غزل ۱۰۴ مولانا

 

۱ خَبَر کُن ای ستاره یارِ ما را که دریابد دل خونْ خوارِ ما را
۲ خَبَر کُن آن طَبیبِ عاشقان را که تا شَربَت دَهَد بیمارِ ما را
۳ بِگو شِکَّرفروشِ شِکَّرین را که تا رونَق دَهَد بازارِ ما را
۴ اگر در سِرّ بِگَردانی دلِ خود نه دشمن بِشْنَود اسرارِ ما را؟
۵ پَس اَنْدَر عشقْ دشمن کام گردم که دشمن می‌نَپُرسَد کارِ ما را
۶ اگر چه دشمنِ ما جان ندارد بِسوزان جانِ دشمن دارِ ما را
۷ اگر گِل بر سَرَسْتَت تا نشویی بیار و بِشْکُفان گُلزارِ ما را
۸ بیا ای شَمسِ تبریزیِّ نَیِّر بِدان رُخ نور دِهْ دیدارِ ما را

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *