مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۶۰ – بقیّهٔ قِصّۀ زَیْد در جوابِ رَسولْ صَلَّی اللّهُ عَلَیْه وَ سَلَّمَ

 

۳۶۲۲ این سُخَن پایان ندارد، خیز زَیْد بر بُراقِ ناطِقه بَر بَند قَیْد
۳۶۲۳ ناطِقه چون فاضِح آمد عَیْب را می‌دَرانَد پَرده‌هایِ غَیْب را
۳۶۲۴ غَیبْ مَطلوبِ حَق آمد چند گاه این دُهُل زَن را بِران، بَر بَند راه
۳۶۲۵ تَکْ مَران، دَرکَش عِنان، مَسْتور بِهْ هر کَس از پِنْدارِ خود مَسْرور بِهْ
۳۶۲۶ حَق هَمی خواهد که نومیدانِ او زین عبادت هم نگردانند رو
۳۶۲۷ هم به اومیدی مُشَرَّف می‌شوند چند روزی در رِکابَش می‌دَوَند
۳۶۲۸ خواهد آن رَحمَت بِتابَد بر همه بر بَد و نیک از عُمومِ مَرحَمه
۳۶۲۹ حَق هَمی‌خواهد که هر میر و اسیر با رَجا و خَوفْ باشند و حَذیر
۳۶۳۰ این رَجا و خَوْفْ در پَرده بُوَد تا پَسِ این پَرده پَرورَده شود
۳۶۳۱ چون دَریدی پَرده، کو خَوْف و رَجا؟ غَیْب را شُد کَرّ و فَرّی بَرمَلا
۳۶۳۲ بر لبِ جو بُرد ظَنّی یک فَتی که سُلَیمان است ماهی‌گیرِ ما
۳۶۳۳ گَر وِیْ است این، از چه فَرد است و خَفی‌ست؟ وَرْنه سیمایِ سُلَیمانیش چیست؟
۳۶۳۴ اَنْدرین اندیشه می‌بود او دو دل تا سُلَیمان گشت شاه و مُسْتَقِل
۳۶۳۵ دیو رَفت، از مُلْک و تَختِ او گُریخت تیغِ بَختَش خونِ آن شَیطان بِریخت
۳۶۳۶ کرد در انگُشتِ خود انگُشتری جمع آمد لشکرِ دیو و پَری
۳۶۳۷ آمدند از بَهرِ نَظّاره رِجال در میانْشان آن کِه بُد صاحِبْ خیال
۳۶۳۸ چون در انگُشتَش بدید انگُشتری رَفت اندیشه وْ گُمانَش یک‌سَری
۳۶۳۹ وَهمْ آن‌گاه است کان پوشیده است این تَحَرّی از پِیِ نادیده است
۳۶۴۰ شُد خیالِ غایب اَنْدر سینه زَفْت چون که شُد حاضر، خیالِ او بِرَفْت
۳۶۴۱ گَر سَمایِ نورْ بی‌باریده نیست هم زمینِ تارْ بی‌بالیده نیست
۳۶۴۲ یُؤْمِنونْ بِالْغَیْبِ می‌بایَد مرا زان بِبَستَم روزَنِ فانی سَرا
۳۶۴۳ چون شِکافَم آسْمان را در ظُهور؟ چون بگویم هَلْ تَری فیها فُطُور؟
۳۶۴۴ تا دَرین ظُلْمَت تَحَرّی گُستَرند هر کسی رو جانِبی می‌آورند
۳۶۴۵ مُدَّتی مَعْکوس باشد کارها شِحْنه را دُزد آوَرَد بر دارها
۳۶۴۶ تا که بَسْ سُلطان و عالی‌هِمَّتی بَندهٔ بَنده‌یْ خود آید مُدَّتی
۳۶۴۷ بَندگی در غَیْب آید خوب و کَش حِفْظِ غَیْب آید در اِسْتِعْبادْ خَوش
۳۶۴۸ کو که مَدْحِ شاه گوید پیشِ او تا که در غَیبَت بُوَد او شَرم‌ْرو؟
۳۶۴۹ قَلْعه‌داری کَزْ کِنارِ مَمْلَکَت دور از سُلطان و سایه‌یْ سَلْطَنَت
۳۶۵۰ پاس دارد قَلْعه را از دشمنان قَلْعه نَفْروشَد به مالی بی‌کَران
۳۶۵۱ غایب از شَهْ در کِنارِ ثَغْرها هَمچو حاضِر، او نِگَه دارد وَفا
۳۶۵۲ پیشِ شَهْ او بِهْ بُوَد از دیگران که به خِدمَت حاضرند و جانْ‌فَشان
۳۶۵۳ پس به غَیبَت نیم ذَرّهْ حِفْظِ کار بِهْ که اَنْدر حاضری زان صد هزار
۳۶۵۴ طاعَت و ایمانْ کُنون مَحْمود شُد بعدِ مرگ اَنْدر عِیانْ مَردود شُد
۳۶۵۵ چون که غَیْب و غایب و روپوش بِهْ پَس لَبان بَربَند و لبْ خاموش بِهْ
۳۶۵۶ ای برادر دست وادار از سُخُن خود خدا پیدا کُند عِلْمِ لَدُن
۳۶۵۷ بَس بُوَد خورشید را رویَش گُواه أیُّ شَیْءٍ اَعْظَمُ الشّاهِد؟ اِله
۳۶۵۸ نه، بگویم چون قَرین شُد در بَیان هم خدا و هم مَلَک، هم عالِمان
۳۶۵۹ یَشْهَدُ اللهْ وَ الْمَلَکْ وَ اهْلُ اَلْعُلُوم اَنّهُ لا رَبَّ اِلّا مَنْ یَدُوم
۳۶۶۰ چون گواهی داد حَق، کِه بْوَد مَلَک تا شود اَنْدر گواهی مُشْتَرَک؟
۳۶۶۱ زان که شَعْشاع و حُضورِ آفتاب بَر نَتابَد، چَشم و دل‌هایِ خَراب
۳۶۶۲ چون خُفاشی کو تَفِ خورشید را بَر نَتابَد، بِسْکُلَد اومید را
۳۶۶۳ پس مَلایِک را چو ما هم یار دان جِلْوه‌گَر خورشید را بر آسْمان
۳۶۶۴ کین ضیا ما زآفتابی یافتیم چون خَلیفه بر ضَعیفانْ تافتیم
۳۶۶۵ چون مَهِ نو، یا سه روزه، یا که بَدْر هر مَلَک دارد کَمال و نور و قَدْر
۳۶۶۶ زَاجْنَحه‌یْ نورِ ثُلاثَ اَوْ رُباع بر مَراتِب هر مَلَک را زان شُعاع
۳۶۶۷ هَمچو پَرهایِ عُقولِ اِنْسیان که بَسی فَرقَسْتَشان اَنْدر میان
۳۶۶۸ پَسْ قَرینِ هر بَشَر در نیک و بَد آن مَلَک باشد که مانَندَش بُوَد
۳۶۶۹ چَشمِ اَعْمَش چون که خور را بَر نَتافت اَخْتَر او را شمع شُد تا رَهْ بِیافت

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *