و آن میسّر نشود و چون نخواهی رنج نماند؛ مردمان منقسمند و ایشان را در این طریق مراتب است، بعضی به جهد و سعی به جایی برسانند که آنچه خواهد به اندرون و اندیشه به فِعل بیاورند، این مقدور بشر است؛ اما آنکه در اندرون دغدغۀ خواست و اندیشه نیاید آن مقدورِ آدمی نیست، آن را جز جذبۀ حق از او نبرد؛ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ[۵]، اُدْخُلْ یَا مُؤْمِنُ فِانَّ نُوْرَکَ اَطْفاءَ نَاری[۶]، مؤمن چون تمام او را ایمانِ حقیقی باشد، او همان فعل کند که حق؛ خواهی جذبۀ او باشد خواهی جذبۀ حق.
این چه میگوید که بعد از مُصطفی و پیغامبران وحی بر دیگران منزل[۷] نشود، چرا نشود؟ شود، الّا آن را وحی نخوانند، معنی آن باشد که اینک میگویند که اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُوْرِ اللهِ[۸]، چون به نورِ خدا نظر میکند همه را ببیند، اوّل را و آخِر را، غایت را و حاضر را، زیرا از نورِ خدا چیزی چون پوشیده باشد؟ و اگر پوشیده باشد آن نورِ خدا نباشد؛ پس معنیِ وحی هست، اگرچه آن را وحی نخوانند.
عثمان[۹] رضی الله عَنهُ چون خلیفه شد بر منبر رفت[۱۰] خَلق منتظر بودند تا چه فرماید، خمُش کرد و هیچ نگفت و در خلق نظر میکرد و بر خلق حالتی و وجدی نزول کرد که ایشان را پروای آن نبود که بیرون روند و از همدیگر خبر نداشتند که کجا نشستهاند که به صد تذکیر و وعظ و خطبه ایشان را آنچنان حالتِ نیکو نشده بود و فایدههایی ایشان را حاصل شد و سِرّهایی ایشان را کشف شد که به چندین عمل و وعظ نشده بود، تا آخرِ مجلس همچنین نظر میکرد و چیزی نمیفرمود، چون خواست فرو آمدن فرمود اِنَّ لَکُمْ اِماماً فعّالاً اَحسنُ اِلیْکُمْ مِنْ اِمَامٍ قَوّالٍ، فرمود چون مراد از قول فایده است و رقَّت است و تبدیلِ اخلاق است، بیگفت؛ اضعافِ[۱۱] آنکه از گفت حاصل کرده بودند میسّر شد، پس آنچه فرمود عینِ صواب فرمود؛ آمدیم که خود را فعّال گفت و در آن حالت که او بر منبر بود فعلی نکرد ظاهر که آن را به نظر توان دیدن؛ نماز نکرد، به حج نرفت، صدقه نداد، ذکر نمیگفت، خود خطبه نیز نگفت؛ پس دانستیم که عمل و فعل، این صورت نیست تنها بلکه این صورتها صورتِ آن عمل است و آن عمل، جانِ این؛ اینکه میفرماید مُصْطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اَصْحَابِیْ کَالنُّجُوْمِ بِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْتَدَیْتُمْ[۱۲] اینکه یکی در ستاره نظر میکند و راه میبرد، هیچ استاره سخن میگوید با وی؟ نی، الّا به مجرّدِ آنکه در ستاره نظر میکنند راه را از بیرَهه میدانند و به منزل میرسند؛ همچنین مُمکن است که در اولیای حق نظر کنی ایشان در تو تصرُّف کنند بیگفتی و بحثی و قال و قیلی، مَقصود حاصل شود و تو را به منزلِ وصل برساند.
فَمَنْ شاءَ فَلْیَنْظُرْ اِلَیَّ فَمَنْظَرِیْ/ نَذِیْرٌ اِلی مَنْ ظَنَّ اَنَّ الْهَوی سَهْلٌ[۱۳]
در عالَمِ خدا هیچ چیزی صَعبتر[۱۴] و مشکلتر از تحمُّلِ محال نیست؛ مثلاً تو کتابی را خوانده باشی و تَصحیح و درست و معرب[۱۵] کرده، یکی آن کتاب را پهلوی تو نشسته است و کژ میخواند، هیچ توانی آن را تحمُّل کردن؟ ممکن نیست و اگر آن را نخوانده باشی تو را تفاوت نکند اگر خواهی کژ خواند و اگر راست، چون تو کژ را از راست تمیز نکردهای؛ پس تحمُّلِ محال، مجاهدهای عظیم است؛ اکنون اولیا و انبیا خود از مجاهده نمیرهند، اوّل مجاهده که در طلب داشتند به قتلِ نَفْس و ترکِ مرادها و شهوات و آن جهادِ اکبر است، و چون واصل شدند و رسیدند و در مقامِ امن مقیم شدند بر ایشان کژ و راست کشف شد، راست را از کژ میدانند و میبینند؛ باز در مجاهدهای عظیمند زیرا این خلق همه افعالشان کژ است و ایشان میبینند و تحمُّل میکنند، از صد کژی یک کژی را میگویند تا او را دشوار نیاید و باقی کژیهاش را میپوشاند، بلکه مدحُش میکنند که آن کژت راست است تا به تدریج آن کژیها را یکیک از او دفع میکنند.
