غزل ۴۰۱ مولانا

 

۱ اَنْدَرآ ای مَهْ که بی‌تو ماه را اِسْتاره نیست تا خیالَت دَرنَیایَد پایْ کوبان، چاره نیست
۲ چون خیالَت بر کُه آیَد، چَشمه‌ها گردد رَوان خود گرفتم کاین دِل ما جُز کُه و جُز خاره نیست
۳ آتش از سنگی رَوان شُد، آبْ از سنگی دِگَر لَعْل شُد سنگی دِگَر کَزْ لُطفِ تو آواره نیست
۴ بارها لُطفِ تو را من آزمودم ای لَطیف مُرده را تو زنده کردی بارها، یک باره نیست
۵ ابرِ رَحمَت هر سَحَر گَر می‌بِبارَد، آن زِ توست وین دلِ گریانِ منْ جُز کودکِ گَهواره نیست
۶ هَمچو کوهِ طور از غَم این دلم صدپاره شُد لیک اَنْدَر دستِ من زان پاره‌ها، یک پاره نیست
۷ آهنِ بُرهانْ موسی بر دلِ چون سنگ زَد تا جَهَد اِسْتاره‌یی کَزْ ابرْ یک اِسْتاره نیست

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *