احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر دوم – شمارۀ ۳۱۱ تا ۳۲۰ – (بیت ۱۷۲۲ تا ۱۸۴۰)
۳۱۱-
دید موسی یک شبانی را به راه
کاو همی گفت ای خدا و ای اله
ظاهراً مأخذ آن حکایتی است که در عقد الفرید، طبع مصر، مطبعۀ جمالیه، ج ۴، صفحۀ ۲۰۵ نقل شده است:
قال الاصمعی کان الشعبی یحدث انه کان فی بنی اسرائیل عابد جاهل قد ترهب فی صومعته وله حمار یرعى حول الصومعة فاطلع علیه من الصومعة فرأه یرعی فرفع یده الى السماء فقال یا رب لو کان لک حمار کنت ارعاه مع حماری و ما کان یشق على فهم نبی کان فیهم فی ذلک الزمان فاوحى الله الیه دعه فانما اثیب کل انسان على قدر عقله.
“اصمعی از قول شعبی نقل کرده است که پارسای جاهلی از قوم بنیاسرائیل در صومعهاش به عبادت مشغول بود. وی الاغی داشت که در اطراف صومعه چرا میکرد. روزی از صومعه بیرون آمد. دید الاغش به چرا مشغول است.(فکری کرد) آن گاه دست به سوی آسمان برداشت و گفت خدایا اگر تو هم صاحب الاغ باشی من حاضرم آن را همراه الاغ خودم به چرا ببرم و هیچگونه زحمتی برای من نخواهد داشت! پیامبر وقت، وی را به خاطر چنان سخنانی (سرزنش و درنتیجه) اندوهگین کرد. خداوند به آن پیامبر وحی کرد که او را به حال خود بگذار. زیرا هرکس به میزان عقلی که دارد پاداش میبیند.”
و این حکایت با طرز دیگر در شرح نهج البلاغة، ج ۴، صفحۀ ۲۶۷ بدین گونه نقل شده است:
قال کان موسى علیه السلام یدنی رجلا من بنی اسرائیل بطول سجوده و طول صمته فلایکاد یذهب الى موضع الا و هومعه فبینا هو یوما من الایام اذمر على ارض معشبة تهتز فتاوه الرجل فقال له موسى على ماذاتاوهت قال تمنیت ان یکون لربی حمار و ارعاه هیهنا فاکب موسی طویلا ببصره الى الارض اغتماما بما سمع منه ف نحط علیه الوحی فقال ما الذی انکرت من مقالة عبدی انما اخذ عبادى على قدرما اتیتهم.[۱]
“آوردهاند که موسی (ع) با مردی از بنیاسرائیل که سجدههایش طولانی بود و روزههایش فراوان، همنشین شد و هرجا میرفت همراهیش میکرد تا اینکه یک روز به هنگام گذشتن از یک علفزار آهی کشید. موسی (ع) سببش را پرسید. عابد گفت: ای کاش خداوند الاغی میداشت و من آن را در این علفزار میچراندم! موسی (از فهم جاهلانۀ او) غمگین شد و مدتها به علت شنیدن چنان سخنانی چشم خویش را به زمین میدوخت تا اینکه به حضرت موسی وحی شد بندۀ مرا از چنان گفتاری نهی نکن. من بندگان خود را به میزان آنچه به آنان عطا کردهام مؤاخذه خواهم نمود.”
و حافظ ابونعیم در کتاب حلیة الاولیاء، ج ۳، ص ۲۲۳ این قصه را به طریق ذیل نقل کرده است:
عن زیدبن اسلم ان نبیا من الانبیاء امر قومه ان یقرضوا ربهم عزوجل فقال رجل منهم یارب لیس عندی الاتبن حمارى فان کان لک حمار علفته من تبن حماری هذا قال فکان یدعو بذلک فی صلواته قال فنهاه نبیه عن ذلک فاوحى الله عزوجل الیه لای شئی نهیته قد کان یضحکنی فی الیوم کذا و کذامرة.
“زید بن اسلم نقل کرده است که یکی از پیامبران به امت خود دستور داد هریک چیزی به خدای عزوجل قرض دهند. یکی از آنان گفت خدایا، من فقط کاه دارم اگر تو هم صاحب الاغ هستی حاضرم از کاهی که به الاغ خود میدهم به آن الاغ هم بدهم. و این چنین در نماز و دعایش با خدا صحبت میکرد. پیامبر وقت، از گفتن چنان سخنان نهیش کرد. وحی آمد که چرا وی را از گفتن چنان سخنان نهی میکنی؟ وی روزی چندینبار به تعدادی که دعا میکند مرا با درخواستهایش میخنداند.”
