غزل ۱۴۱۵ مولانا

 

۱ ز ِفَرزین بَندِ آن رُخْ من چه شَهْماتَم، چه شَهْماتَم مَکُن ای شَهْ مُکافاتم، مَکْن ای شَهْ مُکافاتم
۲ دِلَم پُر گشت از مِهْری، که بر چَشم است ازو مُهری اگر در پیشِ مِحْرابم، وَگَر کُنجِ خَراباتم
۳ به لَخْتِ این دلِ پاره، مَگَر رَحْمَت شُد آواره؟ مرا فریاد رَس آخِر که در دریایِ آفاتم
۴ چو شاهِ خوش خُرام آمد، جُز او بر من حَرام آمد چه‌ بی‌بَرگم زِ هِجْرانَش، اگر در باغ و جَنّاتم؟
۵ مرا رُخسارِ او باید، چه سود از ماه و پَروینَم؟ چو شامِ زُلفِ او خواهم، چه سود از شام و شاماتم؟
۶ چو از دستش خورَم باده، مَنَم آزاد و آزاده چو پیشِ او زمین بوسَم، به بالایِ سَماواتم
۷ سَعادت‌ها که من دارم زِ شَمسُ الدّینِ تبریزی سَعادت‌ها سُجود آرَد، به پیشِ این سعاداتم

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *