غزل ۱۱۳۴ مولانا
۱ | چرا زِ قافله یک کَس نمیشود بیدار؟ | که رَخْتِ عُمر زِ که باز میبِبَرَد طَرّار | |
۲ | چرا زِ خواب و زِ طَرّار مینیازاری؟ | چرا ازو که خَبَر میکُند کُنی آزار؟ | |
۳ | تو را هر آن کِه بیازُرد شیخ و واعظِ توست | که نیست مِهْرِ جهان را چو نَقْشِ آبْ قَرار | |
۴ | یکی همیشه همیگفت راز با خانه | مَشو خراب به ناگَه مرا بِکُن اِخْبار | |
۵ | شبی به ناگَه خانه بَرو فرود آمد | چه گفت؟ گفت کجا شُد وَصیَّتِ بسیار؟ | |
۶ | نگفتَمَت خَبَرم کُن تو پیش از افتادن | که چاره سازم من با عِیالِ خود به فِرار؟ | |
۷ | خَبَر نکردی ای خانه کو حَقِ صُحبَت؟ | فروفُتادی و کُشتی مرا به زاریْ زار | |
۸ | جواب گفت مَر او را فَصیحْ آن خانه | که چند چند خَبَر کَردَمَت به لَیْل و نَهار | |
۹ | بدان طَرَف که دَهان را گُشادَمی بِشِکاف | که قوَّتَم بِرَسیدهست وَقت شُد هُش دار | |
۱۰ | هَمیزدی به دَهانَم زِ حِرصْ مُشتی گِل | شِکافها همه بَستی سَراسَرِ دیوار | |
۱۱ | زِ هر کجا که گُشادم دَهان، فروبَستی | نَهِشتیام که بگویم، چه گویم ای مِعمار؟ | |
۱۲ | بدان که خانه تَنِ توست و رنجها چو شِکاف | شِکافِ رنج به دارو گرفتی ای بیمار | |
۱۳ | مِثالِ کاه و گِل است آن مُزَوَّره و مَعجون | هَلا تو کاهگِل اَنْدَر شِکاف میاَفشار | |
۱۴ | دَهان گُشایَد تَن تا بگویَدَت رفتم | طَبیب آید و بَنْدَد بَرو رَهِ گُفتار | |
۱۵ | خُمارِ دَردِ سَرَت از شرابِ مرگْ شِناس | مَدِه شرابِ بنفشه، بِهِل شرابِ انار | |
۱۶ | وَگَر دَهی تو به عادت دَهَش که روپوش است | چه رویْ پوشی زان کوست عالَمِ الاَسْرار؟ | |
۱۷ | بخور شرابِ اِنابَت بساز قُرصِ وَرَع | زِ توبه ساز تو مَعجون غذا زِ اِستِغفار | |
۱۸ | بگیر نَبضِ دل و دینِ خود بِبین چونی؟ | نگاه کُن تو به قاروره عَمَل یکبار | |
۱۹ | به حَق گُریز که آب حَیاتْ او دارد | تو زینهار از او خواه هر نَفَس زِنهار | |
۲۰ | اگر کسیت بگوید که خواستْ فایده نیست | بگو که خواست ازو خاست چون بُوَد بیکار؟ | |
۲۱ | مُرید چیست؟ به تازی مُرید خواهنده | مُرید از آن مُراد است و صیدْ از آنِ شکار | |
۲۲ | اگر نخواست مرا پس چرام خواهان کرد؟ | که زَرد کرد رُخم را فِراقِ آن رُخسار | |
۲۳ | وَگَر نه غَمْزه او زد به تیغِ عشقْ مرا | چراست این دلِ من خون و چَشمِ من خونْبار؟ | |
۲۴ | خَزان مُرید بهار است زَرد و آهکُنان | نه عاقِبَت به سَرِ او رَسید شیخ بَهار؟ | |
۲۵ | چو زنده گشت مُریدِ بهار و مُرده نَمانْد | مُریدِ حَقْ زِ چه مانَد میانِ رَهْ مُردار؟ | |
۲۶ | به سویِ باغ بیا و جَزایِ فِعل بِبین | شکوفه لایِقِ هر تُخمِ پاک در اِظهار | |
۲۷ | چو واعِظانِ خَضِرکِسْوه بَهار ای جان | زبانِ حال گُشا و خَموش باش ای یار |
لطفا دو اشتباه تاپی در ابیات ۱۸ و ۲۰ اصلاح شود:
۱۸ بگیر نَبْضِ دل و دینِ خود بِبین چونی؟ “نگاه” کُن تو به قاروره عَمَل یک بار
۲۰ اگر “کسیت” بگوید که خواستْ فایده نیست بگو که خواست ازو خاست چون بُوَد بیکار؟
درود به شما و سپاس. اصلاح شد.
سلام و تشکر از زحمات
در بیت اول لطفا “زِ کِی” به زِِ که یا به زِکْی اصلاح شود. بمعنیِ “از چه کسی”.
با احترام
سلام لطفا در بیت ۲۳، راست به چراست تغییر یابد.
چراست این دلِ من خون و چَشمِ من خونْبار؟
با تشکر
درود به شما و سپاس. اصلاح شد.