و نظیر روایت ابونعیم قصهای است که غزالی از برخ اسود و موسی در جلد چهارم از احیاءالعلوم، صفحۀ ۲۴۴ نقل میکند.
و مفاد این قصه از روایت ذیل که در تفسیر ابوالفتوح، جلد دوم، صفحۀ ۱۷۹ روایت شده نیز مستفاد میگردد:
یک روز رسول علیه السلام نماز بامداد میگزارد، اعرابی که او قریب عهد بود به اسلام در قفای رسول نماز میکرد. رسول علیه السلام سورۀ والنازعات می خواند تا به اینجا رسید که خدای تعالی از فرعون خبر کرد که او گفت: انا ربکم الاعلى. “من پروردگار بزرگ شمایم”[۲] اعرابی از سر اعتقاد پاک و عصبیت دین، طاقت نداشت تا در نماز گفت: کذب ابن الزانیة. “این زنازاده (فرعون) دروغ میگوید.” چون رسول علیه السلام سلام باز داد اصحاب روی به ملامت در او نهادند و گفتند نماز تباه کردی و در نماز سخن گفتی و سوء ادب کار بستی، که در مسجد در نماز حضرت رسول فحش گفتی. اعرابی باز ماند. جبرئیل آمد و گفت خدایت سلام میکند و میگوید این قوم را تا زبان ملامت از او کوتاه کنند که من آنچه او گفت از فحش از او به تسبیح و تهلیل برگرفتم.
*****
۳۱۲-
آنکه گفت انّی مَرِضتُ لَم تَعُد
من شدم رنجور، او تنها نشد
اشاره بدین حدیث است:
ان الله عزوجل یقول یوم القیامة یا ابن آدم مرضت فلم تعدنی قال یا رب کیف اعودک و انت رب العالمین قال اما علمت ان عبدی فلانا مرض فلم تعده اما علمت انک لو عدته لو جدتنی عنده.[۳]
“روز قیامت خدای عزوجل خطاب به آدمی میفرماید چرا وقتی بیمار شدم به عیادتم نیامدی؟ عرض میکند خدایا، تو پروردگار عالمیان هستی چگونه عیادتت میکردم. فرمود مگر نمیدانستی که فلانی بندۀ من است و بیمار شده، چرا به عیادتش نیامدی؟ اگر به عیادت او میآمدی مرا نزد او مییافتی.”
[نیز مراجعه شود به ردیف ۳۳۳]
*****
۳۱۳-
آنکه بییسمع و بییبصر شده است
در حق آن بنده این هم بیهده است
مستند آن در ذیل شمارۀ [۱۴۸] یاد شده است.
*****
۳۱۴-
تا توانی پا منه اندر فراق
اَبغَضُ الاَشیاَءِ عِندی اَلطّلاق
اشاره به حدیثی است که به صور ذیل روایت کردهاند:
ابغض الحلال الى الله الطلاق.[۴]
“دشمنترین حلال نزد خداوند، طلاق است.”
و همچنین با تعبیر:
ابغض الحق الى الله الطلاق.
“دشمنترین حق نزد خداوند، طلاق است.”
ما احل الله شیئا ابغض الیه من الطلاق.[۵]
“دشمنترین چیزی را که خداوند حلال کرده است طلاق است.”
یا معاذ ما خلق الله شیئاً على وجه الارض احب الیه من العتاق ولا خلق شیئا على وجه الارض ابغض الیه من الطلاق.[۶]
“ای معاذ، خداوند محبوبترین چیزی را که در روی زمین آفریده آزاد کردن بردگان و مبغوضترینش، طلاق دادن همسران است.”
*****
۳۱۵-
من نکردم امر تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
مقتبس است از مفاد این روایت:
یقول الله عزوجل انما خلقت الخلق لیربحوا على ولم اخلقهم لاربح علیهم.
“خدای عزوجل میفرماید: جز این نیست که مردم را خلق کردم تا از من بهرهمند شوند و خلقشان نکردم برای اینکه من از آنان بهره گیرم.”
و به صورت ذیل جزء سخنان امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده است:
یقول الله تعالی یا ابن آدم لم اخلقک لاربح علیک ما خلقتک لتربح على فاتخذنی بدلا من کل شیء.[۷]
“خداوند متعال میفرماید: ای انسان تو را نیافریدم تا از تو بهره گیرم، بلکه تو را آفریدم تا از من بهرهمند شوی. بنابر این به جای هرکس و هر چیز به من روی آور.”
*****
۳۱۶-
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
مستفاد است از حدیث ذیل:
ان الله لا ینظر الى صورکم و اموالکم و لکن ینظر الى قلوبکم و اعمالکم.[۸]
“خداوند به چهرهها و اموالتان نمینگرد، بلکه به دلها و اعمالتان مینگرد.”
ان الله لا ینظر الى اجسادکم و لا الی صورکم و لکن ینظر الى قلوبکم.[۹]
“خداوند به پیکر و چهرۀ شما نمینگرد، بلکه به دلهایتان نگاه میکند”.
*****
۳۱۷-
خون شهیدان را ز آب اولیتر است
این خطا از صد صواب اولیتر است
حکم شرعی است و با مضمون روایت ذیل مناسبت دارد:
زملوهم بدمائهم فانه لیس من کلم یکلم فی الله الا و هو یأتی یوم القیامة یدمى لونه لون الدم و ریحه ریح المسک.[۱۰]
“(شهیدان را) با خون پیکرشان کفن کنید، زیرا هیچ زخمی از آنان نیست مگر اینکه روز قیامت خونچکان شده و اطراف خود را چون مشک عطرآگین میکند.”
*****
۳۱۸-
عاقلی بر اسب میآمد سوار
در دهان خفتهای میرفت مار
مأخذ آن حکایتی است که در فردوس الحکمة صفحۀ ۵۳۷-۵۳۸ میبینیم:
فاما حیلهم و تأتیهم فقد بلغنا ان رجلا انتبه و هویرى ان حیة قد دخلت فی حلقه و اخذه الکرب والغم و اتاه جالینوس و نظر الیه و جس بطنه واعلمه انه لم یدخل بطنه شیء ولافمه فلم یقبل ذلک منه فلما رءآه لایقبل ذلک و یضطرب خرج عنه و طلب حیة و حملها فی کیس و رجع و قال قد جئتک بدواء القیی و سقاه شیئا و امره ان یتقیا بعد ان یعصب عینیه لئلا یرى الحیة اذا خرجت و ارسل حیة فی الطست و قال نجوت الآن فقد خرجت الحیة من جوفک فلما نظر الرجل الى الحیة افاق مکان.
“و اما نمونهای از چارهجوییها و یافتن راه حل این است که گفتهاند مردی همین که از خواب بیدار شد به نظرش رسید که ماری در گلویش فرو رفته است. به همین جهت نگران و مضطرب شد. جالینوس (حکیم یونانی) بالای سرش آمد و شکمش را معاینه کرد و معلوم شد چیزی وارد دهان و شکمش نشده است. اما آن مرد سخن جالینوس را باور نمیکرد. حکیم برای نجات وی از آن اضطراب، به فکر چاره افتاد. ناگزیر به جست و جو پرداخت تا ماری پیدا کرد و آن را در کیسهای گذاشت و با خود آورد و به مرد گفت دوایی برایت آوردهام که با خوردنش استفراغ خواهی کرد و آنچه وارد شکمت شده بیرون خواهد آمد. آنگاه به وی چیزی خورانید تا قی کند و همزمان چشمانش را نیز بست تا بیرون آمدن مار را نبیند! سپس مار را از کیسه درآورد و درون تشت گذاشت و به او گفت هم اکنون نجات یافتی چون این مار از شکمت بیرون آمد. مرد با دیدن مار نگرانیش رفع شد و به حال عادی بازگشت.”
و این حکایت با تفصیلی که با کیفیت نقل آن در مثنوی مناسبتر مینماید در کتاب الفرج بعد الشدة تألیف قاضی ابوعلی تنوخی آمده است بدینگونه:
و روی فی الاخبار انه کان فی بنیاسرائیل رجل فی صحراء قریبة من جبل یعبدالله عزوجل فیها اذ مثلت له حیة وقالت قدفجانی من یرید قتلى فاجرنی اجارک الله و اخبئنی قال فرفع ذیله و قال ادخلی فتطوقت على بطنه و جاء رجل بسیف و قال یا رجل حیة هربت منى الساعة اردت فتلها فهل رأیتها فقال ما ارى شیئا فانصرف الرجل فقال لها العابد اخرجی فقد امنت فقالت بل اقتلک و اخرج و قال الرجل لیس هذا جزائی منک قالت لابد قال فامهلینی حتی آتی سفح هذا الجبل فاصلى رکعتین و اعبدالله و احضر لنفسی قبرا فاذا انزلته فشأنک و ما تریدین قالت افعل و بقیت معلقة بجسمه فصلی بسفح الجبل و دعاالله فاوحى الله الیه انی قد رحمت ثقتک بی و دعاءک ایای فاقبض على الحیة فانها تموت فی یدک ولاتضرک ففعل ذلک فنجا و عاد الى موضعه و تشاغل بعبادته و وقعت لی هذه الحکایة على سیاقة اخرى و ذلک ان الرجل خباالحیة فی جوفه فقالت له الحیة اختر منی احدى خصلتین ان انکتک نکتة فاقتلک او اکرث کبدک فتلقیها من اسفل قطعا قال والله ما کافاتینی قالت فلم تضع المعروف عند من لا یعرفه و قد عرفت ما بینی و بین ابیک قدیما و لیس معی مال فاعطیک و لادابة فاحملک فبهذا اکافئک قال فامهلینی حتی آتی سفح الجبل و امهد لنفسی قبرا فبینما هویمشى اذا فتی حسن الوجه طیب الرائحة حسن الثیاب فقال له یا شیخ مالی اراک مستسلما للموت آیسا من الحیاة قال من عدو فی جوفی یرید هلاکی فاستخرج شیئا من کمه فدفعه الیه و قال کله فلما اکله وجد مغصا شدیدا ثم ناوله اخری فاکلها فرمى بالحیة من اسفله قطعا فقال له من انت یرحمک الله فما احد اعظم منة على منک قال انا المعروف الذی صنعت.[۱۱]
“آوردهاند که مردی از قوم بنیاسرائیل در دامنۀ کوهی به عبادت خدای عزوجل مشغول بود. ناگهان ماری ظاهر شد و گفت یک نفر به من حمله کرده و درصدد قتل من است. پناهم ده و مرا مخفی کن. خداوند تو را در پناه خویش نگه دارد. عابد دامنش را بالا برد و گفت داخل شو. مار به دور شکم وی حلقه زد. طولی نکشید که شخصی شمشیر به دست سررسید و گفت به دنبال ماری هستم که از دستم فرار کرده است. میخواهم او را بکشم. آیا از اینجا رد نشده است؟ عابد جواب منفی داد و آن مرد بازگشت. آن گاه به مار گفت خطر رفع شد بیرون بیا. مار گفت اول تو را میکشم بعد خارج میشوم! عابد گفت عجبا این شد نتیجۀ خدمتی که به تو کردم! ولی مار همچنان در تصمیمش جدی بود. عابد گفت پس لااقل به من مهلت ده تا در کنار کوه دو رکعت نماز به جای آرم سپس قبری برای خود آماده کنم، همینکه وارد قبر شدم به تصمیم خود عمل کن. مار در حالی که همچنان دور شکم عابد حلقه زده بود موافقت کرد. عابد به دعا و نماز پرداخت و در چنین حالتی بود که این ندای غیبی را شنید: به خاطر توکلی که به خدا کردی دعایت مستجاب شد و مورد رحمت قرار گرفتی، هم اکنون مار را بگیر. مرگ او در دست تو خواهد بود بدون آن که بتواند به تو زیانی برساند. عابد همچنان کرد و به سلامت به عبادتگاه خویش بازگشت.
