احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۷۱ تا ۸۰ – (بیت ۹۱۹ تا ۹۸۹)

۷۱-

رمز اَلکَاسِب حبیبُ الله شنو
از توکّل در سبب کامل مشو

الکَاسِبَ حبیبُ الله حدیث است به گفتۀ یوسف بن احمد مولوی. و مَثَل است مطابق شرح بحرالعلوم. و ظاهراً همین قول اخیر درست‌تر است. و اگر حدیث باشد بنده هنوز مأخذ آن را نیافته‌ام.

*****

۷۲-

قوم گفتندش که کسب از ضعفِ خلق
لقمۀ تزویر دان بر قدرِ حلق

توکّل مبتنی است بر قوّت یقین و وثوق به ضمانت حق تعالی و کسب برای کسی است که از قوّت یقین برخوردار نباشد.

التوکل مقامٌ مفهومٌ ولکن یستدعى قوّةً القلب و قوة الیقین.[۱]

“مقام توکل قابل فهم است اما لازمه‌اش داشتن قوّت قلب و یقین است.”

مولانا در این بیت به عقیدۀ این دسته اشاره فرموده است.

*****

۷۳-

ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخَلقُ عِیالٌ للالَه

اشاره است به حدیث ذیل:

الخلق کلهم عیال الله فاحبهم الى الله انفعهم لعیاله.[۲]

“همۀ مردم خانوادۀ خدایند. بنابراین کسی که برای این خانواده سودمندتر باشد ادّعایش در خدادوستی صادق‌تر است.”

*****

۷۴-

حاملی، محمول گرداند تو را
قابلی، مقبول گرداند تو را

نظیر این تعبیر را ابوالقاسم قشیری از قول ابوعلی دقّاق روایت کرده است:

المرید متحمل و المراد محمول.[۳]

“مرید بردارنده بار است (و هنوز واصل نشده) ولی مُراد بارش برداشته شده (و واصل شده است.)”

*****

۷۵-

سعی شکر نعمتش قدرت بُوَد
جبر تو، انکار آن نعمت بود

شکرِ قدرت، قدرتت افزون کند
جبر نعمت، از کفت بیرون کند

از امیرالمؤمنین علی علیه السّلام روایت شده است: اذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشکرلها.[۴]

“هنگامی که نعمت‌ها به سویتان سرازیر شد مواظب باشید آنها را با قصور در سپاسگزاری از خود دور نکنید.”

*****

۷۶-

زادمردی چاشگاهی در رسید
در سرا عدل سلیمانی دوید

اصل این حکایت را در حلیة الاولیاء، طبع مصر ج ۴ ص ۱۱۸ و احیاء العلوم، ج ۴ ص ۳۳۷ و جوامع الحکایات عوفی، باب سیزدهم از قسم چهارم و در عجائب نامه از مؤلفات قرن ششم و نیز در کتابی از غزالی مشهور به کتاب یذکرفیه حماقة اهل الاباحة می‌توان دید. این است روایت، مطابق نقل غزالی:

ملک الموت چون پیش سلیمان صلوات الله علیه آمد تیز در یکی نگریست. آن‌کس بترسید. چون ملک الموت برفت از سلیمان (ع) درخواست که باد را بفرمای تا مرا به زمین هند برد که از نظر ملک الموت بترسیدم. تا باشد که چون باز آید مرا نبیند فراموش کند. سلیمان (ع) بفرمود تا باد، وی را به هند برد. چون ملک الموت باز آمد سلیمان پرسید که چرا چنان تیز در آن مرد نگریستی؟ گفت مرا فرمان بود تا یک ساعت دیگر وی را به هندوستان جان برگیرم وی را اینجا بدیدم عجب بماندم تا این چون خواهد بود.[۵]

و اینک روایت عجایب نامه:

آورده‌اند که هرروز نزد حضرت سلیمان آمدی و بر بالای سر وی بایستادی تا چاشتگاه. آنگاه بازگشتی. و سلیمان را رفیقی بود. روزی ملک الموت در وی نگاه کرد و آن مرد از وی بترسید. سلیمان را گفت من از این فرشته ترسیدم مرا به باد سپار تا از اینجا که زمین فارس است به زمین هندوستان برد. پیش درختی فرود آورد. روزی دیگر چون ملک الموت درآمد سلیمان گفت مرا دوستی بود از تو بترسید و درخواست کرد وی را به هندوستان فرستادم. چرا رفیقان مرا می ترسانی؟ گفت یارسول الله دیروز الله تعالی مرا فرمود که جان وی بستان به زمین هندوستان در زیر فلان درخت و از آن عجب ماندم که به روزگار دراز توان رفت از استخر به زمین هند، جان وی آنجا برداشتم.[۶]

و شیخ عطّار در الهی نامه این حکایت را منظوم ساخته است اینک منظومۀ عطار:

شنیدم من که عزرائیل جان‌سوز/ به ایوان سلیمان رفت، یک روز/ جوانی پیش او دیدش نشسته/ نظر بگشاد پیش او فرشته/ چو او را دید پیش او به‌در شد/ جوان از بیم او زیر و زبر شد/ سلیمان را چنان گفت آن جوان زود/ که فرمان ده که تا باد این زمان زود/ مرا زین جایگه جایی برد دور/ که گشتم از نهیب مرد رنجور/ سلیمان گفت تا باد آن زمانش/ برد از فارس تا هندوستانش/ چو یک روزی به سر آمد از این راز/ به پیش تخت عزرائیل شد باز/ سلیمان گفتش ای چون تیغ خونریز/ چرا کردی نظر سوی جوان، تیز/ جوابش داد عزرائیل آن گاه/ که فرمانم چنین آمد ز درگاه/ که او را تا سه روز از راه برگیر/ به هندوستانش، جان ناگاه برگیر/ چو اینجا دیدمش ماندم در این سوز/ که زاینجا چون رود آنجا به سه روز/ چو باد آورد در هندوستانش/ شدم آنجا و کردم قبض، جانش.

و مضمون این حکایت در این بیت عربی مندرج است:

اذاما حمام المرءکان ببلدة/ دعته الیها حاجة فیطیز.[۷]

“اگر مقرر شده باشد که مرگ کسی در سرزمینی معیّن فرا برسد وی بدون این‌که خود متوجه باشد به همان‌جا می‌شتابد (پرواز می‌کند).”

*****

۷۷-

گفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه

تا مرا از اینجا به هندوستان برد
بوکه بنده کان طرف شد، جان برد

مناسب است با مضمون این روایت:

اذا قضى الله لعبدٍ ان یموت بارض جعل له الیها حاجة.[۸]

“وقتی در مشیّت خدا گذشت که بنده‌ای در سرزمینی معیّن، جان سپارد به همانجا حاجتمندش می‌کند.”

اذا ارادالله قبض عبیدٍ بارضٍ جعل له فیها حاجه.

“وقتی خداوند قبض روح بنده‌ای را در زمینی اراده کرد به همانجا حاجتمندش می‌کند.”

و از امیرالمؤمنین علی (ع) نقل شده است:

رب مرتاح الى بلد و هو لایدرى ان حمامه فی ذلک البلد.

“چه بسا شخصی مشتاق رسیدن به شهری باشد بی‌آن‌که بداند مرگ در آنجا منتظر اوست!”

*****

۷۸-

مکرها در کسب دنیا بارِد است
مکرها در ترکِ دنیا وارد است

مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آن‌که حفره بست آن مکری است سرد

مضمون بیت دوم ناظر است به روایتی که از باسیلیوس حکیم یونانی نقل کرده‌اند:

وراى انساناً سمیناً فقال له ما اکثر عنایتک برفع سور حبسک.[۹]

“(باسیلیوس حکیم) با دیدن مرد فربهی به او گفت چه‌قدر توجّهت را به زندان خود (شکم) زیاد کرده‌ای و دیوارش را بالا برده‌ای!”

*****

۷۹-

این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان

مأخوذ است از مضمون حدیث ذیل:

الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر.[۱۰]

“دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.”

و یا عبارت:

الدنیا لاتصفولمؤمن کیف وهی سجنه و بلاؤه.[۱۱]

“چگونه دنیا به مؤمن آرامش می‌بخشد درحالی که برایش زندان و وسیلۀ آزمایش است.”

*****

۸۰-

مال را کز بهر دین باشی حمول
نِعم مالٌ صالحٌ خواندش رسول

اشاره است به حدیث ذیل:

نعم المال الصالح للرجل الصالح.[۱۲]

“داراییِ حلال زیبندۀ انسان صالح است.”

و شبیه بدان روایت ذیل است:

نعم العون على تقوى الله الغنی.[۱۳]

“ثروتی که در جهت کسب تقوای الهی باشد پشتیبان خوبی است.”

——–

[۱]  احیاء العلوم ج ۴ ص ۲۶۳٫

[۲]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۱ و با تفاوت مختصر کنوزالحقائق، ص ۶۲٫

[۳]  رسالۀ قشیریه، چاپ مصر، ص ۹۴٫

[۴]  تفسیر ابوالفتوح، ج ۳، ص ۲۰۷٫

[۵]  کتاب یذکرفیه حماقة اهل الاباحة.

[۶]  عجایب نامه نسخۀ کتابخانۀ ملی ملک.

[۷]  که در ربیع الابرار باب الموت و ما یتصل به پس از ذکر این قصّه نقل شده است.

[۸]  کنوزالحقائق، ص ۹ و با تفاوتی در صورت –جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۷٫

[۹]  مختارالحکم، طبع مصر، ص ۲۸۶٫

[۱۰]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۶ و کنوز الحقائق، ص ۶۴٫

[۱۱]  جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۶٫

[۱۲]  احیاء العلوم، ج ۲، ص ۱۶۴ و حلیلة الاولیاء، ج ۱۰ ص ۵ و فتوحات مکیه،  ج ۲ ص ۲۷۸ و تلبیس ابلیس، ص ۱۷۸ و کنوزالحقائق، ص ۱۳۹ و با مختصر تفاوت ص ۱۷۱٫

[۱۳]  مستدرک، ج ۲، ص ۴۱۵ و فصل الخطاب، ص ۱۱۰۱٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *