غزل ۱۴۱۷ مولانا
۱ | به حَقِّ رویِ تو که منْ چُنین رویی نَدیدسْتَم | چه مانی تو بِدان صورت که از مَردم شنیدسْتَم؟ | |
۲ | چُنین باغی دَرین عالَم، نَرُستهست و نَرویَد هم | نه در خواب و نه بیداری، چُنین میوه نَچیدسْتَم | |
۳ | دُعایِ یک پدر نَبْوَد، دُعایِ صد نَبی باشد | کَزین سان دولتی گشتم، بدین دولت رَسیدسْتَم | |
۴ | شنیدم ز آسْمان روزی، که دارم از غَمَت سوزی | زِ رِفعَتهایِ سوزِ او، دَرین گَردش خَمیدسْتَم | |
۵ | مرا میگوید اندیشه زِ عشقْ آموختم پیشه | زِعَدلِ دوست قُفلَسْتَم، زِ لُطفِ او کلیدسْتَم | |
۶ | گرفته هر یکی ذَرّه، یکی آیینه پیشِ رو | کَزان آیینه گَر این را به نرخِ جان خَریدسْتَم | |
۷ | کدام است او یکی اویی همه اوها از او بویی | که از بعدش یزیدستم ز قربش بایزیدسْتَم | |
۸ | بِگفتم نیشِکَر را من که از کِه پُرشِکَر گشتی؟ | اشارت کرد سویِ تو کَزْ اَنْفاسَش چَشیدسْتَم | |
۹ | به جان گفتم که چون غُنچه، چرا چهره نَهان کردی | بِگفت از شَرمِ رویِ او، به جسم اَنْدَر خَزیدسْتَم | |
۱۰ | جهانِ پیر را گفتم که هم بَندیّ و هم پَندی | بِگُفتا گر چه پیرم من، وَلیک او را مُریدسْتَم | |
۱۱ | چو سوسن صد زبانْ دارد جهانْ در شُکر و آزادی | کَزان جان و جهان، خورِشْ مَزید اَنْدَر مَزیدسْتَم | |
۱۲ | بهار آمد چو طاووسی، هزاران رنگ بَر پَرَّش | که من از باغِ حُسنِ او، بدین جانِبْ پَریدسْتَم | |
۱۳ | زِ بَهرِ عشرتِ جانها، کَشیدم راح و ریحانها | برایِ رنجِ رَنْجوران، عَقاقیری کَشیدسْتَم | |
۱۴ | شبی عشقِ فریبنده بِیامَد جانِبِ بَنده | که بِسْمِ اللّهْ که تُتْماجی برایِ تو پَزیدسْتَم | |
۱۵ | یکی تُتْماج آوَرْد او، که گُم کردم سَرِ رشته | شِکَستم سوزنْ آن ساعت، گَریبانها دَریدسْتَم | |
۱۶ | چو نوشیدم زِ تُتْماجَش، فرو کوبید چون سیرم | چو طُزْلُق رو تُرُش کردم، کَزان شیرین بُریدسْتَم | |
۱۷ | به دستِ من به جُز سیخی از آن تُتْماجِ او نامَد | ولی چون سیخْ سَرتیزم در آنچ مُسْتَفیدسْتَم | |
۱۸ | به هر بَرگی از آن تُتْماجْ بِشْکُفتهست نوعی گُل | شِکوفه کرد هر باغی که چون من بِشْکُفیدسْتَم | |
۱۹ | شکوفه چون همیریزد، عَقیبَش میوه میخیزد | بَقا در نَفی دان که من بدید از ناپَدیدسْتَم | |
۲۰ | همه بالیدنِ عاشق، پیِ پالودنی آید | پِیِ قُربان همیدان تو هر آنچ پَروَریدسْتَم | |
۲۱ | ندارد فایده چیزی به جُز هنگامِ کاهیدن | گِزافه نیست این که من زِ غم کاهِش گُزیدسْتَم | |
۲۲ | بِنال ای یارْ چون سُرنا، که سُرنا بَهرِ ما نالَد | از آن دَمهایِ پُرآتش که در سُرنا دَمیدسْتَم | |
۲۳ | مَجو از من سُخَن دیگر، بُرو در روضهٔ اَخْضَر | ازان حُسن و ازان مَنْظَر بِجو که من خَریدسْتَم | |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!