مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۹۲ – موارد اختلاف اهل تناسخ با دیگر حکما و فلاسفه
باز در همان رسالۀ «کشف الحقائق» در بیان مسائلی که مابین اهل تناسخ و دیگر اهل حکمت خلاف است چهار مسئلۀ مورد اختلاف را ذکر میکند به این قرار:
۱- اهل تناسخ میگویند نفس جزوی در عالم علوی پیش از آنکه به عالم سفلی بیاید بالفعل موجود بود؛ و سایر اهل حکمت این سخن را نمیگویند. یعنی اهل حکمت برآنند که پس از تعلق نفس به بدن عنصری فعلیت او به تدریج حاصل میشود.
علاوه میکنم که «ملاصدرا» و بسیاری از عرفا بر این عقیدهاند که نفس جزوی انسانی «جسمانی الحدوث و روحانی البقاء» است؛ اما اکثر اهل تناسخ برعکس میگویند که «روحانی الحدوث و جسمانی البقاء» است.
۲- اهل تناسخ میگویند نفوس جزوی چون از مرتبۀ نبات به حیوان، و از حیوان به انسان رسید؛ اگر در این منزل کمال حاصل کرد، پس از مفارقت از بدن، به عالم افلاک و انجم و عالم عقول و نفوس میپیوندد و اگر کمال حاصل نکرد باز به مرتبۀ حیوان غیر ناطق بازمیگردد، تا در وقت مفارقت کدام صفت بر ایشان غالب باشد، در صورت همان صفت حشر شوند.
این جمله هم خلاف اهل حکمت است، الا این مسئله که نفوس انسانی بعد از مفارقت از این عالم، اگر کمال خود را حاصل کرده باشند به عالم علوی که عالم افلاک و انجم و عالم عقول و نفوس است پیوندند هر دو طایفه را در این خصوص اتفاق است.
۳- اهل تناسخ میگویند که جسم آلت نفس است؛ و این آلت را خود میسازد به قدر استعداد خود همچون آهنگر و درودگر؛ و این خلاف اهل حکمت است.
مولوی در این مسئله به ظاهر با تناسخیان موافق بوده که گفته است «جسم سایهی سایۀ سایهی دل است»
باده از ما مست شد نی ما از او/ قالب از ما هست شد نی ما از او
۴- اهل تناسخ میگویند که شاید یک نفس یا زیاده، چون در یکمرتبه باشند به یکی قالب تعلق سازند، و این سخن هم خلاف اهل حکمت است.
***
حقیر راقم سطور گوید آنچه تحت عنوان مسائل خلافی اهل تناسخ با دیگر حکما، و قبل از آن نیز دربارۀ تناسخ از رسالۀ «کشف الحقائق» شنیدید به نظر ما تخلیطی است مابین تبدل و تطور استکمالی مقبول، با تناسخ مردود؛ یعنی آن قسمت که مربوط است به سیر استکمالی و تطور و تحول تدریجی موجودات از جمادی به نبات و از نباتی به حیوان و از حیوان به انسان «از جمادی مردم و نامی شدم»، مورد اتفاق و قبول بسیاری از اهل حکمت و عرفان است؛ و این مسئله ربطی به تناسخ مصطلح مردود ندارد.
اما آن قسمت که مربوط به بازگشتن انسان در همین نشئۀ عالم عنصری به مرتبۀ حیوان غیر ناطق؛ و انتقال نفوس جزوی در همین دنیا به ابدان حیوانات از قبیل دام و دد باشد، تناسخ مصطلح است که اکثر حکما و عرفای اسلامی آن را باطل و مردود دانستهاند.
و آنچه عرفا و محققان مذاهب، شبیه این امر را پذیرفتهاند، تجسم برزخی و ملکوتی صفات و اعمال انسانی است که آن را تناسخ ملکوتی میگویند، در مقابل تناسخ ملکی که به معنی همان انتقال نفوس انسانی است در صور حیوانی.
و مقصود از «تناسخ ملکوتی» چنانکه در مباحث قبل گفتیم[۱] همان تجسم اعمال و ملکات انسانی است در «برزخ صعودی» مقابل «برزخ نزولی».
نکتهای را که اینجا علاوه میکنم این است که هرچند ارباب شرایع، تناسخ ملکوتی و تجسم اعمال را در عالم برزخ و حشرونشر قیامت گفتهاند؛ اما اولیاء و بندگان خالص خدا ممکن است در صفا و قوت روح به جایی برسند که چشم ملکوت بین و دیدۀ قیامتی آنها باز شود «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید» تا آنجا که در همین نشئۀ دنیوی، صور برزخی و قیامتی اشخاص را به شهود روحانی بلکه با همین چشم و دیدۀ جسمانی ببینند و اصحاب یمین و شمال و بهشتی و دوزخی را بشناسند.
حکایت حضرت سجاد علیهالسلام و سخن صادقانۀ «ما اکثر الضجیج و اقلّ الحجیج»؛ و داستان «زید» با حضرت ختمی مرتبت صلوات الله علیه که در دفتر اول مثنوی شریف با تفصیل و انباشته از لطایف ادبی و عرفانی آمده از همان معنی است
هین بگویم یا فرو بندم نَفَس/ لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
[۱] جلد اول مولوینامه ص ۱۴۸٫
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!