غزل ۱۱۷ مولانا
۱ | از دور بِدیده شَمسِ دین را | فَخرِ تبریز و رَشکِ چین را | |
۲ | آن چَشم و چراغِ آسْمان را | آن زنده کُنندهٔ زمین را | |
۳ | ای گشته چُنان و آنچُنان تَر | هر جان که بِدیده او چُنین را | |
۴ | گفتا که کِه را کُشَم به زاری؟ | گفتَمْش که بندهٔ کَمین را | |
۵ | این گفتن بود و ناگهانی | از غَیب گُشاد او کَمین را | |
۶ | آتش دَرزَد به هستِ بَنده | وَزْ بیخ بِکَنْد کِبْر و کین را | |
۷ | بی دل سِیَهیّ لاله، زان میْ | سَرمَست بِکَرد یاسَمین را | |
۸ | در دامَنِ اوست عینِ مَقصود | بر ما بِفَشانْد آستین را | |
۹ | شاهی که چو رُخ نِمود مَهْ را | بر اسبِ فَلَک نَهاد زین را | |
۱۰ | بِنْشین کَژ و راست گو که نَبْوَد | هَمتا شَهِ روحِ راستین را | |
۱۱ | وَاللَّهْ که از او خَبَر نباشد | جِبْریلِ مُقدَّسِ امین را | |
۱۲ | حالی چه زَنَد، به قال آوَرْد | او چَرخِ بُلندِ هفتمین را | |
۱۳ | چون چَشمِ دِگَر دَرو گُشادیم | یک جو نَخریم ما یَقین را | |
۱۴ | آوَه که بِکَرد باژْگونه | آن دولتِ وَصل، پوستین را | |
۱۵ | ای مُطربِ عشقِ شَمسِ دینم | جانِ تو که بازگو همین را | |
۱۶ | چون مینَرَسَم به دستْ بوسَش | بر خاک هَمیزَنَم جَبین را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!