همچنانکه معلّم کودکی را خط آموزد، چون به سطر رسد کودک سطر مینویسد و به معلّم مینماید، پیشِ معلّم آن همه کژ است و بد، با وی به طریقِ صنعت[۱۶] و مدارا میگوید که جمله نیک است و نیکو نبشتی، احسنت احسنت؛ الّا این یک حرف را بد نبشتی، چنین میباید و آن یک حرفِ دیگر نیز هم بد نبشتی، چند حرفی را از آن سطر بد میگوید و به وی مینماید که چنین میباید نبشتن و باقی را تحسین میکند تا دلِ او نرمد و ضعیف نشود و به آن تحسین قوَّت میگیرد و همچنان به تدریج تعلیم میکند و مدد مییابد.
ان شاء الله امید میداریم که امیر را حق تعالی مقصودهای او را میسّر گرداند، هر چه در دل دارد و هر چه میخواهد و آن چیزها را نیز و دولتها را که در دل دارد و نمیداند که چه چیز است که آن را بخواهد امید است که آنها نیز میسّر شود که چون آن را ببیند و مطالعه کند و آن بخششها به وی رسد از این خواستهها و تمنّاهای اوّل شرمش آید که چنین چیزی مرا در پیش بود به وجودِ چنین دولتی و نعمتی، ای عجبا، من آنها را چون تمنّا میکردم؟ شرمش آید.
اکنون عطا آن را گویند که در وهمِ آدمی آن نیاید و نگذرد، زیرا هر چه در وهمِ او گذرد اندازۀ همّتِ او باشد و اندازۀ قدرِ او باشد، اما عطای حق اندازۀ قدرِ حق باشد؛ پس عطای حق آن باشد که لایقِ حق باشد نه لایقِ وهم و همّتِ بنده که مَالَا عَیْنٌ رَأَتْ وَلَا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَلَا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ[۱۷]، هرچند که آنچه تو توقُّع میداشتی از عطای من، چشمها آن را دیده بودند و گوشها جنسِ آن شنیده بودند، در دلها جنسِ آن مصوَّر شده بود اما عطای من بیرونِ آن جمله باشد و ورای آن همه.
—–
[۱] داروغه، نگهبان شهر.
[۲] شگفت، عجیب.
[۳] ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین و معروف به بایزید بسطامی از عارفان اهل تصوف در قرن سوم هجری. از تاریخ تولد و وفات ایشان اطلاع دقیقی در دست نیست امّا در حدود سالهای ۱۶۱ تا ۲۳۴ یا ۲۶۱ ه.ق میزیسته.
[۴] حواشی استاد فروزانفر: مطلب مذکور در رسالة النور ص ۹۶ بدینگونه نقل شده است: قال ابویزید رأیت رب العزة فی المنام فقال ایش ترید فقال اریدان لا ارید غیر ما ترید.
[۵] بخشی از آیۀ ۸۱ سورۀ اسراء: بگو: حق آمد و باطل نابود شد.
[۶] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی و نصّ آن چنین است: تقول النار للمؤمن یوم القیامة جزیا مؤمن فقد اطفا نورک لهبی، جامع الصغیر،ج ۱،ص ۱۳۲ و مولانا از مضمون این حدیث در مثنوی بدین طریق استفاده کرده: (دفتر دوّم بخش ۲۶ ابیات ۱۲۵۱،۱۲۵۲).
[۷] نازل گردانیده شده.
[۸] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: از حدیث نبوی که متن آن بدین صورت آمده است: اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله – احیاء علومالدین،ج ۲،ص ۲۰۱ و ج ۳،ص ۱۸، جامع صغیر،ج ۱،ص ۸، کنوز الحقایق،ص ۳ و با تعبیر: احذروا (به جای اتقوا) جامع صغیر،ج ۱،ص ۱۱ و مولانا از مضمون آن بدین گونه اقتباس کرده و در مثنوی (دفتر اوّل بخش ۷۲ بیت ۱۳۳۶) فرموده است: مؤمن اَر یَنْظُرْ بِنُورِ اللّهْ نبود/ غَیبْ مؤمن را بِرِهنه چون نِمود؟
[۹] عثمان بن عفان سومین خلیفه راشدین بعد از وفات پیامبر اکرم (ص) (۵۷۶ میلادی – ۳۵ ه.ق).
[۱۰] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: این قصّه را جاحظ در البیان والتّبیین چاپ مصر،ج ۱، ص ۲۷۲ و ابن قتیبه این حکایت را به صورتی دیگر روایت میکند که از بعضی جهات با روایت متن مناسبتر است، عیونالأخبار،ج ۲،ص ۲۳۵٫ و مولانا این قصّه را به طرزی بسیار جذّاب و دلکش و لبریز از احساسات عاشقانه در مثنوی به نظم آورده است: (دفتر چهارم بخش ۱۹).
[۱۱] دوچندان، چندین برابر.
[۱۲] حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی است، کنوزالحقایق، ص ۱۳ و مضمون آن به وجه دیگر نیز روایت شده است در جامع صغیر،ج ۲،ص ۲۸٫ مولانا این حدیث را در مثنوی معنوی به زیبایی به نظم آورده: (دفتر اوّل بخش ۱۶۱).
[۱۳] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: از ابوالطیّب متنبّی است.
[۱۴] سختتر.
[۱۵] اعراب داده شده، واضح کرده شده.
[۱۶] تظاهر، تصنّع.
[۱۷] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی است و در صحیح بخاری،ج ۲،ص ۱۳۹، و مسلّم،ج ۸،ص ۱۴۳، و جامع صغیر،ج ۲،ص ۸۰، بدین صورت نقل شده است: قال الله تعالی اَعْدَدْتُ لِعبادی الصّالِحینَ مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ، و در جامع صغیر،ج ۱،ص ۹۱،و ج ۲،ص ۴۲، این حدیث به وجوه دیگر نیز ملاحظه میشود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!