مولوی‌نامه – جلد اول – تجدید مطلع

شعر مولوی را که در مطلع مقاله خواندم باز می‌خوانم:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست/ خام بدم، پخته شدم، سوختم

از این سه مرحله یا سه منزل مدارج کمال روحانی بشر یعنی خامی و پختگی و سوختگی که مولوی در وصف احوال خود گفته است در لسان قرآن کریم به مراتب سه‌گانۀ علم‌الیقین و عین‌الیقین و حق‌الیقین تعبیر شده که همۀ طوایف علمی و عرفانی صوفی و متشرع آن را پذیرفته و اصطلاح خود قرار داده‌اند خود مولوی می‌گوید:

نَقش و قشر عِلم را بگذاشتند/ رایَت عَینُ‌الیَقین افراشتند

****

زآتش اَر عِلمت یقین شد از سخن/ پختگی جو در یقین منزل مکن

تا نسوزی نیست آن عَینُ‌الیَقین/ این یَقین خواهی در آتش درنشین

مولوی مرتبۀ عین‌الیقین را نزدیک به درجۀ حق‌الیقین معروف وصف کرده اما مشهور این است که مثلاً یک‌بار حالت تب‌زدگی را ندیده اما به یقین می‌دانید که این حالت در خارج وجود دارد،این مرتبه را درجۀ علم‌الیقین می‌گویند.

بعد از آن نوبت به عین‌الیقین می‌رسد که شخص تب‌دار را می‌بینید و به وسیلۀ نبض و علم پزشگی آن را تشخیص می‌دهید اما خودتان هنوز آن حالت را در خود احساس نکرده‌اید.

دست آخر خودتان تب می‌کنید و حالت تب‌زده را درمی‌یابید اینجا مقام حق‌الیقین است.

جماعتی که مولوی نیز ظاهراً یکی از آنهاست گفته‌اند که مقام عین‌الیقین آن است که حالت تب‌زدگی را در خود احساس کنی، و درجۀ حق‌الیقین این است که چندان در این حالت متحقق شوی که پنداری عین تب شده باشی.

بد نیست بشنوید که من یکی از اطبای شصت هفتادساله را دیدم و از او شنیدم (ظاهراً دروغ هم نمی‌گفت) که گفت من در مدت عمرم تب نکرده‌ام و حالت تب‌زدگی را درک نمی‌کنم و هرچه معالجه می‌کنم از روی قواعد پزشکی است.

شاید شنوندگان تعجب کنند که یک نفر آدمی‌زاد چگونه ممکن است در مدت هفتادسال یک‌بار هم تب نکرده باشد ولیکن باید بدانید که اگر مزاجی در ابتدا سالم و قوی باشد و حالت صحت و سلامت طبیعی اول به سبب رعایت اصول بهداری، یا بر سبیل اتفاق و تصادف حفظ شده باشد ممکن است اصلاً در مدت عمر دچار این نوع امراض نشوند وانگهی نوادر خلقت بسیار داریم.

ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه آنجا که بر سر طول عمر و بزرگی جثه و تنومندی شگفت‌انگیز نسل‌های قدیم بشر گفت‌وگو کرده است و می‌خواهد امکان آن را اثبات کند شرحی مبسوط در این‌باره نوشته و از نوادر خلقت امثلۀ فراوان آورده است اگر طالب باشید به همان کتاب (ص ۷۸-۸۴ چاپ زاخائو) رجوع کنید.

مثال دیگر برای مراحل سه‌گانۀ علم‌الیقین و عین‌الیقین و حق‌الیقین می‌آورم، و آن را موافق عقیدۀ معروف تعریف می‌کنم.

یک‌بار فقط می‌دانید که آتشی وجود دارد مثلاً بوی سوختگی می‌شنوید اما خود آتش را به چشم ندیده و درنیافته‌اید، این خود مقام علم‌الیقین است.

بعد از آن نوبت عین‌الیقین می‌رسد که آتش و سوزندگی آن را می‌بینید و از آن گرم می‌شوید اما سوختگی در خود احساس نمی‌کنید.

دست آخر آن است که از آتش گرم می‌شوید و کم‌کم خدای نخواسته در آتش می‌افتید و می‌سوزید و عین آتش می‌شوید اینجا مقام حق‌الیقین است.

دعای «خدای نخواسته» را در مورد این آتش‌های مادی و صوری دنیاوی گفتم، اما آن آتش که مولوی را گرم کرد و او را سوخت باید با کمال صدق و خلوص دعا کنیم و آرزومند باشیم که شعله و جذوه و لااقل جرقه‌یی هم از آن آتش الهی نصیب ما شود و روح افسردۀ یخ‌زدۀ ما را گرم کند.

الهی سینه‌یی ده آتش‌افروز/ در آن سینه دلی و ان دل همه سوز

***

آتشی از عشق در دل برفروز/ سر به سر فکر و عبارت را بسوز

***

عشق آن شعله است کو چون برفروخت/ آنچه جز معشوق باقی جمله سوخت

***

عاشقان را هر زمان سوزیدنی است/ بر دِهِ ویران خراج و عُشر نیست

این همان آتش است که بر حضرت ابراهیم برد و سلام بود «یا نارُ کونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ» اما بر نامحرمان و نااهلان آتش دوزخ است «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ اِصْلَوْهَا الْیوْمَ بِما کنْتُمْ تَکفُرُونَ.»

این دو بیت را مخصوصاً «شمس تبریزی» در مجالس و مقالات خود می‌خواند:

عشق ار چه بلای روزگار است خوش است/ این باده اگرچه پرخمار است خوش است

ورزیدن عشق گرچه کاری صعب است/ چون با تو نگاری سروکار است خوش است

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *