غزل ۴۰۰ مولانا
۱ | چون نَظَر کردن همه اوصافِ خوب اَنْدَر دل است | وین همه اوصافِ رُسوا، مَعدنَش آب و گِل است | |
۲ | از هوا و شَهوت ای جانْ آب و گِل می صد شَود | مُشکل این تَرکِ هوا و کاشفِ هر مُشکل است | |
۳ | وین تَعلُّل بَهرِ تَرکَش دافِعِ صد عِلَّت است | چون بِشُد عِلَّت زِ تو، پس نَقْلِ مَنْزِلْ مَنْزِل است | |
۴ | لیک شَرطی کُن تو با خود،تا که شَرطی نَشْکَنی | وَرْ نَه عِلَّت باقی و دَرمانْت مَحو و زایل است | |
۵ | چون که طَبْعَت خو کُند با شَرطِ تُندش، بعد از آن | صد هزاران حاصلِ جانْ از دَرونَت حاصل است | |
۶ | پس تو را آیینه گردد این دلِ آهن چُنانْک | هر دَمی رویی نِمایَد رویِ آن کو کاهِل است | |
۷ | پس تو را مُطرب شود در عیش و هم ساقی شود | آن امانَت چون که شُد مَحْمول، جان را حامِل است | |
۸ | فارغ آیی بعد از آن، از شُغل و هم از فارغی | شُهره گردد از تو آن گنجی که آن بَس خامِل است | |
۹ | گَر چه حَلْواها خوری، شیرین نگردد جانِ تو | ذوقِ آن بَرقی بُوَد تا در دَهانِ آکِل است | |
۱۰ | این طبیعتْ کور و کَر گَر نیست، پس چون آزْمود | کین حِجاب و حایل است آن، سویِ آنْ چون مایِل است؟ | |
۱۱ | لیک طَبْع از اصلِ رنج و غُصّهها بَررُسته است | در پِیِ رنج و بَلاها، عاشقِ بیطایِل است | |
۱۲ | در تَواضعهایِ طَبْعَتْ سِرِّ نَخْوَت را نِگَر | وَ نْدَران کِبْرَش تَواضعهایِ بیحَدْ شاکِل است | |
۱۳ | هر حَدیثِ طَبْع را تو پَروَرشهایی بِدَش | شرح و تَأویلی بِکُن، وادان که این بیحایل است | |
۱۴ | هر یکی بیتی جَمالِ بیتِ دیگر دان که هست | با مؤیّد این طَریقَت، رَه رُوان را شاغِل است | |
۱۵ | وَرْ تو را خوفِ مَطالِب باشد از اَشْهادها | از خدا میخواه شیرینی اَجَلْ کان آجِل است | |
۱۶ | هر طَرَف رنجی دِگرگون قَرض کُن آن گَهْ بُرو | جُز به سویِ بیسُویها، کان دِگَر بیحاصل است | |
۱۷ | تو وَثاقِ مار آیی، از پِیِ ماری دِگَر | عَضّهً ماران بِبینی، زان که این چون سِلْسِله است | |
۱۸ | تا نگویی مار را از خویشْ عُذری زَهرناک | وانگَهَت او مُتَّهَم دارد که این هم باطِل است | |
۱۹ | از حَدیثِ شَمسِ دین آن فَخْرِ تبریزِ صَفا | آن مِزاجَش گرم باید، کین نه کارِ پِلْپِل است |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!