مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۱۱۰ – نیروی شگفتانگیز آسمانی مولوی در بلاغت و سخندانی
نکتۀ دیگر که برای حل مشکل مورد بحث باید بدان توجه داشت مربوط است به خصوص جنبۀ شعر و شاعری مولوی و هنر فوقالعادۀ آسمانی او در بلاغت و سخندانی و قدرت سخنوری و سخنپردازی.
چنانکه معروف است، و ظاهر احوال مولوی هم حکایت میکند، شعر و شاعری او از قرب چهل سالگی یعنی از آن ایام که به شمس تبریزی پیوسته و مجذوب عشق او شده بود شروع شده است؛ در همان اوان است که به قول فرزندش سلطان ولد «شیخ مفتی ز عشق شاعر شد».
ولیکن نباید انکار کرد که به حکم قانون فطرت ناچار استعداد این هنر در طبع و سرشت ذاتی مولوی به ودیعۀ الهی موجود بوده؛ چیزی که هست برخورد به «شمس» و دگرگونی احوال او که به سرمستی و جوشوخروش جذبۀ عشق کشید؛ آن قوه را که در نهاد او بود به فعلیت آورد.
باید گفت که دیدار«شمس» برای مولوی به منزلۀ آفتابی بود که به درخت بارآور تافت، آن را بشکفانید و گل و میوهای را که در کمون او نهفته و مستتر بود، ظاهر و آشکار گردانید
بشکف که من شکفتم تو بگو که من بگفتم/ صفت صفا و یاری ز جمال شهریاری
خلاصه؛ من بر آنم که نیروی خلاقه و قدرت شگفتانگیز و طبع زایندۀ مولوی در فن شاعری و هنر سحرآفرین سخنوری و سخنپروری و همۀ آن بلاغت و طلاقتی که در زبان و بیان اوست، جزو غرایز ذاتی و خصایص نژادی، و مولود زبان اصیل فارسی مادری او بوده است که تا حدود سیزدهسالگی در زادگاه «بلخ» خراسان مایه گرفته و در پرورشگاه خانوادگی که اتفاقاً در مهاجرت از ایران نیز از وی جدا نشد، و نیز در اثر تتبع و مطالعۀ آثار فصیح فارسی از قبیل «الهینامه» و «اسرارنامه» و دیگر منظومههای سنایی و شیخ عطار، و «معارف» پدرش بهاءالدین ولد و امثال آن، بالیده و به حد کمال رسیده بود؛ و دنبالهاش تا پایان عمر؛ و همچنان در اعقاب و اخلاف وی؛ و پیروان ایشان از سلسلۀ مولویه دوام و استمرار داشته است؛ نه اینکه در قرب چهل سالگی بدون هیچ سابقهای از ذوق و استعداد فطری و ارتباط و آشنایی با نظم و نثر فصحای قدیم، ناگهان بر سبیل صدفه و اتفاق، آن مایه از استادی و نبوغ در فن بلاغت و سخندانی در وی حادث شده باشد.
چیزی که هست آن انقلاب احوال و جذبۀ عشق و شور و جوشی که در آن ایام بعد از پیوستن به «شمس» بر وی رست داد، آتشزنهیی بود که از شجرۀ مبارکۀ وجود او آن آتش مقدس را بیرون آورد، تا انوار قدس از آن پیدا شد و جهان تاریک را روشن و منور ساخت؛ چنانکه خود گفت
شش جهت را نور دِه زین شش صُحُف/ کَی یَطوفَ حَولَهُ مَن لَم یُطَف
و این قبیل خاصیتها که در سرشت و طبع ذاتی بعض افراد بشر موجود است؛هرگز و در هیچ حال از شخص جدا نمیشود؛ خواه در صحت و بیماری، و خواه در مستی و هشیاری
بلکه غالب آن است که در غلبۀ حال جذبه و استغراق؛ و در حالت جوش و شور و بیخودی رقص و سماع؛ و غوغای مستی و آشوب روانتاب عشق؛ چون زنگ کدورتها از دل زدوده، و قفل خودخواهیها و مصلحتبینیهای عاقلانه از زبان گشوده میشود، بر گرمی و گیرایی و سختگی و پختگی سخن برمیافزاید؛ چرا که در همین احوال است که روح انسانی از غیب الهام میگیرد؛ یعنی به عالمی پرواز میکند که سراسر نور و صفا و نیرو و قدرت. و سرچشمۀ جمیع علوم و هنرهای فاخر؛ و مخزن بیپایان همۀ مواهب و عطایای گرانبهای طبیعی است.
در همین غلبات احوال است که نفس مدرکۀ بشری بیرون از فضای ظلمانی جسمانیات، و ماورای این جهان حس و محسوس، به انوار قاهرۀ اسفهبدیه و روحانیات قدسیۀ عالیه متصل میگردد، و از روحالقدس که مقام عقل فعال و تابعۀ شعر و شاعری اوست بیواسطه مدد و فیض میگیرد؛ در این مقام است که میتوان گفت:
هرچه او گوید، پری گفته بود/ زین سَری نه، زان سری[۱] گفته بود
***
[۱] زین سری گر زان سری-زین سری زان آن سری: خ.
[۲] توضیحاً این بیت و چهار بیت بعدش مطابق نسخ قدیم معتبر متعلق به دفتر ششم مثنوی است (ص ۳۸۶ طبع نیکلسون) اما در نسخههای معمول هر پنج بیت را در سرآغاز دفتر اول نوشته، و بعد هم آن را در دفتر ششم تکرار کردهاند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!