غزل ۶۲ مولانا
۱ | بهار آمدْ بهار آمد، سَلام آوَردْ مَستان را | از آن پیغامْبَرِ خوبان، پیام آوَرْد مَستان را | |
۲ | زبانِ سوسن از ساقی، کَرامَتهای مَستان گفت | شَنید آن سَرو از سوسن، قیام آوَرْد مَستان را | |
۳ | زِ اوَّل باغ در مَجلِس، نِثار آوَرْد آن گَهْ نُقل | چو دید از لالهٔ کوهی، که جام آوَرْد مَستان را | |
۴ | زِ گریهیْ ابرِ نیسانی، دَمِ سردِ زمستانی | چه حیلَت کرد کَزْ پَرده، به دام آوَرْد مَستان را | |
۵ | سَقاهُمْ رَبُّهُمْ خوردند و نام و نَنْگ گُم کردند | چو آمد نامهٔ ساقی، چه نام آوَرْد مَستان را | |
۶ | درونِ مِجْمَرِ دلها، سِپَنْد و عود میسوزد | که سرمایِ فِراقِ او، زُکام آوَرْد مَستان را | |
۷ | دَرآ در گُلْشَنِ باقی، بَرآ بر بامْ کان ساقی | زِ پنهان خانهٔ غَیبی، پیام آوَرْد مَستان را | |
۸ | چو خوبان حُلّه پوشیدند، دَرآ در باغ و پَس بِنگَر | که ساقی هر چه دَربایَد، تمام آوَرْد مَستان را | |
۹ | که جانها را بهار آوَرْد و ما را رویِ یار آوَرْد | بِبین کَزْ جُمله دولتها، کُدام آوَرْد مَستان را | |
۱۰ | زِ شَمسُ الدّینِ تبریزی، به ناگَهْ ساقیِ دولت | به جامِ خاصِ سُلطانی، مُدام آوَرْد مَستان را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!