غزل ۱۴۵۱ مولانا
۱ | گَر تو بِنِمی خُسپی، بِنْشین تو که من خُفتَم | تو قِصّهٔ خود میگو، من قِصّهٔ خود گفتم | |
۲ | بس کردم از دَستان، زیرا مَثَلِ مَستان | از خوابْ به هر سویی، میجُنبَم و میاُفتم | |
۳ | من تشنهٔ آن یارم، گَر خفته و بیدارم | با نَقْشِ خیالِ او، همراهم و هم جُفتم | |
۴ | چون صورتِ آیینه، من تابِعِ آن رویَم | زان رو صِفَتِ او را، بِنْمودم و بِنْهُفتم | |
۵ | آن دَم که بِخَندید او، من نیز بِخَندیدم | وان دَم که بَرآشُفت او، من نیز بَرآشُفتم | |
۶ | باقیش بگو تو هم، زیرا که زِ بَحرِ توست | دُرهایِ مَعانی که در رشتهٔ دَم سُفتَم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!