داستان به صورت دیگری نیز آمده است و آن اینکه وقتی عابد، مار را پناه داد مار به وی گفت یکی از این دو را انتخاب کن یا با ضربۀ سریع تو را بکشم و یا با تکهتکه کردن کبدت شاهد بیرون آمدن آن از شکمت باش! عابد گفت ولی این پاداش نیکی من نیست. مار گفت چرا به کسی نیکی کردهای که او را نمی شناسی؟ البته از قدیم من با پدرت آشنایی داشتهام. من اکنون مالی ندارم که به عنوان پاداش به تو دهم، یا مرکبی که تو را بر آن سوار کنم. ناچار اینچنین که گفتم به تو پاداش میدهم! عابد که چارهای ندید گفت پس مهلتم ده تا به دامنۀ کوه بروم و قبری برای خود آماده کنم. در این اثنا جوان زیبا، خوشبو و خوشلباسی سررسید و گفت چرا تسلیم مرگ شدهای و از زندگی ناامید گشتهای؟ عابد ماجرا را گفت. جوان چیزی از جیبش درآورد و به وی داد تا بخورد. همین که خورد احساس درد شدیدی کرد. باز از همان به وی خورانید و متعاقبش مار (به هلاکت رسید و) تکهتکه شدهاش نقش بر زمین شد. عابد پرسید خدایت رحمت کند تو که هستی که اینچنین نجاتم دادی؟ جوان پاسخ داد من عمل صالح تو هستم.”
*****
۳۱۹-
حُفَتِ الجَنَة بِمَکروهاتِنا
حُفَتِ النَیرانُ مِن شَهواتِنا
اشاره به حدیث ذیل است:
حفت الجنة بالمکاره و حفت النار بالشهوات.[۱۲]
“بهشت به کارهای سخت و ناخوشایند پوشیده است و جهنم به تمایلات و شهوات.” (برای رسیدن به بهشت باید سختیها را تحمل کرد و جهنم جایگاه کسی است که تسلیم شهوتها شده است.)
*****
۳۲۰-
تخم مایۀ آتشت شاخ تر است
سوختۀ آتش قرین کوثر است
مستفاد است از مضمون این خبر:
سیخرج ناس من النار قد احترقوا و کانوا مثل الحمم ثم لایزال اهل الجنة یرشون علیهم الماء حتى ینبتون نبات الغثاء فی السیل.[۱۳]
“در روز قیامت، عدهای از دوزخیان را آزاد میکنند در حالی که مثل زغال سوخته شدهاند. آنگاه بهشتیان بر سرشان آنقدر آب میریزند تا از نو برویند (بدنشان صاحب پوست تازه شود) همانطوری که در سیلاب گیاهانی تازه میروید.”
——-
[۱] روایت فوق شبیه بدانچه در عقدالفرید میآید در عیون الاخبار ابن قتیبه،ج ۲، ص ۳۸ و ربیع الابرار، باب الجنون و الحمق و اللألی المصنوعة، ج ۱، ص ۱۳۲ هم روایت شده است.
[۲] آیۀ ۲۴ سورۀ نازعات.
[۳] مسلم، ج ۸، ص ۱۳، مسند احمد، ج ۲، ص ۴۰۴ با اختلاف تعبیر، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، ص ۶۷٫
[۴] جامع صغیر، ج ۱، ص ۴، کنوزالحقائق، ص ۲٫
[۵] مستدرک حاکم، ج ۱، ص ۱۹۶، جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۴۱٫
[۶] شرح خواجه ایوب، حاشیۀ عبداللطیف و حاشیۀ مثنوی چاپ علاءالدوله با کمی تفاوت.
[۷] شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۵۶۰٫
[۸] مسند احمد، ج ۲، ص ۲۸۵، مسلم، ج ۸، ص ۱۱، احیاءالعلوم، ج ۳، ص ۱۹۰، جامع صغیر، ج ۱، ص ۷۳ با مختصر تفاوت.
[۹] مسلم، ج ۸، ص ۱۱٫
[۱۰] جامع صغیر، ج ۲، ص ۲۷ نیز رجوع کنید به: فیه ما فیه انتشارات دانشگاه تهران، ۲۶۲٫
[۱۱] الفرج بعد الشدة، طبع مصر ۱۹۰۳، ج ۱، ص ۴۸-۴۷٫
[۱۲] مسلم، ج ۸، ص ۱۴۳، مسند احمد، ج ۲، ص ۳۸۰، جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۴۷ و کنوزالحقائق، ص ۵۷ و با لفظ: حجبت – جامع صغیر، ج ۱، ص ۱۴۵، کنوزالحقائق، ص ۵۶٫
[۱۳] مسند احمد، ج ۳، ص ۹۰ و با تفصیل بیشتر، ص ۳۴۵، ۳۸۴٫
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!