مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۶۱ – گفتنِ پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ مَر زَیْد را که این سِّر را فاش‌تَر ازین مگو و مُتابَعَت نِگه دار

 

۳۶۷۰ گفت پیغامبر که اَصْحابی نُجوم رَهْ‌رُوان را شمع و شَیطان را رُجوم
۳۶۷۱ هر کسی را گَر بُدی آن چَشم و زور کو گرفتی زآفتابِ چَرخْ نور
۳۶۷۲ کِی سِتاره حاجَتَسْتی ای ذَلیل که بُدی بر نورِ خورشید او دلیل؟
۳۶۷۳ ماه می‌گوید به خاک و ابر و فَی من بَشَر بودم، ولی یُوحی اِلَیْ
۳۶۷۴ چون شما تاریک بودم در نِهاد وَحیِ خورشیدم چُنین نوری بِداد
۳۶۷۵ ظُلْمَتی دارم به نِسْبَت با شُموس نور دارم بَهرِ ظُلْماتِ نُفوس
۳۶۷۶ زان ضَعیفَم، تا تو تابی آوَری که نه مَردِ آفتابِ اَنْوَری
۳۶۷۷ هَمچو شَهْد و سِرکه دَرهَم بافتم تا سویِ رَنجِ جِگَر رَهْ یافتم
۳۶۷۸ چون زِ عِلَّت وا رَهیدی ای رَهین سِرکه را بُگْذار و می‌خور اَنْگَبین
۳۶۷۹ تَختِ دلْ مَعْمور شُد پاک از هوا بین که اَلرَّحْمنْ عَلَی الْعَرْشِ اَسْتَوی
۳۶۸۰ حُکْم بر دلْ بَعد ازین بی‌واسطه حَق کُند، چون یافت دلْ این رابِطه
۳۶۸۱ این سُخَن پایان ندار، زَیْد کو؟ تا دَهَم پَندَش که رُسوایی مَجو

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *