مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۶۲ – رُجوع به حِکایَتِ زَیْد

 

۳۶۸۲ زَیْد را اکنون نیابی، کو گُریخت جَست از صَفِّ نِعال و نَعْلْ ریخت
۳۶۸۳ تو کِه باشی؟ زَیْد هم خود را نیافت هَمچو اَخْتَر که بَرو خورشید تافت
۳۶۸۴ نه ازو نَقْشی بیابی، نه نِشان نه کَهی یابی به راهِ کَهْکَشان
۳۶۸۵ شُد حواس و نُطْقِ بابایانِ ما مَحْوِ نورِ دانشِ سُلطانِ ما
۳۶۸۶ حِسِّ‌ها و عقل‌هاشان در دَرون موج در موج لَدَیْنا مَحْضَرون
۳۶۸۷ چون بیاید صُبح، وَقتِ بار شُد اَنْجُمِ پنهان شُده بر کار شُد
۳۶۸۸ بی هُشان را وا دَهَد حَق هوش‌ها حَلْقه حَلْقه حَلْقه‌ها در گوش‌ها
۳۶۸۹ پایْ‌کوبان، دَست‌اَفْشان، در ثَنا نازْ نازانْ رَبَّنا اَحْیَیْتَنا
۳۶۹۰ آن جُلود و آن عِظامِ ریخته فارِسان گشته، غُبار اَنْگیخته
۳۶۹۱ حَمله آرَنْد از عَدَم سویِ وجود در قیامَت، هم شَکور و هم کَنود
۳۶۹۲ سَر چه می‌پیچی کَنی نادیده‌یی؟ در عَدَم زَاوَّل نه سَر پیچیده‌یی؟
۳۶۹۳ در عَدَم اَفْشُرده بودی پایِ خویش که مرا کی بَرکَند از جایِ خویش؟
۳۶۹۴ می‌نَبینی صُنْعِ رَبّانیْت را که کَشید او مویِ پیشانیْت را؟
۳۶۹۵ تا کَشیدَت اَنْدرین اَنْواعْ حال که نَبودَت در گُمان و در خیال
۳۶۹۶ آن عَدَمْ او را هَماره بَنده است کار کُن دیوا سُلَیمان زنده است
۳۶۹۷ دیو می‌سازد جِفانٍ کَالْجَواب زَهره نه تا دَفْع گوید یا جواب
۳۶۹۸ خویش را بین چون هَمی‌لَرزی زِ بیم مَر عَدَم را نیز لَرزانْ دان مُقیم
۳۶۹۹ وَرْ تو دست اَنْدر مَناصِب می‌زَنی هم زِ تَرس است آن که جانی می‌کَنی
۳۷۰۰ هرچه جُز عشقِ خدایِ اَحْسَن است گَر شِکَرخواری‌ست، آن جانْ کندن است
۳۷۰۱ چیست جانْ کَندن؟ سویِ مَرگ آمدن دست در آبِ حَیاتی نازَدن
۳۷۰۲ خَلْق را دو دیده در خاک و مَمات صد گُمان دارند در آبِ حَیات
۳۷۰۳ جَهْد کُن تا صد گُمان گردد نَوَد شب بُرو، وَرْ تو بِخُسبی شب رَوَد
۳۷۰۴ در شبِ تاریک جویْ آن روز را پیش کُن آن عقلِ ظُلْمَت‌سوز را
۳۷۰۵ در شبِ بَدرَنگْ بَسْ نیکی بُوَد آبِ حیوانْ جُفتِ تاریکی بُوَد
۳۷۰۶ سَر زِ خُفتن کِی تَوان بَرداشتن؟ با چُنین صد تُخمِ غَفلَت کاشتن؟
۳۷۰۷ خوابْ مُرده، لُقمه مُرده یار شُد خواجه خُفت و دُزدِ شب بر کار شُد
۳۷۰۸ تو نمی‌دانی که خَصْمانَت کی‌اَند ناریانْ خَصْمِ وجودِ خاکی‌اَند
۳۷۰۹ نارْ خَصْمِ آب و فرزندانِ اوست هم‌چُنان که آبْ خَصْمِ جانِ اوست
۳۷۱۰ آبْ آتش را کُشَد، زیرا که او خَصْمِ فرزَنَدانِ آب است و عَدو
۳۷۱۱ بَعد ازان این نارْ نارِ شَهْوت است کَنْدَرو اَصلِ گناه و زَلَّت است
۳۷۱۲ نارِ بیرونی به آبی بِفْسُرَد نارِ شَهْوت تا به دوزخ می‌بَرَد
۳۷۱۳ نارِ شَهْوت می‌نَیارامَد به آب زان که دارد طَبْعِ دوزخ در عَذاب
۳۷۱۴ نارِ شَهْوت را چه چاره؟ نورِ دین نُورُکُمْ اِطْفاءُ نارِ الْکافِرین
۳۷۱۵ چه کُشَد این نار را؟ نورِ خدا نورِ ابراهیم را سازْ اوسْتا
۳۷۱۶ تا زِ نارِ نَفْسِ چون نِمْرودِ تو وا رَهَد این جسمِ هَمچون عودِ تو
۳۷۱۷ شَهْوتِ ناری به رانْدن کَم نَشُد او به ماندن کَم شود بی‌هیچ بُد
۳۷۱۸ تا که هیزُم می‌نَهی بر آتشی کِی بِمیرَد آتش از هیزُم‌کَشی؟
۳۷۱۹ چون که هیزُم باز گیری، نارْ مُرد زان که تَقوی آبْ سویِ نار بُرد
۳۷۲۰ کِی سِیَه گردد به آتش رویِ خوب؟ کو نَهَد گُل‌گونه از تَقْوَی الْقُلوب

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *