غزل ۱۳۲ مولانا
۱ | در میانِ پَردهٔ خونْ عشق را گُلْزارها | عاشقان را با جَمالِ عشقِ بیچونْ کارها | |
۲ | عقل گوید شش جِهَت حَدّست و بیرون راه نیست | عشق گوید راه هست و رَفتهام من بارها | |
۳ | عقلْ بازاری بِدید و تاجری آغاز کرد | عشق دیده زان سویِ بازارِ او بازارها | |
۴ | ای بَسا مَنصورِ پنهان، زِ اعْتِمادِ جانِ عشق | تَرکِ مِنْبَرها بِگُفته، بَرشُده بَر دارها | |
۵ | عاشقانِ دُردکَش را، در دَرونه ذوقها | عاقلانِ تیره دل را، در دَرونْ اِنْکارها | |
۶ | عقل گوید پا مَنِهْ کَنْدَر فَنا جُز خار نیست | عشق گوید عقل را کَنْدَر تو است آن خارها | |
۷ | هین خَمُش کن، خارِ هستی را ز پایِ دل بِکَن | تا بِبینی در درونِ خویشتنْ گُلْزارها | |
۸ | شَمسِ تبریزی تویی خورشید اَنْدَر ابرِ حرف | چون بَرآمَد آفتابَت، مَحو شُد گفتارها |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!